شعر ساعت بزرگ مهدی اخوان ثالث

یادمان نمانده کز چه روزگار – ساعت بزرگ

  • یادمان نمانده کز چه روزگار – شعر ساعت بزرگ مهدی اخوان ثالث

     

    یادمان نمانده کز چه روزگار
    از کدام روز هفته، در کدام فصل
    ساعت بزرگ
    مانده بود یادگار
    لیک همچو داستان دوش و دی
    مانده یادمان که ساعت بزرگ
    در میان باغ شهر پر غرور
    بر سر ستونی آهنین نهاده بود
    در تمام روز و شب
    تیک و تک او به گوش می‌رسید
    صفحهٔ مسدسش
    رو به چارسو گشاده بود
    با شکفته چهره‌ای
    زیر گونه گون نثار فصل‌ها
    ایستاده بود
    گرچه گاهگاه
    چهرش اندکی مکدر از غبار بود
    لیکن از فرودتر مغاک شهر
    وز فرازتر فراز
    با همه کدورت غبار ‌، باز
    از نگار و نقش روی او
    آنچه باید آشکار بود
    با تمام زودها و دیرها ملول و قهر بود
    ساعت بزرگ
    ساعت یگانه‌ای که راستگوی دهر بود
    ساعتی که طرفه تیک و تک او
    ضرب نبض شهر بود
    دنگ دنگ زنگ او بلند
    بازویش دراز
    همچو بازوان میترای دیر باز
    دیر باز دور یاز
    تا فرودتر فرود
    تا فرازتر فراز
    سال‌های سال
    گرم کار خویش بود
    ما چه حرف‌ها که می‌زدیم
    او چه قصه‌ها که می‌سرود
    ساعت بزرگ شهر ما
    هان بگوی
    کاروان لحظه‌ها
    تا کجا رسیده است؟
    رهنورد خسته گام
    با دیار آِنا رسیده است؟
    تیک و تک – تیک و تک
    هر کرانه جاودان دوان
    رهنورد چیره گام ما
    با سرود کاروان روان
    ساعت بزرگ شهر ما
    هان بگوی
    در کجاست آفتاب
    اینک، این دم، این زمان؟
    در کجا طلوع؟
    در کجا غروب؟
    در کجا سحرگهان
    تک و تیک – تیک و تک
    او بر آن بلند جای
    ایستاده تابناک
    هر زمان بر این زمین گرد گرد
    مشرقی دگر کند پدید
    آورد فروغ و فر پرشکوه
    گسترد نوازش و نوید
    یادمان نمانده کز چه روزگار
    مانده بود یادگار
    مانده یادمان ولی که سال‌هاست
    در میان باغ پیر شهر روسپی
    ساعت بزرگ ما شکسته است
    زین مسافران گمشده
    در شبان قطبی مهیب
    دیگر اینک، این زمان
    کس نپرسد از کسی
    در کجا غروب
    در کجا سحرگهان

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر سیبری پوریا پلیکان

    شعر داروگ نیما یوشیج

    شعر نهنگ کیانوش خان محمدی

    شعر ای مرز پرگهر فروغ فرخزاد

     

    اشعار مهدی اخوان ثالث

     

    مجموعه شعر آخر شاهنامه

     

    یادمان نمانده کز چه روزگار

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «یادمان نمانده کز چه روزگار از کدام روز هفته، در کدام فصل ساعت بزرگ مانده بود یادگار لیک همچو داستان دوش و دی مانده یادمان که ساعت بزرگ در میان باغ شهر پر غرور بر سر ستونی آهنین نهاده بود در تمام روز و شب تیک و تک او به گوش می‌رسید صفحهٔ مسدسش رو به چارسو گشاده بود» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین مهدی اخوان ثالث که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای مهدی اخوان ثالث بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «یادمان نمانده کز چه روزگار مانده بود یادگار مانده یادمان ولی که سال‌هاست در میان باغ پیر شهر روسپی ساعت بزرگ ما شکسته است زین مسافران گمشده در شبان قطبی مهیب دیگر اینک، این زمان کس نپرسد از کسی در کجا غروب در کجا سحرگهان» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر ساعت بزرگ مهدی اخوان ثالث

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر ساعت بزرگ مهدی اخوان ثالث بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۳ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»