چرا مرا با پاییز یکسان دانستی – شعر یکسان با پاییز احمدرضا احمدی
چرا مرا با پاییز یکسان دانستی
هنگامی که برگها بر کف اسفالت خیابان میریخت و
سپس در باد پاییزی میلرزید
نام مرا با فصاحت و سادگی تلفظ کردی
شبهای سرد بیرون از خانه
چترهای شکسته من در باران
حدیث خنیاگری من بود
بر کوچه و پاییز و بامداد میبارید
نه تابستان خصم من بود
نه پاییز
من بودم که در باران میگریستم
و لباسم کهنه و فرسوده بود
در تدفین مادرم با همین لباس کهنه و فرسوده
در ایوان نشستم
نمیدانستم تو روزی مرا با پاییز یکسان میدانی
برف زمستان در تدفین مادرم
شاهد این لباس کهنه و فرسوده و ما تشییعکنندگان بود
چرا لباس کهنه و فرسودهی مرا
یک روز به قرض نمیگیری
که همراه خودت از شهر بیرون ببری
به شعلههای آتش بسپاری تا مرا برای همیشه
از هراس کهنه و فرسوده بودن این لباس رها کنی
ریشههای من در این لباس پنهان شده بود
هیچ چیز در این لباس پنهان نمیماند
عمر راز در این لباس فقط یک شبانه روز بود
من خاموش و خموش در باران به زیر ستونهای مقوایی
پنهان میشدم
هنگامی که ستونهای مقوایی
در باران منهدم میشد
من تازه میفهمیدم که ما سالهای سال است از شهرستان به
پایتخت آمدهایم
و دستانم شباهت به دستان پدر دارد
من گاهی روز را با شب قیاس میکردم
سپس ناامید در خانه میماندم که چرا کسی سراغ مرا
نمیگیرد
من در همهی این سالها در خانه ماندم.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب
شعر خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت حافظ _ غزل 16
جایگاه قالب های کلاسیک در اندیشه نوگرای نیما
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
مطالب بیشتر در:
بیوگرافی احمدرضا احمدیاشعار احمدرضا احمدی
مجموعه شعر چای در غروب جمعه روی میز سرد می شود
چرا مرا با پاییز یکسان دانستی
شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «چرا مرا با پاییز یکسان دانستی هنگامی که برگها بر کف اسفالت خیابان میریخت و سپس در باد پاییزی میلرزید نام مرا با فصاحت و سادگی تلفظ کردی شبهای سرد بیرون از خانه چترهای شکسته من در باران حدیث خنیاگری من بود بر کوچه و پاییز و بامداد میبارید» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمدرضا احمدی که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمدرضا احمدی بودید، این شعر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «من تازه میفهمیدم که ما سالهای سال است از شهرستان به پایتخت آمدهایم و دستانم شباهت به دستان پدر دارد من گاهی روز را با شب قیاس میکردم سپس ناامید در خانه میماندم که چرا کسی سراغ مرا نمیگیرد من در همهی این سالها در خانه ماندم.» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
دیدگاه شما برای شعر یکسان با پاییز احمدرضا احمدی
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای شعر یکسان با پاییز احمدرضا احمدی بنویسید. اگر از شعر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
- ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها - اکتبر 11, 2023
- برف آمد و بزم روز را آراست – منظره - اکتبر 11, 2023
- شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار - اکتبر 11, 2023