داشت مردی جوان رفیقی چند

داشت مردی جوان رفیقی چند

  • شعر داشت مردی جوان رفیقی چند _ ملک الشعرا بهار 

    داستان رفیق بی‌وجدان

     

    داشت مردی جوان رفیقی چند

    همه با هم برادر و دلبند

     

    این جوانان سادهٔ دین‌دار

    کرده در دل به مبدئی اقرار

     

    خانه‌هاشان به یکدگر نزدیک

    همه با هم به کیف و حال شریک

     

    دیوخویی به صورت انسان

    زاین به خود بسته تهمت وجدان

     

    گشت‌با آن جوان ز بیرون دوست

    متحد چون‌دو مغز دریک پوست

     

    حلقهٔ دوستی بجنبانید

    سرش از دوستان بگردانید

     

    ظاهر خوبش را چنان آراست

    که تو گفتی فرشته‌ای زیباست

     

    چند سطر از «‌لافنتن‌» و «‌مولیر»

    چند شعری ز «‌روسو» و «‌ولتر»

     

    گه ز «‌مونتسکیو» سخن راندی

    گه ز «‌داروین‌» مقالتی خواندی

     

    سخنان قشنگ ساده‌فریب

    برد از آن‌ ساده‌لوح صبر و شکیب

     

    گفت دین تو چیست‌؟ مرد جوان

    گفت ابلیس‌: دین من وجدان

     

    گفت‌با او: رفیق‌!وجدان چیست‌؟

    گفت‌:‌وجدان‌ به‌ غیر وجدان‌ نیست

     

    هست حسی درون قلب نهان

    که بود نام نامیش وجدان

     

    مرد را در عمل جواز دهد

    خوب را از بد امتیاز دهد

     

    خوب‌ و بد چون‌ مطابق‌ عقل است

    فرق دادن میانشان سهل است

     

    ای بسا کارها که در اسلام

    مرتکب می‌شوند و نیست حرام

     

    لیک وجدان حرام می‌داند

    در ره عقل‌، دام می‌داند

     

    چون قصاص و تعدد زوجات

    روزه‌ و حج‌ و غزو و خمس و زکوه

     

    وی بسا چیزهاکه در اسلام

    هست کاری قبیح و فعل حرام

     

    لیک وجدان مباح می‌خواند

    زان که عیبی در آن نمی‌داند

     

    چون ربا و قمار و ساز و شراب

    وز زنان لطیف رفع حجاب

     

    که ربا در تجارت عالم

    گر نباشد جهان خورد برهم

     

    نیز ساز و شراب ناب و قمار

    هیئت اجتماع راست به کار

     

    وین وجودِ لطیف یعنی زن

    تا به کی زندگی کند به کفن

     

    چون که عضو مهم جامعه اوست

    بودنش عضو اجتماع‌، نکوست

     

    نه خداییست نی پیامبری‌!

    بی موثر وجود هر اثری‌!

     

    دین بپا شد برای عامی چند

    کار دین پخته شد ز خامی چند

     

    کار این مردم از سیاه و سفید

    نرود پیش جز به بیم و امید

     

    نبی از بهر پیشرفت امور

    دوزخ و نارگفت و جنت و حور

     

    چون که‌ خود دعوی‌ خدایی‌ داشت

    منتی بر سر عموم گذاشت

     

    ناتمام و بریده صحبت کرد

    از خدای ندیده صحبت کرد

     

    تا رباست کند به خلق زمین

    کند و بندی نهاد نامش دین

     

    چون که وجدان به مرد یار بود

    دگر او را به دین چه کار بود

     

    گشت ز افکار مرد باوجدان

    مرد دین از عقیده روگردان

     

    چون اساسی نداشت معتقدش

    وز اَب و مام بود مستندش

     

    زود بلعید قول آن نسناس

    مرد نادان چو «‌حب دکتر راس‌»

     

    به یکی دم دمیدن لب او

    گشت وبران بنای مذهب او

     

    دین او چون حباب گشت خراب

    رفت برباد ازآن که بود بر آب

     

    خمس و روزه گریختند ازو

    شد فرامش نماز و غسل و وضو

     

    دوستان قدیم را خر خواند

    غزل الوداع را برخواند

     

    اهل مندیل را تماخره کرد

    گاه بدگفت وگاه مسخره کرد

     

    هرکجا دید مرد ملایی

    سیدی‌، روضه‌خوانی‌، آقایی

     

    صاد صلواهٔ را بلند کشید

    با سلامی به ریششان خندید

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

     

    قالب: منظومه

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد – 195

    هان بهارا مکوب آهن سرد

    بیوگرافی پل الوار

    گشت مردی شریک پرخواری _ تمثیل

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    داشت مردی جوان رفیقی چند

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «داشت مردی جوان رفیقی چند همه با هم برادر و دلبند این جوانان سادهٔ دین‌دار کرده در دل به مبدئی اقرار» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «هرکجا دید مرد ملایی سیدی‌، روضه‌خوانی‌، آقایی صاد صلواهٔ را بلند کشید با سلامی به ریششان خندید» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر داستان رفیق بی‌وجدان ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر داستان رفیق بی‌وجدان ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *