عشق-و-نفرت-فردی-و-اجتماعی-در-آثار-فروغ-فرخزاد

عشق و نفرت فردی و اجتماعی در آثار

  • عشق و نفرت فردی و اجتماعی در آثار فروغ فرخزاد : تحولاتی که پس از قرون وسطی در اروپا رخ داد و همه چیز را که از نظر کلیسا در آسمان قرار داشت و باید با نگاه تقدس به آن نگریسته میشد به یک باره با نظریات اومانیست ها شکسته شد عشق هم که جز جدایی ناپذیر وجود انسان بود از آسمان به زمین کشیده شد و همین عامل تأثیر بسیاری در ادبیات اروپا در دوره رنسانس و پس از آن داشت که بعدها در ادبیات سایر ملت ها از جمله در ادبیات معاصر فارسی نیز موثر افتاد. هرچند پیش زمینه آن در ادبیات کهن ما وجود داشته و و عشق نیز در ادبیات ما جایگاه ویژه ای داشته است از نظر فرم و محتوای آن در دورههای بعد بسیار متفاوت شده است. شاید بتوان آثار عاشقانه در ایران را به سه دسته صرفاً عاشقانه اشعار فرخی سیستانی منوچهری دامغانی وامق و عذاری عنصری ، ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی ….. نیمه عاشقانه و عارفانه ( لیلی و مجنون ،نظامی هفت پیکر ،نظامی غزلیات حافظ و سعدی و … و عارفانه ( حديقه الحقيقه سنایی، منطق الطیر عطار، مثنوی معنوی مولانا و …) تقسیم بندی کرد. که جایگاه فروغ صرفاً عاشقانه است اما در دورههای مختلف این عشق از حالت فردی به اجتماعی تبدیل شده است و در هر دو حالت نفرت نیز هم نشین این عشق شده است زیرا عشق و نفرت به ویژه در عشقهای مادی لازم و ملزوم یک دیگر هستند و غیر قابل تفکیک می باشند و دیوار به دیوار و همسایه یک دیگر هستند.

    نویسندگان : رسول معصومی، شهین اوجاق زاده

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد

    عشق و نفرت فردی و اجتماعی در آثار فروغ فرخزاد

    عشق و نفرت

    عشق واژه مقدسی است که در قاموس هر جسم و روحی نمی گنجد و یکی از مولفهها و شاخصهای انسان بودن و انسانیت دل و عشق درون او می باشد به هر روی عشق اسم از مصدر عربی عشق به معنی لبلاب است که بر درختی می پیچد و همیشه همراه درخت است و در اصطلاح روان شناسی عواطفی است که ترکیبی از تمایلات جسمانی، حس جمال ، حس اجتماعی ، تعجب ، عزت نفس و … می باشد و در اصلاح ادبی دوستی بیش از حد به معشوق و محبوب میباشد بیماری از جنس دیوانگی است که از دیدن صورت معشوق حاصل میشود عشق آخرین پایه و افراط در محبت است. عشق آتشی است که در دل انسان افروخته می شود و بر اثر افروختگی آن چه جز دوست می باشد ، د ، می سوزد . عشق دریایی پر تلاطم از سختی و رنج هاست.« شعر و عشق پیوسته شاهد هم بوده اند بر حضور آدمی گواهی داده اند و هستی او را معنا کرده اند شاعرانی که. که عاشق تر زیسته اند حضور فراتری از انسان را دریافته اند (مختاری ، ۱۳۹۳:۲۸) و نفرت اسم مصدر عربی است و در معنی لغوی عدم میل ، تنفر ، ترس ، کراهت و رمیدگی و بیزاری از کسی یا چیزی است در اصطلاح ادبی بی زازی و اشمئزاز عاشق از معشوق یا بر عکس می باشد که در رابطه آن دو کراهت و بی میلی و جدایی افکند عشق و نفرت در شعر فروغ بر ذات و من وجودی شاعر تکیه دارد. زیرا در شعر فروغ بین فکر و ذهن و جسم شاعر هیچ فاصله ای نیست همان گونه که بین انسان و عالم بالا و عالم پایین که پست در نظر گرفته شده است هیچ فاصله ای نباید وجود داشته باشد در گذشته شاعران فکر می کردند که هر کس به عالم ماده فکر کند و سخن بگوید زمینههای حذف خود و بی توجهی دیگران را فراهم میکند در حالی که در شعر فروغ شاعر جز جدا نشدنی از عالم معنا و ماده می باشد و هر جا ضرورت داشته باشد از دنیای واقعی و هر جا نیاز باشد از عالم معنایی که خود آن را درک کرده است سخن به میان می آورد. به همین دلیل عشق و نفرت مادی مایه و سرچشمه حذف شاعری چون فروغ نیست زیرا این عشق و نفرت بین انسان و پروردگار نیست که قابل درک و هضم نباشد بلکه بین دو انسان عاقل و بالغ است که یکی عاشق و دیگری معشوق می باشد و کاملاً جنبه انسانی دارد .

    شعر فروغ و درهم تنیدگی عشق و نفرت در سیر نوشتاری آثار او:

    شعر مانند هر هنر دیگری بیان دوباره احساسات و تجربههای زندگی شخصی شاعر است و چون از زندگی مایه و سرچشمه می گیرد طبیعی است که باید هماهنگ با ذات درونی شاعر .باشد به همین دلیل در سیر نزولی و تکاملی شعر فروغ میتوان عشق و نفرت را دوشادوش هم و توامان مشاهده کرد و همین عامل باعث قدرت زبان شعر زنانه او نسبت به گذشتگان و هم عصران او شده باشد. به قول خودش : آدم وقتی شعر می گوید میتواند بگوید من هم هستم یا من هم بودم در غیر این صورت چه طور می شود گفت که من هم هستم یا من هم بودم؟ (جلالی پندری، ۱۳۹۴:۱۹۶) شعر معاصر نیز مولود شرایط زندگی امروز و ترسیم کننده خطوط مشخص این زندگی است به عبارت دیگر اندیشۀ نویسنده متأثر از محیط زندگی و روزمرگی اوست و می توان ایــن تأثیر را به گونه های مختلف در آثارش یافت. (مشیر زاده ۵۲۳ : ۱۳۸۲) شعر فروغ شعر زندگی است سرود آفرینش انسان به معنی واقعی آن میباشد که حقیقت را برتر از مجاز میداند و همین عامل اشعار او را سهل و ممتنع کرده است در عین سادگی کـه بـه زندگی روزمره می پردازد بهترین و عمیق ترین مفاهیم انسانی را نیز در خود دارد و دلیل دل نشینی و پرطرف دار بودن شعر او به ویژه در بین جوانان میتوان همین عامل ذکر کرد به قول اخوان ثالث : « فروغ در شعرش زندگی می کرد و در زندگی شعرمی سرود. زندگی هنریش از زندگی عادی جدا نبود (جلالی ۱۲۴: ۱۳۸۵) یا به بیان دیگر شعر فروغ را میتوان به طور کلی زندگی نامه او دانست» (شمیسا، ۱۳۸۳:۲۵۷) شاید او اولین زنی باشد که در زندگی خود نه تنها به نیازهای زنانه توجه کرده است، بلکه « اهمیت کار شعری فروغ در این است که نخستین زنی است که در ایران از شورها و عواطف خویش و هم جنسان خود به روشنی سخن می گوید (عباسی، ۱۳۷۶:۲۵۷) بلوغ فکری فروغ بسیار زودتر از بلوغ جسمی او بوده است و به همین دلیل توانسته است در غرصۀ شعر و هنر پله های ترقی را یکی پس از دیگری بپیماید و در سن میان سالی به اوج شعری و هنری برسد که دیگران شاید از این دوره تازه اوج خود را شروع میکنند آثار فروغ نشان دهنده سیر زندگی و عشق و نفرت او از ابتدای ناپختگی تا انتهای رسیدن به کمال میباشد و نخستین شعر او شعله رمیده بود که در دوازده سالگی سرود و در مجله روشن فکر چاپ و منتشر شد.» (لنگرودی ، ۱۷۸،۱۳۷۷) اما نخستین مجموعه شعری او « اسیر » است که با مقدمۀ شجاع الدین شفا در هفده سالگی بـا بـیـان مفاهیم فردی مانند آرزوها دردمندیها نیازهای یک دختر عاشق منتشر شد به نظر نگارنده او در این اثر به دنبال فریاد زدن برای رسیدن به خواسته های خود نبود بلکه خود را به عنوان یک انسان که پرچم دار سایر زنان باشد می دید تا آن ها را به آرزوها و خواسته های دست نیافتنی شان در جامعه مرد سالار آن روز برساند . اسیر حاصل تنش احساسها و هیجانات دختری نوجوان در جامعه ای سنتی است که عشق به او شهامت سنت شکنی داد» (کراچی، ۱۳۷۶:۹۳) این اثر فریاد آزادی دختر اسیری است که سرشار از شوق رهایی است به گونه ای که به نقد نگاه جامعه نسبت به زنان پرداخته و حتی به خود زنان هم معترض است که چرا این نوع نگاه را تحمل کرده اند.» (زرقانی، ۱۳۸۳:۴۱۶) دومین مجموعه شعرى او «دیوار » است که نمایان گر تجربه های فردی زنی است که در خلوت پر خود با خویشتن راز و نیاز می.کند هم چنان که دیوار در شعر عرفانی نماد حجاب و دوری از حقیقت و عالم معناست در شعر عاشقانه او نیز دیوار نماد سنتها و قوانین زن ستیز است که مانع رسیدن زنان به عنوان یک انسان به کمال و سعادت میباشد در این شعر اشاره به شیطان نشده است اما با لحنی رمانتیک از الهه خون آشام شعر یاد می کند که الهام بخش و قربانی کننده شاعر است (تهرانی ۱۳۹۳:۵۰۰) محمود مشرف آزاد تهرانی درباره این مجموعه می گوید: « دیوار وضعی را می رساند که شخص می خواهد تمام محدویتهای سنتی را درهم شکند چرا که خود را در دنیایی از خود بیگانگی می ! یابد که دور و برش را دیواری حصار کرده است. حال آن که برخوردها، امکان هرگونه سنت شکنی را از بین برده است» (حسن بیگی ۱۳۸۱:۱۱۳) سومين مجموعة شعرى أو «عصیان » است که فروغ اندک اندک از خویشتن دور می شود و غرق در وجود و هستی و نیستی و عالم تحیر می گردد. در شعر عصیان فروغ پا در مرحله سرکشی می گذارد که خود آن را نوعی داند کمال می . هر چند در این راه دچار تحیر و سرگشتگی می شود اما همین سرگشتگی را نیز نوعی رسیدن به حقیقت و کمال می داند . « فروغ در عصیان ساده ترین و عمیق ترین مضمون کشف هویت انسانی و هویت شیطانی و مسأله بنیادی فلسفی جبر و اختیار را مطرح کرده است.» (آژند، ۱۳۶۳ ۱۹۵) چهارمین مجموعه شعری او «تولدی دیگر » است . که نمایان گر نگاه جدید و گسترده او به دنیای درون و بیرون خود میباشد تولدی دیگر پلکان ترقی روح کمال یافته اوست که فروغ را دگرگونه تر از سایر آثارش معرفی میکند زیرا او در این اثر به دنبال عشق و نفرتی است که تا آن زمان از آن غافل بود و شاید توجهی به آن نمی کرد . در حقیقت او « از اسارات در قفس تن و غریزه گریخته و در آن سوی دیوار است ، در چمن زار بزرگ» (ترقی،۱۳۸۶٬۶۸)،فروغ در شعر تولدی دیگر سرشار از آگاهی و تخیل میگردد و او در این مجموعه «لحظه لحظۀ فرهنگ گذشته خود را احساس کرده و درصدد تغییر پیرامونش برآمده است تهرانی، ۱۳۹۳۵۹) او در این شعر * مدعی تولد یک زن تازه است، اما همین زن تازه، همیشه در محدوه حس زن زندگی کرده و همین راز لطف اوست» (شمیسا ، ۱۳۷۴ : ۱۵۰) پنجمین مجموعه شعر او « ایمان بیاوریم به فصل سرد است که هنوز شخصیت درون گرا و رمانتیک خود را به تصویر میکشد ایمان بیاوریم به فصل سرد نشان دهنده سکون و آرامش روحی است که فروغ سالها به دنبال آن بوده است. اما آن چه درباره فروغ میتوان گفت این است که فروغ در تمام شعارش شاعری لطیف و خوش ذوق است که در دلش سیدی از عشق دارد و در زبانش سیدی از نفرت دارد که هرجا لازم باشد با دل و زبانش بذر عشق و نفرت را برای هر که صلاح بداند میباشد بدون آن که نیم نگاهی به قوانین عرف و شرع داشته باشد. زیرا با خود تمرین کرده است که انسانی آزاده و فارغ از هر گونه قید و بند باشد. و در این مجموعه « شعر آگاهی و نگاه و سکوت است و لحظه شهود شاعر، شعر زمان است و درک دو چهره متضاد و پنهان زمان و درک « این همانی» آن ها.. (مشیرزاده، ۱۳۸۲:۱۰۱) در این مجموعه شعر دلم برای باغچه می سوزد نمونه خوبی برای نشان دادن ارتباط بین دو نسل قدیم و جدید، دردها و آرزوهای مردم و دیگر مفاهیم اجتماعی و انسانی آن روزگار را میتوان دید (پورجافی، ۱۳۴۸:۲۶۱). با آن که « فروغ همیشه از تصنع و تکلف می گریخت برای او شعر یک زیبایی مجرد و پیچیده و حیرت انگیز نبود.»(حقوقی ۱۱:۱۳۴۵) اما نگارنده با بررسی آثار او رگههایی جدی از عشق و نفرت را یافتم که بسیار جالب توجه و قابل تأمل بود. عشق و نفرتی که شاید در آثار شاعران زن گذشته و معاصر این رنگ و بویی که در شعر فروغ دارد در شعرشان کم تر باشد هدف نگارنده این است که فروغ فرخ زاد را به عنوان یک شاعر شگفت انگیز با ذوق لطیف و روح دل انگیز که با توجه به فراز و نشیب های زندگی اش از جایگاه عشق و نفرتی که در آثار او نهفته است معرفی کنم تا شاید ابعاد دیگری از زندگی و آثار او بیش تر قابل درک گردد.هر چند

    مقاله های متفاوتی درباره عشق و جلوه های هنری او و تطبیق آن با سایر شاعران ایرانی و عرب نوشته شده است اما هیچ کدام بــه طور دقیق و عمیق عشق و نفرت را به طور جزیی در آثار او واکاوی نکرده اند. این مقاله سعی دارد بتواند از یک زاویه انسان مدارانه به بررسی این موضوع در دورههای مختلف زندگی او با دیدی دور از اغراض فمنیستی که در برخی مقاله ها آمده است بپردازد و ابعاد مختلف آن را در آثار او بازگو نماید.

    بحث و بررسی عشق و نفرت در آثار فروغ :
    عشق و نفرت را در زندگی شاعری و هنری ،فروغ میتوان به پنج دورۀ جداگانه تقسیم کرد. که هر کدام شکل و محتوای خاص خود را دارد
    ۱) عشق و نفرت مغرورانه و ناپخته نوجوانی ۲) عشق و نفرت آرمانی و اتو پیایی ۳) عشق و نفرت افسار گسیخته ۴) کمال طلبی در عشق و نفرت ۵) عشق و نفرت اجتماعی و سیاسی

    عشق و نفرت مغرورانه و ناپخته نوجوانی

    ۱- سرمستی و نشاط و تکبر عاشقانه :
    دوره نوجوانی فروغ که دوره آغازین شعری او هم به شمار می رود و او خود را در قامت شاعری خود شیفته و مغرور و سرمست از شور و نشاط توجوانی ظهور و بروز می دهد که حاضر نیست کمتر از آسمان و ابرها پا بر جای دیگری بگذارد و عاشق های زمینی خود را سخت به باد ریش خند می گیرد. زیرا او حتا در عشق خام خود نیز حاضر نیست بی عدالتی عاشقانه را یـک سویه هم می باشد تحمل کند که این نشان از غرور انسانی اوست. فروغ در همین دوران نوجوانی که شور و هیجان وصف ناپذیری دارد با غرور تمام نامههای عاشقانه را پاره میکند و وجود معشوق سینه چاک خود را پر از غم و اندوه می کند و جام اندوه را رار پر چون عاشقی سرمست جرعه جرعه در گلوی معشوق خود میریزد و از گذر زمان هیچ پروایی ندارد و از هر لحظه و زمان برای تحمیل رنج جور و بی توجهی و عشوه گری در حق معشوق دریغ نمی کند زیرا خود را بسیار فراتر از او می بیند. و با نفرتی خام و سرمستانه معشوق خود را خود پسندی می داند که شایسته بی توجهی و نازها و عشوه های زیرکانه است. او در این دوران بـه دنبال انتقام کودکانه و سطحی گرفتن از معشوق ذهنی خود میباشد زیرا او خود را برتر از دیگران می. داند. البته این نوع عشق و نفرت در این دوران کاملاً طبیعی و منطقی به نظر میرسد : آری این منم که در دل سکوت شب /// نامه های عاشقانه پاره می کنم ای ستاره ها اگر به من مدد کنید // دامن از غمش پر از ستاره میکنم با دلی که بویی از وقت نبرده است // جور بی کرانه و بهانه خوش تر است در کنار این مصاحبان خود پسند // ناز و عشوههای زیرکانه خوش تر است…» ( فروغ ۷۷:۱۳۸۲)

    ۲- عشق و نفرت رمانتیک :
    در این دوره اگر سخنی از عشق به معشوق هم به میان می آید عشقی خام و هوس آلوده رمانتیکی است که بی هیچ پروایی بر زبان او جاری میشود تا شاید وصف العیشی در برابر تصف العیش باشد هر چند سخن از عشق و هوس گفتن نمی تواند دلیلی برای دوست داشتن و اجرای آن باشد. البته از این دیدگاه که نخستین زنی است که در ادبیات معاصر ایران بی پروا درباره عشق یک زن به مرد سخن گفته است بسیار ارزشمند و شجاعانه است. در گذشته اگر شاعران زن درباره عشق سخن می گفتند با نگاه عشق مردانه بود و همه توصیفهای معشوق از زبان جنس مذکر بیان می شد و قابل تشخیص نبود که شاعر این شعر زن یا مرد بوده است. اما این نکته در شعر فروغ کاملاً برعکس است و حتا اگر نام فروغ در زیر شعرش نوشته نشود از محتوا و مضمون زنانه آن میتوان به هویت شعری شاعر پی برد و این یک حادثه بزرگ و یک انقلاب اساسی در شعر زنانه ایران از رابعه تا پروین است. زیرا تنش حاصل از احساسات و هیجانهای نوجوانی و عشق به معشوق زمینی به او این جرأت را داد تا در برابر سنت بایستاد و ضعف جامعه مرد سالار را که زن در آن هیچ هویتی جز زن مش قاسم ، دختر کربلایی حسن و خواهر حاج رحیم و .. هویتی نداشت ، این گونه آشکار نماید هر چند عشق او در این دوران بسیار جدی تر از نفرت اوست : «می خواهمش که بفشردم بر خویش / بر خویش که بفشرد من شیدا را بر هستیم بپیچد پیچد سخت // آن بازوان گرم و توانا را در لابلای گردن و موهایم اگردش کند نسیم نفس هایش | نوشد، بنوشد که بپیوندم // با رود تلخ خویش به دریایش الوحشی و داغ و پرعطش و لرزان // چون شعله های سرکش بازیگر / درگیردم به همهمه در گیرد / خاکسترم بماند در بستر…» (فروغ، ۲۱:۱۳۴۷ )

    ۳- تحیر و سرگشتگی :
    دوره نوجوانی ، دورۀ سرگشتگی شاعر است که خود نمی داند نگاه خسته و عاشق او در عشق به معشوق دنبال چیست. این سرگشتگی برای او حاصلی جز پژمردگی قلبی و روحی حاصل دیگری برای او ندارد و او را چون پرندهای گریزان از جمع دوستان و آشنایان می کند نمی دانم چه می خواهم خدایا // به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسـتـه مـن | چـرا افسرده است این قلب پر سوز // زجمع آشنایان می گریزم // به کنجی می خزم آرام و خاموش // نگاهم غوطه ور در تیرگی هـا بـه بیمار دل خود میدهم گوش…» (فروغ، ۳۲:۱۳۸۲ )

    ۴- گریز از مردم و خویشان :
    یکی از ویژگی های بسیار بارز دختران در سن نوجوانی در گذشته نه چندان دور این بود که از جمع گریزان بودند. و نفرت فروغ در این دوران مانند بسیاری از هم سن و سالانش حضور در جمع نزدیکان و آشنایان است که برای او ملال آور و حزن انگیز است. فروغ در اکثر مواقع در زندگی عادی و روزمره خود بسیار ساکت و گوشه گیر بود زیرا فکر میکرد دیگران قادر به درک او و سخنانش نیستند فروغ در این دوران نه تنها از قوم و خویش خود گریزان است بلکه از مردمی که نخواستند او را ببینند و سخنانش را بشنوند نفرت عجیبی در دل دارد. مردمی که به ظاهر یک رنگ و هم دل هستند اما در باطن طناب دار دیگران را می بافند تا بتوانند پلههای پیش رفت را یکی پس از دیگری طی کنند مردمی که از زدن هر تهمت ناروایی به او دریغ نکردند. این نشان دهنده این موضوع است که فروغ از دروغ و قریب و دورویی گریزان و متنفر بود و مردمی را که به دنبال مکرو حـلـیـه بـودنــد اصلاح پذیر نمی دانست به همین دلیل از این دورویان همواره می گریخت : گریزانم از این مردم که با من به ظاهر هم دم و یک رنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند // به رویم چون گلی خوش بو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند / مرا دیوانه ای به نام گفتند…»(همان، ۳۲:۱۳۸۲)

    ۵- پشیمانی از عشق کمال نیافته و غرور از عشق خام :
    در همین دوره بوده است که فروغ پیش از ازدواج با کسی رابطه دوستی داشته است که از آن با آه و حسرت یاد می کند و یا شاید هم این اشعار عاشقانه برای معشوق خیالی یا همسر آینده خود که با او نسبت فامیلی داشته سروده باشد و ناراحتی خود را از دوری معشوق بیان میکند هر چند که شاید عشق این دوران خام و هوس تاک باشد ولی در زبان و دل او جایگاه ویژه ای دارد. او از بیان این که عاشق کسی با تمام وجود در عالم واقع یا تخیلات خود باشد هیچ پروایی نداشت زیرا معتقد بود عشق انسان به انسان دیگر افتخار بزرگی است که نصیب هر کس نمی شود. فروغ از این که در این دوره به خوبی نتوانسته است دل معشوقش را به دست آورد با حسرت و اندوه یاد می کند تا شاید این سوز سخن مرهمی بر شعرش که آینه دردهای عشق اوست باشد و به غرور بی جای خود اشاره و اعتراف می کند و سخت پشیمان است که چرا او و عشقش را به سوی گورستان هدایت کرده است . او بــدون هیچ پروایی معشوق خود را در عشق پاک و بی گناه چون آفتاب و خود را ناپاک و تیره چون ف ظلمت شب می داند و از معشوق می خواهد که از او دور شود زیرا دیر به سراغش آمده است و اکنون دامن او آلوده به گناه و غرق در دریای تباهی و معلق در تندباد بدنامی است . این خود اتهامی یکی از ویژگیهای بارز شاعران در دوره معاصر می باشد که در شعر فروغ نیز ظهور و بروز پیدا کرده است: «من ظلمت و تباهی جاویدم تو آفتاب روشن امیدی بر جانم ای فروغ سعادت بخش دیر است این زمان که تو تابیدی / دیر آمدم و دامنم از کف رفت / دیر آندی و غرق گنه گشتم از تند باد ذلت و بدنامی / افسردم و چو شمع تبه گشتم…» (فروغ، ۴۰:۱۳۴۷)

    عشق و نفرت آرمانی و اتوپیایی :

    ۱- آرمان گرایی سمبولیستی :
    هر انسانی در دوره ای از زندگی خود کمال گرا میشود که فروغ نیز از این قاعده مستثنا نیست. شاید بتوان عشق و اندیشه بازتاب یافته آرمانی این دوره از زندگی فروغ را با اندیشه و دنیای آرمانی سمبولیستهای قرن نوزدهم میلادی فرانسه یکی دانست زیرا شاعران فرانسوی و فروغ در جست و جوی راههایی برای رهایی از سختیهای دنیای واقعی و نفرت از آن بودند. هر چند نوع سمبلهای فروغ مانند نیما اجتماعی و آشکار نیست و درست مانند سمبلهای شاعران فرانسوی فردی و خاص خود او می باشد ولی در بعضی از شعرها سمبلهای اجتماعی نیز دیده می شود و همین دید و جنبه از سمبولیست است که سمبولیست متعالی « transcendental symbolism » نامیده میشود. که تصاویر عینی و محسوسات ، نمادهای جهان معنوی و آرمانی اند که جهان واقعی تنها سایه و جلوهای ناقص از آن است. ۱۹۷۹۶۲۷ cuddon فروغ در این دوره مانند سمبولیست ها معتقد است که شاعر با قدرت ذهنی و غیب بینی خود میتواند دنیای آرمانی پنهان شده در آن سوی واقعیت ها را ببیند و از آن جا برای بی خبران، خبری بیاورد و به همین دلیل سعی میکرد که چنین دنیای باشکوه آرمانی در شعرهای خود به وجود بیاورد. فروغ در این دوره خود را در دختری میداند که منتظر ظهور شه زاده و عاشقی کامل و دست نیافتنی از دور دست می آید تا بتواند او را به شهر آرزوها ببرد : با امیدی گرم و شادی بخش // با نگاهی مست و رویایی // دخترک افسانه می خواند // نیمه شب در کنج تنهایی / بی گمان روزی از راهی دور میرسد شه زادهای مغرور / میخورد بر سنگ فرش کوچه های شهر / ضربة سم ستور باد پیمایش می درخشد شعله خورشید بر فراز تاج زیبایی تار و پود جامه اش از زر » ( فروغ، ۱۳۸۲:۱۰۱)

    ۲- سیر در اتوپیاو آرمان شهر خیال :
    فروغ دختر رویایی شهر عشق به آرزویش میرسد و شه زاده او از راه دور میرسد و در خانه او را می زند او را از شهر و دل غمگینش که مادی است رهایی میدهد او را به دنیای آرمانی و اتوپیای خیال میبرد تا اندکی از رنج ها و دردهای عاشقانه او کاسته شود زیرا او در این دوره خود را شاعری درون گرانشان میدهد که عاشق ذهنیات درونی خود می باشد که با جسم و روحش پرورش داده است.
    او با آن که در این دوره از معشوق آرمانی خود در ابتدا به نیکی یاد میکند اما در نهایت از بی وفایی معشوق خیالی خود که در رویاهایش پرورش داده است نفرت پیدا می کند و او را به خاطر رفتارش با غیر سرزنش میکند و از غم عشق خود به او شکایت می کند و بی توجهی معشوق به غم عشقش را به باد انتقاد می گیرد. او حتا در تخیلات عاشقانه خود نیز حاضر نیست که همه چیز را به طور مطلق خوب بپذیرد به همین دلیل آشکارا تمام خوبی ها ویدی را در کنار هم به تصویر می کشد تا در عالم غیر واقـع خود ماندگار گردد و همین نگاه عامل تفاوت او با دیگر شاعران معاصر است در منی و این همه ز من جدا // با منی و دیده ات به سوی غیر بهر من نمانده راه گفت و گو // تو نشسته گرم گفت و گوی غیر غرق غم دلم به سینه می تپد // با تو بی قرار و بی تو بی قرار وای از آن دمی که بی خبر زمن برکشی تو رخت خویش از این دیار… (فروغ: ۱۰۵:۱۳۸۲)

    ۳- در جست و جوی معشوق :
    سرگشتگی فروغ در این دوران که تا حدودی نیز به خاطر گذر زمان عاقل شده است کم رنگ شده است اما پایان نیافته است و هنوز به دنبال نیمه گم شده خود می گردد تا با او یکی شود. اما نمی داند که معشوق کمال یافته او کیست و از کجا و چگونه می آید؟ دل دیوانه او دنبال معبود و مقصودی میگردد که به درستی آن را نمی شناسد اما عشق واقعی به او در دلش نهفته است. که بوسه های خود را ناآگاهانه و عاشقانه به او می بخشد بدون آن که شناخت درستی از او داشته باشد . او عشق و معشوق را در دل ضمیر خود جست و جو می کند نه در آسمان ها تا شاید بتواند خود و معشوق زمینی اش را به کمال برساند: « می روم..امــا تـمــی پرسم زخویش ره کجا؟… منزل کجا؟… مقصود چیست؟// بوسه میبخشم ولی خود غافلم کاین دل دیوانه را معبود کیست؟// آه … آری . این منم . اما چه سرد / او که در من بود . دیگر نیست، نیست/ می خروشم زیر لب دیوانه وار // او که در من بود کیست، کیست؟.. » (فروغ، ۱۰۸:۱۳۸۲ )

    ۴- بی نتیجه بودن سرگشتگی :
    فروغ در این سرگشتگی خود را چون پاییزی میداند که جز غم و اندوه و ریزش ثمره دیگری ندارد و چهره اش در اوج جوانی چون زمستان پیر و شکسته و سرد و بی مزه شده است زیراکه آشوب عشق ناگهانی در تابستان سرد عشق اول را پشت سر گذاشته است اما چون سینهاش سرشار از درد عشق شکست خورده است دوست دارد پاییز باشد و خود را برای ریزش آماده کند نه برای رویش زیرا بهره ای از رویش عشق نبرده است . به همین دلیل شعر او عطر غم را در دلهای خسته می ریزد بر خلاف اخوان که پاییز را پادشاه فصل ها می دانست فروغ در این دوره به دنبال توجیه سرگشتگی خود است تا تمثیلی بیابد و آن را شرح دهد و چه تمثیلی بهتر از پاییز و ریزش برگها که می تواند به خوبی یأس و تا امیدی شاعر را به تصویر بکشد. «نغمه من هم چو آوای نسیم پر شکسته // عطر غم می ریخت در دلهای خسته پیش رویم چهرۀ تلخ زمستان جوانی // پشت سر: آشوب تابستان عشق ناگهانی // سینه ام : منزلگه اندوه و درد و بدگمانی / کاش چون پاییز بودم.»(فروغ، ۱۱۰:۱۳۸۲)

    ۵- سر آغاز نفرت واقعی در عشق :
    این دوره باید سرآغاز نفرت واقعی نه احساسی فروغ از معشوق نامهربان و درد نکشیده دانست که باز مانده همان درد و رنج عشق نخستین است که در شعر هایش بازتاب پیدا کرده است. زیرا او خود را چون قربانی در برابر معشوق می داند و به معشوق خــود می گوید هرگاه به تو خندیدم تو مرا به رنج و اندوه افکندی و هرگا و هرگاه اشک خونین ریختم به جای هم دردی آن را چون شرابی دل تشین نوشیدی .هرگاه خود و نامم را فدای تو کردم تو نامم را آلوده گناه و ننگ کردی و آینه امید عاشقانه مـرا بـا سـنـگ ناامیدی شکستی تا با شکستن من خود را به کمال برسانی فروغ مانند بسیاری از انسانها آستانه تحملی دارد که در این دوره بسیار پایین و شکننده است بدون آن که قصد شکستن خود را داشته باشد به دنبال شکستن غرور معشوق خود است تا خود را اثبات نماید :« دردا که تا به روی تو خندیدم // در رنج من نشستی و کوشیدی // اشکم چو رنگ خون شقایق شد // آن را بـه جـام کـردی و نوشیدی // چون نام خود به پای تو افکندم افکندیم به دامن دام و تنگ// آم… ای الهه کیست که می کوبد // آیینه امیـد مـرا بـر سنگ (فروغ، ۱۱۲:۱۳۸۲ )

    دوره عشق و نفرت افسار گسیخته

    ۱- اسارت در عشق نافرجام :
    دوره جوانی و سرگشتگی او لبریز از عشق نافرجامی است که گریبان زندگی اش را گرفته است هر چند فروغ با تمام ناملایماتی که در زندگی مشترک دیده بود مانند بسیاری از زنان هم دوره خود تحمل را بر تأمل ترجیح داده بود. اما درست مانند بسیاری از زنان که سعی میکنند پاکی و پاک دامنی خود را حفظ کنند او نیز در برابر معشوق خود چنین می کند زیرا با آن که در زندان زندگی و در قفس شوهر اسیر است. مرد خود را زندان بانی میداند که یارای گریز از او را ندارد و حتی اگر بتواند از او بگریزد لب خند و نگاه کودکش به او چنین اجازه ای را نمی دهد و این نوع نگاه نشان . دهد که فروغ زندگی و فرزندش را بسیار دوست داشته است و شاید یکی از عشقهای واقعی او در این دوره مانند بسیاری از مادران به فرزندش باشد و شاید یکی نفرت های او نفرت از همسرش باشد که با آن که عاشق او بوده است و عاشقانه با او ازدواج کرده است ولی پس مدت کوتاهی که با او زندگی می کند از او دور انسانیت میبیند که سایه ای از انسان بودن را هم راه خود دارد که شهر بند دلش در اسارت اوست. او خود را مانند پرنده ای میداند که اسیر نگاههای ناله آلود فرزندش میباشد و او خود را مانند شمعی می داند که می سوزد و می سازد تا دل های ویرانی را آباد کند اگر هم مرد زندان بان بخواهد // دگر از بهر پروازم نفس نیست از پشت میله ها هر صبح روشن // نگاه کودکی خندد به رویم چو من سر میکنم آواز شادی لبش با بوسه میآید به سویم اگر ای آسمان خواهم که یک روز // از این زندان خامش پر بگیرم به چشم کودک گریان چه گویم // ز من بگذر که که من مرغى أسيرم » ( فروغ، ۲۶:۱۳۸۲)

    ۲) نفرت افسار گسیخته :
    در این دوران اندوه و نفرت به خاطر سوء تفاهم هایی که شاید یکی از عوامل آن شعر و هنر باشد زندگی اش را ترک می و دوستی و عشق او به همسرش تبدیل به تفرتی افسار گسیخته می.شود به گونه ای که اشعار او در این دوره مرد را موجودی ( خود خواه ، بی وفا ، بی رحم و.. ) معرفی میکند و از او میخواهد که بند زبان و دستهایش را بگشاید تا او بتواند از تنهایی خود سخت شکایت کند و منتظر مرگ و پرواز خود باشد. شاید بسیاری او را مرد ستیز بداند در حالی که ظلم ستیز بود و به دنبال قرار دادن دو جنس مخالف در برابر هم نبود اگر این چنین افکاری داشت هیچ گاه عاشقانه ازدواج نمی کرد و حتا پس از طلاق نیز نمی توانست به دنبال جنس مخالفی برود که عملاً این گونه نشد و او از دوست خود ابراهیم گلستان چیزهای بسیار از جمله عشق و محبت و نگاه هنری را آموخت: به لب هایم مزن قفل خموشی ۱ که در دل قصه نا گفته دارم از پایم باز کن بند گران را // کزین سودا دلی آشفته دارم بیا ای مرد ، ای موجود خود خواه بیا بگشای درهای قفس را اگر عمری به زندانم بیا بگشای درهای قفس را اگـر عمـری بـه زنـدانم کشیدی رها کن دیگرم این یک نفس را منم آن مرغ آن مرغی که دیریست به سر اندیشه پرواز دارم سرودم ناله شد در سینه تنگ // به حسرتها سر آمد روزگارم» (فروغ، ۴۶:۱۳۸۲)

    ۳) شکست و ناامیدی در عشق :
    شکست در عشق نخستین و زخمهای تلخ عشق او را در این دوران بسیار ناامید و دردمند و سرگردان در جزیره زندگی کرده بود و به همین دلیل او در جست و جوی عشقی دگرگونه که از بند شرع و عرف رها باشد بود تا شاید مرهمی بر دردهای عشق پیشین او باشد. و فروغ هیچ پروایی از بیان این گونه عشق نیز ندارد هر چند که این نوع توصیفها در جامعه سنت زده آن دوران نوع هنجار شکنی به شمار می رفت. فروغ انسانی هیجانی و هنجار ستیز بود و از هنجار شکنی لذت می برد تا به جامعه مردسالار ثابت کند که آن چه خوب می پندارند لزوماً خوب نیست بلکه همه چیز در این دنیا نسبی است و گاهی رنگ و بو زشت و گاهی خوب به خود میگیرد: گنه کردم گنهی پر زلذت / کنار پیکری لرزان و مدهوش// خداوندا چه می دانم چه کردم // در آن خلوتگه تاریک و خاموش…» (فروغ، ۲۹۵:۱۳۴۷)

    ۴- نفرت از زهد خشک :
    فروغ در این دوره نفرت افسار گسیخته و بی پروای خود را نثار زاهدانی . کند که هیچ بویی از عشق و محبت نبرده اند. او در افروختن شمع گناه در عشق به معشوق واقعی هیچ پروایی ندارد و آن را شیرین و دل نشین میداند و از معشوق درون خود می خواهد که اسرار غم انگیز او را دریابد زهد دروغین و ناآگاهانه را کنار بگذرد و در این عشق به ظاهر پر گناه شریک شود. او در دل آرزوی نابودی ریشه زهد را می.کند که این موضوع نیز نوعی هنجار شکنی و نگاه دگرگونه به همه چیز و همه کس می باشد . او در این دوره نگاه خدا را برتر از هر چیزی میداند و تفاق و دو رویی زاهدان سیه کار را مورد سرزنش قرار می دهد. او به دنبال یگانگی و یک رنگی در عشق | است و زهد ریاکارانه را برای جامعه سمی زهرآلود و کشنده . داند. او آشکارا داغ گناه را بهتر از داغ پیشانی دروغین و خداجویی را بهتر از خدا گویی میداند و قامت خود را بسیار برازنده تر از آن میداند که بتوان لباس قریب بر او پوشاند.او به گونه ای از زاهدان بی درد و پرهیزکاران نامرد ناراحت است که گوید اگر در جایگاه خدا قرار می گرفتم زاهدان و پرهیزکاران دورو و منافق را از بهشت بیرون می راندم و با سخت ترین عذاب آنها را مجازات می کردم. این نوع نگاه فروغ به زهد ریشه در تاریخ و فرهنگ ما دارد که نگاه عارفان به زاهدان همیشه منفی و رنگی از تمسخر داشته است : « گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم // آب کوثر را درون کوزه دوزخ بجوشانند مشعل سوزنده در کف گله پرهیزکاران را // از چراگاه بهشت سبز تر دامن برون رانند…» ( فروغ، ۱۱۸:۱۳۴۷)

    ۵- نفرت از تنهایی و بی وفایی :
    فروغ در این دوران بسیار تنهاست و از تنهایی خود رنج می برد و یکی نفرت های او به عنوان یک زن ، تنهایی است که از آن بسیار گریزان است و وحشت دارد. او خسته است حتی از عشق هم خسته است و در زمستان عشقش به دنبال دروازه های جهنم برای گرمای عشق خود میگردد تا شاید پس از غروب آفتاب عشق عشق نوظهور او دوباره گرم شود اما افسوس آن چه در این دوره نصیبش می شود بارش برف سرد عشق می باشد که در سکوت سینه او دانههای اندوه را می کارد.هر چند تنهایی و درون گرایی او در این دوره مایه و سرچشمه کمال گرایی و برون گرایی او در دورههای بعدی زندگی اش می شود. فروغ در این دوران تنهایی ، آشکارا نفرت خود از معشوق بی وفایش را بیان می کند و او را هم چون گرگی می داند که در تاریکی شب معصوم تلاش می کند به ایمان و اعتماد تبدیل می. شود ولی هرگز قابل اعتماد نیست و روح پاک و مهربان او را که در حال بویش معشوق است ، با تیر مردانگی قطع می.کند پس چاره را در جامعۀ مرد سالار پس از شکایت سکوت و تنهایی میداند که او را به سوی فصل سرد می کشاند تا به آن ایمان بیاورد و سکوت را یگانه ترین یار و یاور خود می داند. اما سکوت او گیرا و همه جانبه است که از هر سخنی برتر و تأثیر گذارتر است زیرا او به دنبال دردهاست تا آنها را به نفع جامعه حل نماید : « سلام ای شب معصوم  / سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را به حفرههای استخوانی ایمان و اعتقاد بدل میکنی و در کنار جویبارهای تو ، ارواح بيدها // ارواح مهربان تیرها را می بویند // من از جهان بی تفاوتی فکرها و حذفها و صداها می آیم… سکوت چیست ،
    چیست ، چیست ای یگانه ترین یار؟ // سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته ـ »(فروغ، ۳۱۴:۱۳۸۲)

    ۶- نفرت از مکر و فریب :
    در همین دوران است که فروغ خسته روحی و فکری و جسمی از مکر و فریب و نیرنگ معشوق است و سخت از این برخوردهای دوگانه و فریب کارانه او ابراز نفرت می.کند فروغ گریزان از مکر و فریب دیگران بود و دوست داشت آن چنان که هست معرفی شود و دیگران را آن چنان که هستنند ببیند و به دنبال من واقعی خود و دیگران بود و از نقاب و ظاهر قریبی گریزان بود : « گفتم قفس ، ولی چه بگویم که پیش از این آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود دردا که این جهان فریبای نقش باز / با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود// اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر // بار دگر به کنج قفس رو نموده ام بگشای در که در همه دوران عمر خویش جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام . (فروغ، ۶۳:۱۳۸۲)

    ۷- نفرت از تاریکی رابطه ها :
    فروغ در این دوران ناراحت و افسرده از معشوق و عدم رابطه درست او با خودش است و از این که در عشق به کمال مطلوب ترسیده است ، شکایت میکند و خود به تنهایی به دنبال پرواز عاشقانه و کمال طلب است زیرا معتقد است این پرواز همیشه در یادها باقی خواهد فروغ همواره به دنبال ارتباط دادن و گرفتن بود ولی نه هر نوع ارتباطی بلکه ارتباطی که ریشه در انسانیت انسان ها داشاه باشد دلم گرفته است // به ایوان میروم و تنگشتانم را // بر پوست کشیده شب می کشم // چراغ های رابطه تاریک اند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد / کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد // پرواز را به خاطر بسپار // پرنده مردنی است.» ( فروغ، ۳۴۸:۱۳۸۲)

    ۸- نفرت از قوانین مردانه :
    در همین دوران است که اشعار به ظاهر فمنیستی او در شکایت از قوانین مردانه و جامعۀ مرد سالار ظهور و بروز می کند و سخت به دنبال گرفتن حق زنان از قشر ظالم مردان میباشد و جامعۀ زنان را دعوت به قیام می کند تا شاید کمی از دردها و رنج های این طبقه کاهش بیابد هر چند این نگاه به محیط خانواده او بر میگردد زیرا پدرش نظامی بسیار سخت گیری بود و شاید او اولین مردی در زندگی فروغ بود که حاکم مطلق و قانون گذار بی چون و چرای خانواده بود و او می خواست شکستن مردان و قوانین مردانه را از خانه خود آغاز کند. : « اشک حسرت می نشیند بر نگاه من / رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من / لیک من با خشم میگویم باز هم رویا آن هم این سان تیره و در هم باید از داروی تلخ خواب // عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم ال مـی فشارم پلکهای خسته را برهم» ( فروغ، ۱۴۴:۱۳۸۲)

    ۹- نفرت از سنگ دلی معشوق:
    در همین دوران است که با همسرش اختلاف شدید پیدا میکند و به خاطر فرزندش و تنهایی او احساس گناه می کند و مرد را دیویی سیاه و سنگ دل با دهانی خونی و خندهای مضحک بر لب میداند و از فرزندش کامیار می خواهد که سر بر . دامن خسته او بگذارد و توایی دل نشین مادرانه او را بشنود و از او دل گیر نباشد و این موضوع نشان میدهد که به درستی عشق و نفرت در آثار فروغ همسایه دیوار به دیوار هم هستند. درست زمانی که از همسرش بسیار متنفر است ولی به شدت عاشق فرزندش می باشد و دلش برای او می سوزد زیرا عشق و نفرت در همه جای اشعهار فروغ تهفته است و هیچ گاه نمی توان فروغ و آثارش را بدون این دو مقوله بررسی کرد و هرگز از برخوردها قرار نمی کرد: لای لای ، ای پسر کوچک من // دیده بر بند، که شب آمده است / دیده بر بند ، که این دیو سیاه خون به کف ، خنده به لب آمده است سر بر دامان من خسته گذار // گوش کن بانگ قــدم هایش را // کمر تارون پیر شکست // تا که بگذاشت بر آن پایش را…» ( فروغ، ۴۳:۱۳۸۲)

    کمال طلبی در عشق و نفرت

    ۱- تولدی دیگر در عشق و نفرت:
    در این دوره فروغ با انتشار اثر تولدی دیگر به واقع تولد دیگری در عشق و نفرت مییابد و به دنبال کمال طلبی در عشق و نفرت است و هم چنان که آگاهانه به معشوق خود هویتی تازه می بخشد . و آزاد و رها به دنبال کام یـایـی و کـام روایی از معشوق دل خواه خود می باشد و در راه رسیدن به این کام روایی هیچ چیز را بد و زشت نمی داند. و عشـق خـود را در برابــر معشوقش کوچک و دل آزار و هوس گونه می داند . و عشق او را کمال یافته تر از عشق خود می د داند. اما هر گاه احساس بی وفایی و نامردی میکند با استواری و صلابت فریاد نفرت سر می. دهد اما به شکلی عاقلانه و کمال یافته که با دوره های پیشین بسیار متفاوت است. ر گذر عمر فروغ و کمال او کاملاً در آثارش نهفته است : قلب تو پاک و دامن من ناپاک // من شاهدم به خلوت بیگانه // تو از شراب بوسه من مستی من سرخوش از شرایم و پیمانه من ساقیم به محفل سرمستان / تاکی ز درد عشق سخن گویی // گر بوسه خواهی از لب من بستان…» ( فروغ، ۲۸۷:۱۳۴۷)

    ۲- عشق ممنوعه :
    فروغ با استفاده از واژگان و اصطلاحات عاشقانه که شاید در عرف عمومی ممنوعه به نظر میرسید به تجلیل از معشوق دل خواه و شکوه مند خود می پردازد. شاید از این طریق میخواهد روح مردانه درون خود آنیموس  را تجلیل کند و حتی به آن شکل خدایی دهد که بتواند در او فنا شود تا به بقا برسد. شاید یکی از مراحل رشد و کمال فروغ را رسیدن به همین معشوق برتر دانست نه به این معنا که او به دنبال عشق الهی بوده است بلکه معشوق زمینی را در وجود خود به شکل کمال بلفته حس می کرد و به دنبال عشق ورزی با او بود تا بتواندد به آرمانها و آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند. فروغ معشوق را در این دوران صاحب و فرمان روایی مقتدر معرفی میکند تا بتواند در پناهگاه امنی که خود ساخته است به کمال در عشق و آزادی که به دنبال آن است برسد و به همین دلیل آنیموس درون خود را تا حد خدایی و پرستش بالا می برد و نگاهی آیین مدارانه و خداگونه به او دارد: «من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.» ( فروغ،۳۰۵:۱۳۸۲)

    ۳- نفرت کمال یافته و پخته :
    فروغ با عشق ورزیدن به معشوق آرمانی بیرون خود میخواهد با مرد درون خود شریک و هم راه شود و شاید به همین خاطر است که ابتدا نفرت خود را به صورت کمال یافته و مترقی از معشوقی خشک و خشن بیان میکند و از او به عنوان آزاد وحشی یاد می کند نه به خاطر این که از او انتقاد کند بلکه به این دلیل که تا حدودی مرد درون خود را به او نزدیک می بیند و با این شیوه می خواهد به نوعی از مرد درون خود نیز تجلیل کند. او هیچ گاه در آثارش انسان یک نواختی نبوده است کـه بـه دنبـال روزمرگی و گذران بیهودهه عمر باشد حتا زمانی که به معشوق درون خودددد عشق می ورزد نگاه منفی خود را به دنبال او روانه کند. تا در دام و قریب او نیفتد و انسانیت و معنویتش به خطر نیفتد : « معشوق من / هـم چــون طبیعت || مفهوم ناگریز صریحی دارد // او با شکست من قانون صادقانه قدرت را تأیید میکند او وحشیانه آزاد است // مانند یک غریزه سالم // در عمق یک جزیره تامسکون او پاک میکند / با پارههای خیمه مجنون از کفش خود غبار خیابان را … (همان ۲۴۱:۱۳۸۲۰)

    ۴- جست و جو معشوق اسطوره ای :
    فروغ در این دوران به دنبال پیوستن به مرد اساطیری نه اتوپیایی و آرمانی خود می باشد که شاید یاد آور عشق پیوندی و ترکیبی است که در کتاب «ضیافت : میهمانی » افلاطون سخن به میان آمده است که طبق این اسطوره انسان ها به شکل کروی بودند که برخی از این کرات از دو مرد «ایده آل» یا یک مرد و زن «خوب» یا دو زن «پست» تشکیل شده بـود کـه ایــن انـســان های کروی شکل به دنیال تابودی خدایان در آسمان بودند که زئوس » پادشاه خدایان برای جلوگیری از نابودی خدایان ایــن انسان ها را به دو نیم تقسیم کرد از این زمان به بعد بود که انسانها به دنبال نیمه گم شده خود بودند تا با او یکی شده و در وجود او محو گردند زیرا نیمۀ دیگر جزیی از خود او میباشد و شاید به همین دلیل بوده است که عشق آگاهانه او در این دوران بسیار زیبا و پر کشش بوده است تا او را در وجود نیمۀ دیگرش محو و نابود کند و به کمال برساند هر چند عده ای ابراهیم گلستان را نیمه گم شده فروغ می دانستند اما هیچ گاه از اشعار فروغ آشکارا نمی توان این موضوع را درک کرد بلکه به نظر من فروغ همواره نیمه گم شده خود را در خودش جست و جو می کرد و به دنبال من درون خود بود زیرا دیگران را کمال یافته نمی دانست. : « ای به زیر پوستم پنهان شده هم چو خون در پوستم جوشان شده / گیسویم را نوازش سوخته / گونه هام از هرم خواهش سوخته آه، ای بیگانه با پیراهنم / آشنای سبزه زاران تنم / آه، ای روشن طلوع بی غروب // آفتاب سرزمین های جنوب آه ، ای از سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سیراب تر / عشق در سینه ام بیدار شد // از طلب پا تا سرم ایثار شد/ این دگر من نيستم من نیستم // حیف از آن عمری که با من زیستم. (فروغ، ۲۲۸:۱۳۸۲)

    ۵- هویت بخشی به معشوق :
    فروغ زنی بی پروا در بیان عشق خود به معشوق بود و شاید به همین دلیل است که باید او را تنها زن شاعری دانست که از رابعه تا پروین یعنی دوره معاصر بی هیچ ترس و پروایی به معشوق خود آشکارا با نگاه و زبان زنانه عشق می ورزیده است و از همه مهم تر به شخصیت معشوق خود هویت بخشیده است. البته بسیاری از سرزنش ها و ناسزاهایی که تاکنون هم ادامه دارند به خاطر این بی پروایی او در بیان به عشق معشوق زمینی میباشد که با نگاهی کاملاً زنانه بیان شده است. فروغ ته تنها از بیان رابطهٔ تا مشروع با معشوق خود که بر خلاف شرع و سنت و عرف می باشد پشیمان نیست بلکه این نوع عشق گناه آلود را آرمانی و لذت داند بخش می و به آن افتخار میکند و شاید همین شعر است که سیل انتقادها را به سوی او سرازیر می کند تا حرکت هنجار شکنانه او مورد خشم مردم واقع شود فروغ برای رسیدن به عشق کمال طلبانه خود از هر واژه و اصطلاحی بی پروا بهره می برد. زیرا کمال طلبی در عشق و رسیدن به معشوق را برای خود تولدی دیگر میداند و حتی از قلم و نگاه تیز منتقدان نیز ترسی ندارد . یـ شاید به درجه ای از کمال رسیده بود که سرزنش سرزنش گران بر او تأثیری نداشت و به دنبال نام و تنگ نبود بلکه به دنبال رسیدن به آن چه که می خواست بود : « من در تو می مردم // اما تو زندگانی من بودی…. // تو دست هایت را می بخشیدی | تو چشم هایت را می بخشیدی تو مهربانیت را می بخشیدی / وقتی من گرسنه بودم… // تو گونه هایت را می چسباندی / وقتی که من دیگر // چیزی نداشتم که بگویم…» ( فروغ، ۳۰۱:۱۳۸۲)

    ۶- نفرت آگاهانه از منتقدان ناآگاه:
    او چون در این دوره به کمال خود بسیار نزدیک شده بود از بیان حقایق هیچ پروایی نداشت و هر چه در درونش می گذشت به راحتی بر زبانش جاری می شد.هنگامی که تیغ تیز انتقادها او و شعرش را هدف می گیرند در مجله امیـد ایــران ایــن گـونــه پاسخ منتقد و منتقدانش را میدهد: « شخصی از اشعار من انتقاد کرده است این قدر شهامت ندارد که منظور خودش را صریحاً بیان کند بلکه در لفاقه چیزهایی گفته بود که من از این انتقاد خنده ام گرفت. بدیهی است. د که من به این گونه انتقادها توجهی ندارم و خوش بختم از این که همۀ مخالفین من از این نوع هستند. من عقیده دارم که یک قطعه شعر باید مثل یک جام شراب انسان را داغ کند و همه کوششم در این راه مصروف میشود و سعی میکنم اشعارم در عین سادگی همین اثر را روی خواننده بگذارد. به نظر من شعر شعله ای است از احساس و تنها چیزی است که مرا در هر حال که باشم میتواند به یک دنیای رویایی و زیبا ببرد. یک شعر وقتی زیباست که شاعر تمام هیجانات و التهابات روح و جسم خود را در آن منعکس کرده باشد من عقیده دارم که هـر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد.»(لنگرودی، ۱۷۹:۱۳۷۷)

    ۷- عشق دیوانه وار به معشوق :
    در همین دوران بود که فروغ سخن از دیوانگی عشق به معشوق را مایه افتخار خود می داند. و از احساسات عاشقانه خــود کاملاً آشکار سخن به میان می آورد و از نابودی جوانی خود در حسرت دیدار معشوق سرزنش میکند. هرچند در دوره های قبل نیز او به نوع رابطه و عشقش افتخار میکند زیرا او اساساً این نوع رابطه و عشق را قبول دارد و مانند پیشینیان آن را زشت و پلید نمی شمارد. بلکه آن را کاملاً انسانی و خوب میپندارد که دیگرام قادر به درک این نوع رابطه نیستند : « دریافتم باید باید باید !!
    دیوانه وار دوست بدارم آیا زنی در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد / جوانی من بود… فروغ، ۳۲۸:۱۳۸۲)

     عشق و نفرت کمال یافته اجتماعی و سیاسی

    ۱- شاعر و عاشق کمال یافته :
    فروغ در این دوره به کمال میرسد و او به عنوان یک زن سیاسی ، اجتماعی و هنری مطرح می شود. که بسیاری از سختی ها و ناملایمات را پشت سر گذاشته است. اما هنوز روح زنانگی او سرشار از ،نفرت ترس خشم عاطفه و عشق می باشد. که هنوز تنهای تنهاست اما دیگر هیجان ندارد و با آرامش به سوی سرنوشت خود گام برمی دارد. او در این دوران زنی تنهاست و در عشق و نفرت به درجه ای از کمال رسیده است که از خود ساده و صمیمی به عنوان زنی که بسیاری از ناملایمات را پذیرفته است پر از ابهام و ایهام سخن بگوید او در این دوران آلودگی زمین و یأس ناامیدی آسمان را درک کرده است اما در جایگاهی نیست که نفرت های خود را از مرد و جامعه خویش به عشق تبدیل کند زیر دست سیمانی و تندیس گونه او قادر به نابودی نفرت ها نیست تا بتواند آسمان مأیوس را عاشقانه بگرداند. او هیچ گاه نتوانست هویت زنانه خود را فراموش کند زیرا این هویت را متعلق به خود نمی دانست بلکه آن را متعلق به جامعه زنان دانست و به دنبال هویت بخش به این گروه بود که مورد بی توجهی جامعه مردسالار قرار گرفته بودند : « و این منم // زنی تنها // در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده زمین // و یأس ساده و غم ناک آسمان او نا توانی این دستهای سیمانی الزمان گذشت الزمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت…»(فروغ، ۳۰۹:۱۳۸۲ )

    ۲- انتظار بیهوده در عشق :
    فروغ در این دوره منتظر است اما انتظاری بیهوده چون انتظار گودو در اثر ساموئل بکت او به جست و جوی زمان و عشق از دست رفته خود می باشد و تاحدودی هم زبان اسرار این زمان از دست رفته را می فهمد درست مانند بسیاری از انسان های دیگر که فهمیده اند اما توانایی تغییر آن را حتی در گذر زمان ندارند و مرد را ناجی خود از نفرت و رسیدن به عشق می داند اما در نهایت تأسف می خورد که نجات دهنده اش نیز در برابر سختی های عشق و نفرت از دنیا رفته است و نجات دهنده ای وجود ندارد پس او نیز مانند ناجی خود ، به سوی آرامش و مرگ قدم بر میدارد هر چند او مرد درون خودش را ناجی می دانست ولی باز هم گاهی از مرد درون خود هم بیزار می شد: امروز روز اول دی ماه است / من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را می فهم / نجات دهنده در گور خفته است و خاک خاک پذیرنده / اشارتی است به آرامش» (همان ، ۳۰۹:۱۳۸۲)

    ۳- درک حقایق عشق و نفرت :
    فروغ در این دوره با آن که هنوز در عنفوان جوانی و سرشار از شور و نشاط است اما سرمای عشق و حقایق و دانستنی های واقعی و تخیل زندگی را کاملاً درک کرده است و خود را مانند مردگان در عالم ،نیستی میپندارد که دیگر هرگز در گرمای عشق زندگی قرار نخواهد گرفت خود و مردم پیرامون خود را چون جنازههای خوش بخت میداند که مدتی در این عالم با عشق و سختیهای آن دست و پا زده اند اما نمی دانستند که زنده مانی کرده اند نه زندگانی، زیرا از ابتدای هستی مرده به دنیا آمده اند. و بدتر از همه که مرد و معشوق «آنیموس» تخیلی و دورتی زندگی او نیز باید در زیر چرخهای زمان له شود. فروغ ماشین زمان را بهتر از هر شاعر و هنرمند دیگری میشناسد به همین دلیل برای رسیدن به کمال بر این ماشین سوار شده و کاملاً مسلط است زیرا همین زمان است که جایگاه او و شعرش را تعیین می.کند فروغ در این زندگی و عشق چاره ای جز تسلیم و رضا رندانه نمی بیند و امیدوار است که پس از تسلیم و رضا طلوع پر امیدی دیگر در عشق واقعی داشته باشد اما امید او چندان استوار نیست بلکه پر از ناامیدی و تردید است و به فصل سرد ایمان میآورد که همین نگاه نشان رندانگی عشق او می باشد : « جنازه های خوش بخت // جنازه های ملول / جنازههای ساکت متفکر / جنازههای خوش برخورد ، خوش پوش ، خوش خوراک در ایستگاه های وقت های معین و در زمینه مشکوک نورهای موقت و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی/آه چه مردمانی در چار راه ها، نگران حوادثند و این صدای سوتهای توقف // در لحظه ای که باید باید باید مردی به زیر چرخ های زمان لـه شـود.
    (همان ، فروغ، ۳۲۱:۱۳۸۲)

    ۴- بلوغ فکری و دوره کمال :
    گرفتن و محبت کردن با آن که فروغ در این دوره به کمال رسیده است اما او هنوز نامردی معشوق غیر واقعی خود که نامردانگی های خود را در زیر سیاهی ها پنهان کرده است، فراموش نکرده ولی قصدی هم برای پذیرفتن آن ندارد زیرا روح آزاده خود را در حال پرواز عاشقانه می بیند که سعی می کند این پرواز را به خاطر بسپارد. او در این دوره زنی کامل است که با معشوق حقیقی خود یکی می شود تا پس از فنا به بقا برسد و وظیفه زن بودن مانند شیردان دادن و در آغوش گرفتن و محبت کردن و .. خود را که نشانه تکامل اوست به خوبی انجام دهد. تا با پیوند به معشوق خود به نور تکامل برسد. برخلاف بسیاری که می پندارند فروغ زنی بی توجه به امور زنانه بوده است و او را بی بند و بار معرفی می کنند او نه تنها بی بند و بار نیست بلکه در عشق ورزی و زندگی زنانه از سایر زنان بالاتر است زیرا آن گونه که میخواهد چرخ زندگی و عشقش را می چرخاند نه آن گونه که دیگران می خواهند: « نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن // به اصل روشن خورشید // و به ریختن به شعور نور // طبیعی است است که آسیاب های بادی می پوسند / چرا توقف کنم؟ // من خوشههای تاررس گندم را // به زیر بغل میگیرم و شیر میدهم…(همان ، ۲۴۶۱۲۸)

    ۵- گذر از نفرت :
    در این دوره او هنوز نیم نگاهی نیز به نفرت از معشوق دارد اما از این نفرت هم میگذرد هر چند مردان را کوتاه قد و کوتاه فکر میداند که قادر به درک عظمت جنس مخالف خود نیستند و این مایۀ نفرت او حتی در این دوران کمال می شود و برای دوری از آن به نظام کامل و بی نقص قلبش مراجعه میکند که هیچ توجهی به جنسیت و حیوانیت انسان ندارد. او فروغ انسان را به خاطر انسانیتش دوست دارد زیرا معتقد است در هر جنسی تاجنس وجود دارد و به دنبال کمال طلبی روح زنانه خود در این دوران میباشد و هیچ گاه توقف نمی کند بلکه به دنبال پویایی و کمال است. نگاه فروغ به جنس مخالف در دوره های مختلفش زندگی اش کاملاً متغیر است اما در نهایت یک نگاه ثابت در آثار او به جنس مخالف وجود دارد و آن این است که آن ها قادر به درک ظرافتها و زیباییهای مادی و معنوی زنان نیستند و او را به عنوان شریک نمیخواهند بلکه مردان آنها را به عنوان مایملک خود میخواهند تا هرگونه ظلم و بردگی که میخواهند بر این قشر ضعیف روا بدارند او خسته از زندگی و عشق نافرجام و شاید ناراحت و گرفته دل از تاریکی چراغهای رابطه شدیداً به دنبال معشوق درون خود را برای پیوستن به او و آمادگی برای پرواز و محو و فنا شدن در او میباشد تا به اوج کمال خود دست یابد و هرگز نمی خواهد پرواز و عروج خود را فراموش کند هر چند که میداند باید برود چه بخواهد و چه نخواهد اما آن چه فراموش نشدنی است پرواز عاشقانه است که هرگز از یاد ها بیرون نخواهد شد. این نشان از درک بالی فروغ از زندگی است که او به دنبال ماندگاری روح خود است زیرا هیچ ارزشی برای جسم خود قائل نبود. شاید با کمی تامل می اوان گفت که او شاعری صرفاً عاشقانه سرا نبوده است بلکه تاثیر و رگههایی از شعر سنتی عارفانه را بتوان کم رنگ در اشعار او دید. دلم گرفته ، دلم گرفته // به ایوان میروم و انگشتانم را / بر پوست کشیده شب می کشم !! چراغ های رابطه تاریک اند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد / کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد // پرواز را به خاطر بسپار // پرنده مردنی است.» (فروغ، ۳۴۸:۱۳۸۲)

    بحث و نتیجه گیری

    فروغ را باید شاعری بی نظیر و شگفت انگیز در بیان عشق و نفرت دانست هر چند در دورههای مختلف زندگی او این عشق و نفرت متفاوت است. در دوره نوجوانی او عشق و نفرتش از سر بازی گوشیهای این دوران. باشد که بسیار سطحی و کودکانه است . در دوره دوم کمی آگاهانه تر میگردد هر چند هنوز در این دوره نیز شاعر به بلوغ فکری کامل ترسیده است اما با دوره پیشین تفاوت محسوسی پیدا کرده است. در این دوران شاعر در رویاها و تخیلات و دنیای آرمانی و اتوپیایی خود هم در عشق و هم در تفرت غرق می باشد و ذهن و فکر او در آسمان ها سیر می کند و با زمین بیگانه است دوره سوم از لحاظ فکری و روحی به دوران کمال نزدیک می شود اما هنوز به پختگی کامل ترسیده است. زیرا عشق و نفرت او در این دوران به طور کامل نشان دهنده این موضوع است زیرا هم در عشق بی پروا و افسار گسیخته است و هم نفرت او آزاد و رها در بیان هرگونه انتقاد می باشد. در دوره چهارم عشق و نفرت اساطیری او گل می کند و شکوفا می شود و او را در قامت شاعر زنی نزدیک به دوران اوج و کمال نشان می دهد . در دوره پنجم اما کاملاً زنی پیش رفته و مترقی خود را معرفی میکند که دیگر به فکر عشق و نفرت خود خواهانه و انفرادی نیست بلکه به دنبال آزادی زنان جامعه از قید و بند سنت و قوانین مردانه است و هیچ گاه خود را جدا از مردم عادی و عامی نمی داند بلکه اگر عشق در او شکوفا می شود عشق اجتماعی و همگانی است و اگر نفرتی در او ظهور و بروز پیدا می کنــد بـه خـاطر همین مردم عامی و عادی است . شاید به همین دلیل است که خود را آماده مرگ می داند و از آن نمی ترسد زیرا فکر می کند که رسالت زن و شاعر بودن خود را به جامعه مردسالار و خود خواه ادا نموده است و به زنان فهمانده است که از هیچ چیز و هیچ کس حتی مرگ نباید ترسید . و از آن باید استقبال کرد مرگ من روزی فرا خواهد رسید // در بهاری روشن از امواج نور // در زمستانی غبارآلود و دور // یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید / روزی از این تلخ و شیرین روزها // روز پوچی هم چو روزان دگر / سایه ای از امروزها ، دیروزها دیدگانم هم چو دالانهای تار گونه هایم هم چو مرمرهای سرد // ناگهان خوابی مرا خواهد ربود // من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم // دست هایم فارغ از افسون شعر // یـاد مـی آرم که در دستان من // روزگاری شعله می زد خون شعر /خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غم تاکم نهند… (فروغ، ۱۸۶:۱۳۸۲)

    پیشنهاد :
    فروغ شاعری شجاع است که در بیان حقایق هیچ پروایی ندارد که این وارستگی و شجاعت او باید مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. و به همین دلیل باید برای درک ابعاد وجودی او به ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه در آثار او توجه کرد و ظرایف سروده های او را درک و تجزیه و تحلیل نمود با آن که شاید مطالب بسیاری درباره فروغ نوشته شده باشد اما هنوز برای تحقیق و پژوهش در آثار او جای بسیاری باقی مانده است. به طور مثل مبارزه او با ممنوعیتهای رایج و گسترده در شعر فارسی که یک خط قرمز و تابو به شما می رفت و بررسی عنصر زنانگی در شعر او با تجزیه و تحلیل بدون غرض و جهت دار میتواند راه گشای بسیار از مشکلات زنان امروز ما باشد. مبارزه ای که فروغ در برابر مفهوم جنسیت مقابل انسانیت دارد باید مورد بحث و بررسی قرار بگیرد و این که او تلاش داشت به جای مای آسمانی که صرفاً در ادبیات عرفانی جایگاهی ویژه دارد واژه من و او را جایگزین آن نماید. او برخلاف اندیشه گذشتگان عشق را تجلی حالت و ایده کامل برای رسیدن به سلسله مراتب بالای الهی نمی دانست بلکه او خود را یک موجود مادی دارای روح و جسم می دانست که می تواند عشق بورزد و نفرت داشته باشد بدون آن که از کسی یا چیزی پروایی داشته باشد.

     

     

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»