فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او – جغد جنگ

  • شعر فغان ز جغد جنگ و مرغوای او – جغد جنگ ملک الشعرا بهار 

     

    فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

    که تا ابد بریده باد نای او

     

    بریده باد نای او و تا ابد

    گسسته و شکسته پر و پای او

     

    ز من بریده یار آشنای من

    کزو بریده باد آشنای او

     

    چه باشد از بلای جنگ صعب‌تر

    که کس امان نیابد از بلای او

     

    شراب او ز خون مرد رنجبر

    وز استخوان کارگر غذای او

     

    همی‌زند صلای مرگ نیست کس

    که جان برد ز صدمت صلای او

     

    همی‌دهد ندای خوف و می‌رسد

    به هر دلی مهابت ندای او

     

    همی تند چو دیوپای در جهان

    به هر طرف کشیده تارهای او

     

    چو خیل مور، گرد پاره شکر

    فتد به جان آدمی عنای او

     

    به هر زمین که باد جنگ بر وزد

    به حلق‌هاگره شود هوای او

     

    در آن زمان که نای حرب دردمد

    زمانه بی‌نوا شود ز نای او

     

    به گوش‌ها خروش تندر اوفتد

    ز بانگ توپ و غرش و هرای او

     

    جهان شود چو آسیا و دم به دم

    به خون تازه گردد آسیای او

     

    رونده تانک‌، همچو کوه آتشین

    هزار گوش کر کند صدای او

     

    همی خزد چو اژدها و درچکد

    به هر دلی شرنگ جانگزای او

     

    چو پر بگسترد عقاب آهنین

    شکار اوست شهر و روستای او

     

    هزار بیضه هر دمی فرو هلد

    اجل دوان چو جوجه از قفای او

     

    کلنگ سان دژ پرنده بنگری

    به هندسی صفوف خوشنمای او

     

    چو پاره پاره ابرکافکند همی

    تگرگ مرگ، ابر مرگزای او

     

    به هرکرانه دستگاهی آتشین

    جحیمی آفریده در فضای او

     

    ز دود و آتش و حریق و زلزله

    ز اشک وآه و بانگ های های او

     

    به رزمگه «‌خدای جنگ» بگذرد

    چو چشم شیر، لعلگون قبای او

     

    امل‌، جهان ز قعقع سلاح وی

    اجل‌، دوان به سایهٔ لوای او

     

    نهان بگرد، مغفر و کلاه وی

    به خون کشیده موزه و ردای او

     

    به هر زمین که بگذرد بگسترد

    نهیب مرگ و درد، ویل و وای او

     

    دو چشم‌ و کوش‌ دهرکور و کر شود

    چو برشود نفیر کرنای او

     

    جهانخوران گنجبر به جنگ بر

    مسلطند و رنج و ابتلای او

     

    بقای غول جنگ هست درد ما

    فنای جنگبارگان دوای او

     

    زغول جنگ وجنگبارگی بتر

    سرشت جنگباره و بقای او

     

    الا حذر ز جنگ و جنگبارگی

    که آهریمن است مقتدای او

     

    نبینی آنکه ساختند از اتم

    تمامتر سلیحی اذکیای او؟

     

    نهیبش ار به کوه خاره بگذرد

    شود دوپاره کوه از التقای او

     

    تف سموم او به دشت و درکند

    ز جانور تفیده تاگیای او

     

    شود چو شهر لوط‌، شهره بقعتی

    کز این سلاح داده شد جزای او

     

    نماند ایچ جانور به جای بر

    نه کاخ وکوخ و مردم و سرای او

     

    به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن

    فتاد وگشت باژگون بنای او

     

    تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان

    گشاد و دم برون زد اژدهای او

     

    سپس به‌دم فروکشید سر بسر

    ز خلق‌و وحش‌و طیر و چارپای او

     

    شد آدمی بسان مرغ بابزن

    فرسپ خانه گشت کردنای او

     

    بود یقین که زی خراب ره برد

    کسی که شد غراب رهنمای او

     

    به خاک مشرق از چه روزنند ره

    جهانخوران غرب و اولیای او

     

    گرفتم آنکه دیگ شد گشاده‌سر

    کجاست شرم گربه و حیای او

     

    کسی که در دلش به جز هوای زر

    نیافریده بویه ای خدای او

     

    رفاه و ایمنی طمع مدار هان

    زکشوری که کشت مبتلای او

     

    به‌خویشتن‌هوان و خواری افکند

    کسی که در دل افکند هوای او

     

    نهند منت نداده بر سرت

    وگر دهند چیست ماجرای او

     

    بنان ارزنت بساز و کن حذر

    زگندم و جو و مس و طلای او

     

    بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود

    رود زر تو سوی کیمیای او

     

    نه دوستیش خواهم و نه دشمنی

    نه ترسم از غرور وکبریای او

     

    همه فریب و حیلتست و رهزنی

    مخور فریب جاه و اعتلای او

     

    غنای اوست اشگ چشم رنجبر

    مبین به چشم ساده در غنای او

     

    عطاش را نخواهم و لقاش را

    که شومتر لقایش از عطای او

     

    لقای او پلید چون عطای وی

    عطای وی کریه چون لقای او

     

    *‌

    *‌

     

    کجاست روزگار صلح و ایمنی

    شکفته مرز و باغ دلگشای او

     

    کجاست عهد راستی و مردمی

    فروغ عشق و تابش ضیای او

     

    کجاست دور یاری و برابری

    حیات جاودانی و صفای او

     

    فنای‌ جنگ خواهم از خدا که شد

    بقای خلق بسته در فنای او

     

    زهی کبوتر سپید آشتی

    که دل برد سرود جانفزای او

     

    رسید وقت آنکه جغد جنگ را

    جدا کنند سر به پیش پای او

     

    *‌

    *‌

     

    بهار طبع من شگفته شد، چو من

    مدیح صلح گفتم و ثنای او

     

    برین چکامه آفرین کند کسی

    که پارسی شناسد و بهای او

     

    بدین قصیده برگذشت شعر من

    ز بن درید و از اماصحای او

     

    شد اقتدا به اوستاد دامغان

    «‌فغان از این غراب بین و وای او»

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفاعلن مفاعلن مفاعلن

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    سلطان قلبم!

    دانلود آهنگ حیف سامان جلیلی + پخش آنلاین

    تو هم امروز بده بوسه به من – بوسه

    تورو دوست دارم (رفت تموم یادگاریاشو برد)

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «فغان ز جغد جنگ و مرغوای او که تا ابد بریده باد نای او ریده باد نای او و تا ابد گسسته و شکسته پر و پای او» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «بدین قصیده برگذشت شعر من ز بن درید و از اماصحای او شد اقتدا به اوستاد دامغان «‌فغان از این غراب بین و وای او»» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر جغد جنگ ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر جغد جنگ ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *