شعر قصه ی پیش ازخواب تد هیوز

روزی روزگاری کسی بود – شعر قصه پیش از خواب

  • روزی روزگاری کسی بود – شعر قصه پیش از خواب تد هیوز

     

    روزی روزگاری کسی بود
    تقریبن کسی
    به دلیلی نمی توانست درست ببیند
    به نحوی نمی توانست درست بشنود
    نمی توانست درست فکر کند
    به نحوی بدنش، مثلن
    متناوب بود
    می توانست نانی که می بُرد را ببیند
    می توانست حروف واژه هایی که می خواند ببیند
    می توانست چین و چروک پوست دستی که به آن خیره بود ببیند
    یا یک چشم کسی را
    یا یک گوش، یک پا، یا آن پای دیگر
    اما به دلیلی نمی توانست درست ببیند
    با این همه گراند کانیون پهن گسترده و باز شد
    پیش روی او مثل یک عمل جراحی
    اما به دلیلی فقط نصف چهره داشت
    و به نحوی پاهایش را آن زمان از دست داد
    گرچه کسی سخن می گفت او نتوانست بشنود
    هرچند خوشبختانه دوربین عکاسی اش درست کار می کرد.
    بستردریا خلوت خویش را بالا آورد
    و پنهانی ترین آبزیان اش را آشکار کرد
    او خیره شد و کورکورانه دست مالید
    اما درست در آن لحظه ی بحرانی دست هایش سُمّ های مسخره ای شدند
    و هر چند چشمهایش می دید
    نیمی از سرش ستاره دریایی بود، نشد که هیچ ارتباطی برقرار شود
    و عکس ها همه تار بودند
    ناو بزرگی به صدایی مهیب دو نیم شد
    انگار به خوشامدگویی غریو انفجار
    زلزله شهر را زیر پای مردمان لرزاند
    درست پیش از آن که او آنجا باشد
    باچشم های لاستیکی و گوش های کوکی اش
    و زیباترین دختران
    که صورت در بالش اش فرو برده و خیره نگاه می کردند
    اما به شکل بدی چشمهایش گردشد
    خندید زمزمه کرد اما به نحوی نتوانست بشنود
    چنگ انداخت و پنجه زد اما انگشت هایش به نحوی نگرفت
    گویی مشکلی بغرنج بود
    به دلیلی کسی هوشیاری اش را در بطری می ریخت
    به دلیلی تاخیر کرده بود
    و توده ای کهنه پاره بود گونی پیچ
    و آنگاه که هیولای دریایی به سطح آب آمد و به قایق خیره شد
    چشم هایش به نحوی از پلک زدن واماند
    و آنگاه که سر مرد را دید که با ضربه ی کلنگ شکافته
    درست در آن لحظه ی حساس
    به نحوی خیره در تهی مانده نگاه او تمام چهره اش را بلعید
    پس همه را دوباره استفراغ کرد
    گویی که هیچ اتفاق نیفتاده است
    پس فقط رفت و هر چه توانست خورد
    و هرچه توانست کرد
    و هرچه توانست به چنگ آورد
    و هرچه توانست دید
    سپس اتراق کرد تا زندگینامه ی خویش را بنویسد
    اما دو دستش به دلیلی دو تکه چوب بود
    به دلیلی روده هایش زنجیر ساعتی کهنه بود
    به دلیلی پاهایش دو کارت پستال قدیمی بود
    به دلیلی سرش قاب پنجره ای شکسته بود
    گفت:” من تسلیم ام. تسلیم شد.
    بار دیگر آفرینش شکست خورده بود.

    مترجم: حسین مکی زاده

     


    پیشنهاد ویژه برای مطالعه:

    دانلود آهنگ جدید شروین حاجی پور بعد ما  

    شعر بگذار برود وارسان شایر

    شعر هر آن لب که تا کنونش بوسیده ای وارسان شایر

    شعر آواز جغد تد هیوز

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آب

    دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده‌های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می‌گردد، بزاق.

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    شعر جهان

     

    روزی روزگاری کسی بود

    شعری که خواندیم اثر «تد هیوز » بود، هیوز از «شاعران انگلستان» است. شعر بالا با سطر «روزی روزگاری کسی بود» شروع می شود. کدام سطرِ شعر برای شما جذابیتِ بیشتری ایجاد می کند؟

     

    دیدگاه شما درباره شعر قصه ی پیش ازخواب تد هیوز

    دیدگاهتان را درباره ی شعر قصه ی پیش ازخواب تد هیوز، این شاعر خوبِ انگلستان بنویسید. اگر ترجمه ی دیگری از این شعر سراغ دارید، آن را در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا روی صفحه کار شود. و اگر تمایل دارید می توانید این شعر را با صدای خودتان بخوانید یا ویدیویی از آن درست کنید و در بخش دیدگاه‌ها به اشتراک بگذارید.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    سارا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *