رخ تو دخلی به مه ندارد

رخ تو دخلی به مه ندارد _ 41

  • شعر رخ تو دخلی به مه ندارد _ غزل41 _ ملک الشعرا بهار 

     

    رخ تو دخلی به مه ندارد

    که مه دو زلف سیه ندارد

     

    به هیچ وجهت قمر نخوانم

    که هیچ وجه شبه ندارد

     

    بیا و بنشین به کنج چشمم

    که کس در این گوشه‌ ره ندارد

     

    نکو ستاند دل از حریفان

    ولی چه حاصل نگه ندارد

     

    حریف کم‌ظرف‌ ز روی‌ معنی

    بود سبویی که ته ندارد

     

    حدیث حال تبه چه داند

    کسی که حال تبه ندارد

     

    بیا به ملک دل ار توانی

    که ملک دل‌، پادشه ندارد

     

    عداوتی‌ نیست‌ قضاوتی‌ نیست

    عسس نخواهد، سپه ندارد

     

    یکی‌ بگوید به‌ آن‌ ستمگر

    بهار مسکین گنه ندارد

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفاعلن فع مفاعلن فع

     

    قالب: غزل

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    عشق و نفرت فردی و اجتماعی در آثار

    چو گل بیش ندهم سران را صداعی – ۲۱۷

    تو اگر خامی و ما سوخته‌، توفیر بسی است _ 23

    گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را _ 3

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    رخ تو دخلی به مه ندارد

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد به هیچ وجهت قمر نخوانم که هیچ وجه شبه ندارد» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «عداوتی‌ نیست‌ قضاوتی‌ نیست عسس نخواهد، سپه ندارد یکی‌ بگوید به‌ آن‌ ستمگر بهار مسکین گنه ندارد» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر رخ تو دخلی به مه ندارد ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر رخ تو دخلی به مه ندارد ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *