شب نخفت و تا سحر بیدار ماند - شعر هوو سیمین بهبهانی

شب نخفت و تا سحر بیدار ماند – هوو

  • شب نخفت و تا سحر بیدار ماند – شعر هوو سیمین بهبهانی

     

    شب نخفت و تا سحر بیدار ماند
    نفرتی ذرّات جانش را جوید

    کینه یی، چون سیلی از سُرب مذاب
    در عروق دردمند او دوید

    همچو ماری، چابک و پیچان و نرم
    نیمه شب بیرون خزید از بسترش

    سوی بالین زنی آمد که بود
    خفته در آغوش گرم همسرش

    زیر لب با خویش گفت: «آن روزها
    همسر من همدم این زن نبود –

    این سلیمانی نگین تابناک
    این چنین در دست اهریمن نبود!»

    «آه! این مردی که این سان خفته گرم
    در کنار این زن آشوبگر

    جای می داد اندر آغوشش مرا
    روزگاری گرم تر، پرشورتر»

    «زیر سقف کلبه یی تاریک و تنگ
    زیستن نزدیک دشمن، مشکل است

    من سیه بخت و غمین و تنگدل
    او دلش از عشق روشن، مشکل است…»

    «آن چه کردم از دعا و از طلسم
    رو سیاهی بهر او حاصل نشد

    آن چه جادو کرد او از بهر من
    با دعای هیچ کس باطل نشد!»

    «طفل من بیمار بود، اما پدر
    نقل و شیرینی پی این زن خرید

    من به سختی ساختم تا بهر او
    دستبند و جامه و دامن خرید»

    «وه، چه شب ها این دو تن سر مست و شاد
    بر سرشک حسرتم خندیده اند

    پیش چشمم همچو پیچک های باغ
    نرم در آغوش هم پیچیده اند»

    لحظه یی در چهر آن زن خیره ماند
    دیده اش از کینه آتشبار بود

    در سیاهی، چهر خشم آلوده اش
    چون مس ِ پوشیده از زنگار بود

    دست لرزانش به سوی آب رفت
    گَرد ِ بی رنگی میان جام ریخت

    قطعه های گرم و شفاف عرق
    از رخ آن دیو خون آشام ریخت

    «باید امشب، بی تزلزل، بی دریغ
    کار یک تن زین دو تن یکسر شود

    یا مرا همسر بماند بی رقیب
    یا رقیب سفله بی همسر شود»

    پس به آرامی به بستر بازگشت
    سر نهان در زیر بالاپوش کرد

    دیده را بر هم فشرد اما به جان
    هر صدایی را که آمد، گوش کرد

    ساعتی بگذشت و کس پنداشتی
    جام را بگرفت و بر لب ها نهاد

    جان میان بستر از جسمش گریخت
    لرزه بر آن قلب بی پروا فتاد

    دیده را بگشود تا بیند کدام
    جامهٔ مرگ و فنا پوشیده بود

    همسرش را با رقیبش خفته دید
    لیک طفلش، جام را نوشیده بود

    چون سپند از جای و جست و، بی درنگ
    مانده های جام را، خود سرکشید

    طفل را بر دوش افکند و دوید
    نعره ها از پردهٔ دل بر کشید

    «وای!… مَردم! مادری فرزند کشت!
    رحم بر چشمان گریانش کنید

    طفل من نوشیده زهری هولناک –
    همتی! شاید که درمانش کنید…»

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    تطبیق تصویر استعاره ای زنان در اشعار دو بانو

    خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند – 250

    تاریکی پیچک وار به چپر ها پیچید – هنگامی

    به آفتاب بگویید – پوستی تازه

     

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


     

    تلگرام سیمین بهبهانی

     

    اینستاگرام سیمین بهبهانی

     

    شب نخفت و تا سحر بیدار ماند

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «شب نخفت و تا سحر بیدار ماند نفرتی ذرّات جانش را جوید کینه یی، چون سیلی از سُرب مذاب در عروق دردمند او دوید» آیا با این بیت ها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین سیمین بهبهانی که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این بیت ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای سیمین بهبهانی بودید، این شعرر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای بیت های پایانی یعنی : ««وای!… مَردم! مادری فرزند کشت! رحم بر چشمان گریانش کنید طفل من نوشیده زهری هولناک – همتی! شاید که درمانش کنید…»» از چه بیت هایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر هوو سیمین بهبهانی

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر هوو سیمین بهبهانی بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *