سایه-روشن-مرگ-در-زندگی

سایه روشن مرگ در زندگی

  • سایه روشن مرگ در زندگی : (بررسی روانشناختی مفهوم مرگ در شعر مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری) مرگ همواره یکی از ناخوشایند ترین حوادث زندگی انسانها به شمار میرود هر چند امروزه دنیای پر تحول پزشکی هر روز درمانی برای بیماریهای سخت می یابد اما همچنان چشمان جستجو گر انسان به دنبال کشف راز چیستی مرگ است و در برابر این حقیقت پیچیده واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهد. از سویی ترس ، وحشت، انزجار و بیزاری و از سوی دیگر اشتیاق این واکنشهای متضاد هر یک معلول عوامل محیطی اندیشه ، باورونگرش انسان در رویارویی با این پدیده است اعتقاد یا عدم اعتقاد به دنیایی پس از این دنیا و باورهای مذهبی تاثیر بسیاری در چگونگی این واکنش خواهد داشت . چنانکه مولانا بر مبنای عقیده خود می سراید :
    از جمادی مردم و نامی شدم
    وز نما مردم به حیوان بر زدم
    مردم از حیوانی و آدم شدم
    پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

    از سوی دیگر طرز تلقی انسان از زندگی میتواند تاثیر بسیاری در نحوه رویارویی او با پدیده مرگ باشد . برای جست وجوی این نگرش ،بایداندیشه و روان انسان را کاوید . از آنجا که ادبیات در کاربرد حقیقی خود واگویه های ذهن آدمی است ، مناسب ترین بستر برای این کاوش است . در این پژوهش تلاش بر آنست با توجه به دو نظریه روانشناسی درباره مرگ ، تاثیر نگرش انسان به زندگی و مرگ در چگونگی رویارویی با پدیده مرگ ، بانگاهی به اشعار مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری بررسی شود .

    نویسندگان : سکینه مرادی کوچی، فرزانه فروزانی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی سهراب سپهری مهدی اخوان ثالث

    بررسی روانشناختی مفهوم مرگ در شعر مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری

    ۱- پیشینه پژوهش
    امروزه اهمیت نقد روانشناسی بر متون ادبی بر هیچکس پوشیده نیست به تعبیری : اگر ادبیات جزو علوم انسانی است به یک اعتبار به سبب آن است که محصول ذهن آدمی است و چه علمی برای مطالعه ذهن آدمی شایسته تر از روانشناسی )) (۱) نقد ادبی از دیر باز عرصه کند و کاو متون ادبی بر اساس دیدگاههای روانشناسی از نظریه کاتارسیس ارسطو و تاثیرات نفس یا روان در خلق اثر ادبی ادیبان مسلمان در قرن چهارم و پنجم تا نظریه های فروید ، یونگ ، آدلر ، اریک فروم ، پیاژه و….

    بوده است . این پژوهش در راستای کاربرد روانشناسی در ادبیات ، توجه خود را به دو نظریه ارائه شده درباره مرگ معطوف کرده است
    اليزابت كوبلر راس در سال ۱۹۶۹ با بیش از ۲۰۰ بیمار محتضر مصاحبه کرد و از این مصاحبهها، نظریه ای مرحله ای بر اساس پاسخهای بیماران تدوین کرد بر مبنای پژوهش او هر فرد در واکنش به مرگ قریب الوقوع خود ، به طور معمول پاسخ پنج گانه انکار ، خشم، چانه زنی افسردگی و پذیرش را نشان میدهد . اما او بر این نکته نیز تاکید داشت که نباید پنج مرحله او را به صورت زنجیره ثابتی در نظر گرفت و لزوما همه افراد هر یک از آنها را نشان نخواهد داد (۲)

    براساس نظریه راس ،وقتی فرد از بیماری لاعلاج خود آگاه می شود در اولین مرحله برای گریختن از انتظار مرگ ،جدی بودن آن را انکار می کند. در صورتی که بیمار هنوز به طرز معقولی احساس سلامت کند انکار جنبه خود پایی دارد و به او امکان . مي دهد که دست به اقدامات ارزشمندی بزند و با سرعت مناسب خود به بیماریش بپردازد. در واقع ، اکثر افراد یک روز برنامه های زیادی می ریزند و روز بعد اعتراف میکنند که مرگ نزدیک است و به این طریق یک روز بیماری خود را انکار نموده و روز دیگر آن را قبول میکنند. در دومین مرحله ، هنگامی که بیماری وخیم تر میشود ، ادامه دادن انکار دشوارتر می شود . پی بردن به اینکه وقت تنگ است ، باعث میشود فرد از اینکه مجبور است بمیرد بدون اینکه فرصت داشته باشد تا همه کارهایی را که دوست دارد انجام دهد ، عصبانی شود. در مرحله سوم بیمار علاج ناپذیر وقتی که پی می برد مرگ اجتناب ناپذیر است میکوشد با چانه زدن درباره زمان بیشتر از آن جلوگیری کند وقتی انکار ،خشم و چانه زنی نمی توانند بیماری را به تعویق اندازند فرد به خاطر از دست دادن جانش افرده میشود کوبلر راس افسردگی را آمادگی لازم برای آخرین مرحله ، یعنی پذیرش میداند. در مرحله پنجم پذیرش روی میدهد. اغلب افرادی که به مرحله پذیرش می رسند حالت سکون و آرامش نسبت به مرگ قریب الوقوع در چند هفته آخر به آن دست می یابند بیمار ضعیف تسلیم مرگ می شود و مرگ او را از درد و اضطراب می رهاند به عقیده کوبلر راس در تمام مراحل بیمار امید زنده ماندن را هر چند اندک حفظ میکند و وقتی امید کاملا از دست رفت مرگ سریعا روی می دهد .(۳)

    خاطره یک انسان با مرگ او خاتمه نمی یابد و به همین دلیل روانشناسان مبحثی را به پیامدهای ناشی از داغدیدگی اختصاص داده اند . سوگ، تجربه، از دست دادن فردی عزیز در اثر مرگ است و مانند مردن تحت تاثیر عوامل متعددی چون  شخصیت ، پیشینه مذهبی و فرهنگی قرار دارد. نتایج بررسیهای روانشناسانی چون بولبی (۱۹۸۰) پارکس وویس (۱۹۸۳) ،پولاک (۱۹۸۷)، راندو (۱۹۹۵)، بازتابهای روانی انسان را در رویارویی با مرگ یکی از عزیزان در اثر مرگ با سه مرحله اجتناب مواجهه و سازگاری نشان میدهد . (۴)
    بر مبنای این دیدگاه ، هنگامی که بازماندگان خبر مرگ فرد عزیزی را میشنوند شوک زده و به دنبال آن دچار ناباوری می شوند که چند ساعت تا چند هفته ادامه دارد. فرد داغدیده دچار نوعی احساس کرختی بی حسی هیجانی )) می شود و به تدریج از فقدان دردناک عزیز خود آگاهی می یابد. در مرحله دوم فرد، سوگوار مواجهه با واقعیت از دست دادن عزیز خود را آغاز می کند . در نتیجه ،سوگ خیلی شدید تر تجربه می شود. فرد داغدیده ممکن است انواع واکنشهای هیجانی از جمله اضطراب ، غم ، اعتراض خشم ، در ماندگی ، ناکامی دست کشیدن، از فعالیت و حسرت کشیدن برای فرد از دست رفته را نشان دهد . در محله سوم سازگاری رخ میدهد با فروکش کردن سوگ توجه، فرد به دنیای پیرامون باز می گردد . فرد باز مانده باید رابطه با متوفی را از حضور فیزیکی به باز نمایی درونی تغییر دهد. (۵)

    ۲- روش تحقیق
    با توجه به ماهیت و هدف پژوهش که تفسیر پدیده مرگ و چگونگی رویارویی با آن در شعر فارسی با تکیه بر دو نظریه فوق الذكر است، مجموعه اشعار سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث دوتن از مشهورترین شاعران معاصر، به عنوان جامعه آماری در نظر گرفته شد . اشعار این دو شاعر از جنبه چگونگی نگاه به زندگی و مرگ بررسی و نتیجه نهایی با توجه به برداشت مفهومی از این بررسی از نظر مطابقت با نظریه الیزابت کوبلر راس تفسیر شد. در نهایت با در نظر داشتن دو مرثیه ای که این دو شاعر در مرگ فروغ فرخزاد سروده اند نظریه سوگ در هر دو مرثیه بررسی گردید. قلبل به ذکر است ، برای بررسیهای عمیق تر ، رجوع به زندگی واقعی شاعران مفید به فایده خواهد بود. این نوشتار تنها از منظر شعر به این پدیده نگریسته است .

     بحث و بررسی
    ۱ – نگاه اخوان ثالث به مرگ و زندگی در شعر شعر اخوان ثالث زمزمه نیست فریاد است . فریاد بودن و نبودن ، اعتراضی بر چرایی در نظام آفرینش ، جهان و جامعه هراس از بودن ، نبودن گذر لحظه ها و رسیدن فرجامی است که او هیچ از آن نمی داند .
    من چه پنهان از تو در پنهان گاهی اندیشیده ام با خویش کاندرین تاریک ژرف نیستی در اقصای نادانی
    چیت هستی ؟ یا بگر هستن ؟ چون ندانستن نبودن را شناسم لیک چیت بودن ؟ چیست دانستن ؟(۶)
    به طور کلی اعتراض ، بیزاری ، ترس ، پرچی و ناامیدی فضای شعری اخوان ثالث را در خود فرو برده است . چنانکه در بررسی مجموعه های شعری او ارغنون ، زمستان ، آخر شاهنامه از این اوستا ، منظومه، شکار در حیاط کوچک زندان در پاییز ، زندگی می گوید اما باز باید زیست ، دوزخ، اما سرد تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم بامد بالایی از اشعار به شکوه و شکایت از روزگار شکست ناامیدی ، فناپذیری زندگی ، مرگ و غربت و رنج انسان می پردازد. به طور تقریبی ۱۸۸ شعر از مجموع ۵۲۵ شعر ، جدای از شعرهای عاشقانه )

    در شعر او کشمکشی همیشگی میان بودن و نبودن جریان دارد. این کشمکش که نمودی از چالشی ذهنی و درونی است برهمه شعر او سایه انداخته است. از اولین مجموعه شعرش ارغنون در میانه عاشقانه سرایی به ناگاه در برابر هجوم بیرحمانه مرگ و از دست دادن دختر کوچکش پدرش و تنی دیگر از نزدیکانش عمر را گریزی بی ثمر از اجل. خواند و براین مهمانسرای مهمانکش نفرین میکند . جور و جفای آفرینش او را از مرگ بیزار می سازد این پوچ گرایی و مرگ گریزی در شعر او تا آخرین مجموعه نیز همراه است. روند سیاسی زمانه و هول و وحشت حاکم بر جامعه برای او که دل به حوادث سیاسی و چشم به بهبود اوضاع سپرده این نگاه تلخ را به زندگی نیز انتقال می دهد و زندگی را در چشم او زجرآور می نماید اینگونه است که او خود را سنگ تیپاخورده رنجور و دشنام پست آفرینش و نغمه ناجور می خواند و بیزار از همه چیز ، به میخانه پناه می برد. (۷) اما وجود او همیشه هم از شوق زندگی و امید تهی نیست. او نیز در تلاش است تا ابدی بماند و راهی برای این جاودانگی می جوید.
    گاه از خیال و خلوت خود پرسم / کاین چیت یا چهاست که میماند این آرزوست آرزوی ماندن / و آنگاه ادعاست که می ماند (۸)
    ای خوشا زیر و زبرها دیدن / راه پر بیم وخطا پیمودن روز و شب رفتن و رفتن شب وروز / جلوه گاه ابدیت بودن(۹)
    دراندی مواردی جاودانگی را در پناه عشق می یابد.
    در آن لحظه که میپژمرد و می رفت ولختی عمر جاویدان هستی را به غارت با شتابی آشنا می برد و می رفت در آن
    پرشور لحظه دل من با چه اصراری تو را میخواست او می دانم چرا می خواست او می دانم که پرچ هستی و این لحظه های
    پژمرنده که نامش عمر و دنیاست اگر باشی تو با من خوب و جاویدان و زیباست(۱۰)
    و همین اندک بارقه امید و شوق به زندگیست که برای تلاش دوباره و ماندن او را بر می انگیزد.
    آری آری شکر می گویم گاه گرمم میکنی ای آتش هستی شکر گویان دوست می دارم ترا ،ای دوستی ای مهر
    دوست می دارم ترا ای بادهای مستی شکر میگویم ترا ای زندگی ای اوج ای گرامیتر گرانتر موج (۱۱) اما در هیاهوی اوضاع سیاسی و خفقان جامعه هستی را از پس پرده شک و تردید و ناامیدی می نکرد . بیان گزنده او زندگی را تاریک ترس آور می شناساند و در این نوع شناخت خود را برحق می داند .
    من نه خوش بینم نه بد بینم من شد و هست و شود بینم عشق را عاشق شناسد زندگی را من من که عمری دیده ام پایین
    وبالايش که تفو بر صورتش لعنت به معنایش (۱۲)
    چیست من می پرسم این بیهوده این تاریک ترس آور چیست ؟(۱۳)
    ماجرای زندگی آیا جز مشفتهای شرقی توامان با زجر اختیارش همچنان با جبر بسترش بر بعد فرار و مه آلود زمان لغزان
    در فضای کشف پوچ ماجراها چیست من بگریم با تو میگویی هیچ جز این نیست ؟(۱۴)
    با اینهمه هر چند زندگی بیهوده است و مرگ در پی آن است. اما باز باید به زندگی امید داشت و باید زیست .
    این است و جز این نیست امرگ میگوید هوم چه بیهوده زندگی می گوید اما باز باید زیست ، باز باید زیست (۱۵) اما امید به بهبود اوضاع و تحمل زندگی محدود و بی رنگی که راه بر آرزوها بسته عرصه را بر همگان تنگ کرده ، تا چه حد برای او قابل تاب آوردن است. اینجاست که او به مرگ پناه می برد .
    من زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن وای اما با که باید گفت این، من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن (۱۶)

    اخوان، پیکهای مرگ را نیز همواره در اطراف خود در پرواز میبیند و از شبیخونهای بیشرمانه و شومی که این ناخوانده مهمان دارد بیزار است تردید تنهایی نومیدی از زمانه همه و همه زندگی و مرگ را برای او ترسناک و هول آور ساخته است او هم توان تلخی و غربت و رنج زندگی را ندارد و هم بارای دست کشیدن از این زندگی رنج آور نیست و چون دیگران از مرگ هم می ترسد .
    ز آتش دل شب همه شب بیدارم چون شمع زشعله تاج بر سر دارم از روز دلم به وحشت از شب به هراس از بود و نبود خویشتن بیزارم (۱۷)
    در این کشاکش میان مرگ و زندگی او به زندگی پس از مرگ هم باور ندارد در اندیشه او جم پوسیده آنان ، در چرخه آب و خاک به تن پینیان بدل خواهد شد با اینکه اخوان ثالث در شعرش اعتقادش به باورهای ایرانیان پیش از اسلام را فریاد میکند اما به پیروی از آنان نیز به جاودانگی روح معتقد نیست در دنیای برآمده از شک و تردید او ، هیچ پیام آوری حقیقت را نگفته است و مرگ پایان راه است. در شعر پیامی از آن سوی پایان می گوید : اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است بالهامان سوخته است لبها خاموش انه اشکی نه لبخندی و نه حتی یادی از لبها و چشمها زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر بدستی از سواحلش مصب رودهای بی زمان بودن است روز آن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی همه خبرها دروغ بود و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودیم بان بدرقه کنندگان تابوت از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند باری از این گونه بود فرجام/ همه گناهان و بی گناهی – مرگ ما را به سراپرده تاریک و یخ زده خویش برد بهانه ها مهم نیست اگر به کالبد بیماری ، چون ماری آهسته سوی ما خزد او گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد اگر که غافل نبودیم و غافل گیرمان کرد پیر بودیم یا جوان ، بهنگام بود یا ناگهان هرچه بود ماجرا این بود: مرگ مرگ مرگ ما را به خوابخانه خاموش خویش خواند (۱۸)
    تن را به مور و مار سپردن نه راحت است در تنگنای گور و سفر سوی هیچ سو (۱۹)
    با مرگ مپندار که نابود شری
    یا آتشی افتد به تنت دود شوی
    چون بود خوراکت زتن پیشینان
    در کشت پینیان تو هم کرد شوی (۲۰)در آخرین مجموعه شعر او ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم که در سالهای پیری سروده شده ، او به پیری به عنوان مقدمه
    رسیدن زمان مرگ مینگرد و همانند محتضری در بستر بیماری آمدن، مرگ را به انتظار می نشیند .
    دیدی آخر لعنت بیری به من هم رو نهاد
    غم سرم بر دست و دست آرنج بر زانو نهاد
    کاین شب نفرین شده بن بست سریم رو نهاد
    روزها دیگر برایم کوچه های غربت است
    می شود نزدیک هر دم صدای پای مرگ

     شعر اخوان ثالث ونظريه اليزابت كوبلر راس

    دم به دم نبضم به گوش این سیلی از هر سو نهاد (۲۱)
    در بررسی اشعار او نگاه بیمار گونه اش به زندگی و مرگ به خوبی مشاهده شد. از دریچه اشعارش او به دلخوشیها و جنبه های خوب زندگی توجه ندارد و در بیشتر مواقع از زندگی و مرگ هر دو بیزار است و هیچگاه نمی تواند در کنار و سیر پذیرفتن این امر محتوم به زندگی و مرگ با دید مثبت نگاه کند. این بخش بر آنست، با توجه به روند اشعار اخوان ثالث و در اندیشه و نگرش او به زندگی و متاثر از آن مرگ نمودهای نظریه الیزابت راس را در این اشعار جستجو کند. انکار ، واکنشی روانی است که فرد برای گریختن از مرگ قریب الوقوع جدی بودن آن را انکار می کند . هر چند اخوان از آمدن مرگ و شبیخونهای مرگ به خوبی آگاه است و در اشعارش به فراوانی به آن اشاره میکند. برای او پذیرفتن این امر سخت است و در پی دستاویزی است تا برای کوتاه زمانی هم با پرداختن به زندگی و هر آنچه که خود نیز آن را فریبی می داند از اندیشیدن به مرگ بگریزد .
    این است و جز این نیست مرگ میگوید چه بیهوده زندگی میگوید اما باز باید زیست باید زیست (۲۲)
    خالی هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی زنده باید زیست در آنات میرنده با خلوص ناب تر مستی چیست جز این راه نیست جز این راه (۲۳)

    در مرحله دوم فرد بیمار از اینکه مجبور است تن به مرگ بسپارد و چون دیگران فرصت زندگی ندارد ، به خشم می آید
    و همه چیز و کس را آماج خشم خود قرار می دهد. بیشتر اشعار اخوان نمود، نفرتی است که از چپاول های مرگ دارد . در مرثیه ای در مجموعه ارغنون در اعتراض به مرگ می سراید :
    ناخورده سیر از خوان هستی لقمه مرگ
    سختش گلو بگرفت در این میهمانی
    نفرین بر این مهمانسرای میهمانکش
    وین میزبان وین راه و رسم میزبانی(۲۴)
    یاد از او کردم که اینک سر کشیده زیر بال خاک و خاموشی پرده بسته بر حدیثش عنکبوت پیر و بیرحم فراموشی /
    لاجرم زی شهربند رازهای تیره هستی شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشک عبرتی کردم (۲۵)

    در شعر دیگری اخوان روزگار را به مرغی ماهیخوار تشبیه می کند که لحظه های عمر او را می بلعد و از این بسیار خواری او که زمان مرگ را به او نزدیک میسازد ، خشمناک است. (۲۶)
    گاه از سرخشم ، خطاب به کائنات از زمین شکوه میکند که در مقابل وزن سنگین کوهها چگونه فقط تاب تحمل او را ندارد و مرگ او را می خواهد .
    واما این شکایت نیست یا فریاد با زنهار همین می پرسد این فرزند خاک ازتان حکایت با که گوید یا امانت با که بسپارد از شرمیهای این نا مادر عیار از شومیهای این فرزند وزنهار و امانت خوار حکایت با که گویم من در این سودای آب و آفتاب و خاک که من این کمتر از خاشاک سبکتر از پر مرغان افانه /و بی آزارتر از روح پروانه به دوش این شتر کین پیر مادرندر /گرانتر می نمایم زآن همه کوهان (۲۷)
    زمانی که انسان مرگش را اجتناب ناپذیر می بیند ، تلاش میکند با چانه زنی در مورد زمان بیشتر برای زنده ماندن ، مرگ را به تعریق اندازد از نظر راس اغلب چانه زنیها با خدا صورت میگیرد در مرثیه ای که برای فروغ می سراید، با دست کشیدن از عمری انکار وکفر به خدا متضرعانه دروغ بودن خبر مرگ او را می طلبد.

    مرحله چهارم افردگی مقدمه تسلیم در برابر مرگ است نمودهای بسیاری از این مرحله در شعر اخوان یافت می شود
    در شعر دوزخ اما سرد پس از باو رناگزیری مرگ سپیده صبحگاه را خطاب می کند که : غم مبادت گر نداری بهر من حرت و حرت زنده دل مستان سر خوش را ببر هر روز شادت ر، فرخنده تر پیام ای صبح (۲۸)

     نگاه سهراب سپهری به مرگ وزندگی در شعر

    دنیای سهراب سپهری دنیای خاص اوست و شعرش نیز شعر او گزارشی از کنکاش او در لحظه لحظه زمان برای درک حقیقت هستی است. روندی که او در شعرهایش پی می گیرد سیری مشخص و منظم دارد. هشت کتاب او ، مجموعه ۱۳۴ شعر اوست. سپهری در شعرهای آغاز بنش چهار مجموعه مرگ رنگ ، زندگی خوابها ، آوار، آفتاب ، شرق اندوه به تدریج نگاه خود را به هستی وسعت میدهد. در دو شعر از مجموعه مرگ رنگ مرگ دو قایقران در دریا را به تصویر می کشد . در شعر سرود زهر به جنگ شب میرود که میتوان آن را نمادی از مرگ تلقی کرد اما در پی راهی برای جاودانگی نیز هست . به طور کلی در شعرهای آغازینش دیدی خوشایند به زندگی و مرگ ندارد مرگ را پایان زندگی . داند و زندگی را فریبی بیهوده من در پس در تنها مانده بودم همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام گویی وجودم در پای این در جا مانده بود در گنگی آن ریشه داشت آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود؟ (۲۹)
    ساعت گیج زمان در شب عمر امیزند پی در پی زنگ ز هر این فکر که این دم گذراست می شود نقش به دیوار رگ شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است لیک چون باید این دم گذرد پس اگر می گریم واگر می
    هستی من الحظه ام پر .
    خندم
    خنده ام بیهوده است (۳۰)

    در مجموعه شرق اندوه، تامل او در مرگ و چیستی آن جلوه بیشتری دارد و آغازی است بر نگاه خاص سهراب به مرگ. خوابم بر بود ، خوابی دیدم تابش آبی در خواب لرزش برگی در آب این سو تاریکی مرگ آن سو زیبایی برگ اینها چه آنها چیست ؟ انبوه زمانها چیست (۳۱)
    آری ، ما غنچه یک خوابیم غنچه خواب ؟ آیا میشکنیم؟ یک روز بی جنبش برگ اینجا انی در دره مرگ /تاریکی تنهایی /نی خلوت زیبایی (۳۲)نه تو می پایی و نه من دیده تر بکشا مرگ آمد ، در بگشا (۳۳)
    او در شعرش رهرویی است در جستجوی راه و به مقصد
    مي
    اندیشد. از این روست که تامل پیوسته او در جهان
    پیرامونش او را به این نتیجه میرساند که چشمها را باید شست جور دیگر باید دید . او با طبیعت و هستی یکی می شود
    و آن نگاه تکراری را به سویی می افکند و با زدودن غبار عادت جهان را با نگاهی تازه می بیند .
    زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود (۳۴)
    زندگی تر شدن پی در پی ؟ زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است (۳۵)
    در ارتباطی که سهراب با جهان برقرار کرده است پدید آمدن هر چیزی منطق خاص خود را دارد. از دیدگاه او مرگ هم
    خوب است .
    و اگر مرگ نبود ، دست ما در پی چیزی می گشت (۳۶)
    باید از بودن لذت برد. وزن بودن را احساس کرد و از مرگ نترسید . زیرا مرگ پایان زندگی نیست مرگ همچون شب ،
    آغازی برروزی دیگر است. مرگ به ما نزدیک است و ما را می نگرد.
    و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان امرگ در حنجره سرخ گلو میخواند مرگ مسئول پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند مرگ گاهی ودکا می نوشد گاه در سایه نشته است به ما می نگرد (۳۷)
    می
    صدای پای آب را میتوان مانفیت سهراب سپهری در نگاه به کائنات دانست . از این پس این دیدگاه در اشعار او ثابت ماند. برای نشان دادن نگاه مثبت و خوش بینانه او به زندگی و مرگ کافی است به اشعار او توجه کنیم –
    همیشه با نفس تازه راه باید رفت و فوت کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ (۳۸)
    ابری نیست بادی نیت می نشینم لب حوض اگردش ماهیها ، روشنی ، من ، گل ، آب پاکی خوشه زیت

    می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد (۳۹)
    مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است من به او میگفتم زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست (۴۰) :

     شعر سپهری و نظريه اليزابت كوبلر راس

    آشکار است که با نگاه روشن و امیدوارانه ای که سهراب سپهری به زندگی و مرگ هر دو دارد ، نمی توان آن هراس و ترس از مرگ را در شعر او ، بویژه در اشعار پایانی او مشاهده کرد. پذیرش مرگ در اندیشه سهراب نیز با مرحله پذیرش در نظریات الیزابت راس تفاوت فاحش دارد. از نظر راس با رخ دادن مرحله پذیرش شخص، در حالت سکون و آرامش پیش از مرگ فرو می رود و با از دست رفتن امید مرگ رخ میدهد اما سهراب هر چند مرگ را به عنوان امری حتمی والبته زیبا پذیرفته است ، تسلیم وافرده در انتظار مرگ نیست . از نگاه او با حضور مرگ زندگی زیباییهایش را از دست نمی دهد . زندگی یعنی : یک سار پرید از چه دلتنگ شدی ؟ دلخوشیها کم نیست مثلا این خورشید کودک پس فردا کفتر آن هفته ایک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است و هنوز آب می ریزد پایین اسبها می نوشند قطره ها در جریان برف بردوش سکوت اوزمان روی ستون فقرات گل پاس (۴۱)
    زندگی خالی نیست ؟ مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد (۴۲)
    هر چند در شعرهای آغازینش به جنبه نابود کننده مرگاشاره می شود اما نمودی از نظریه الیزابت راس در این اشعار نیز مشاهده نمی شود .
    باد نمناک زمان می گذرد رنگ میریزد از پیکر ما خانه را نقش فاد است به سقف سرنگون خواهد شد بر سر ما (۴۳) دنگ … فرصتی از کف رفت قصه ای گشت تمام الحظه باید لحظه گذرد تا جان گیرد در فکر دوام این دوامی که درون ہی رگ من ریخته زهر را رهاینده از اندیشه من رشته حال اوزرهی دور و دراز داده پیوندم با فکر زوال(۴۴)

    نظریه سوگ

    شعر چیزی جز وجود شاعر نیست. پاره ای از اوست که در نقشی از کلمات بر صفحه کاغذ جاودانه می شود . شعر واگویه اندیشه ، باور و آرزوهای شاعرست چنانکه در بررسی اشعار اخوان ثالث مرگ باوری او به خوبی مشهود است . مرگ همراه همیشه اوست . هراس از مرگ او را از مرگ بیزار کرده است مرثیه سرایی بسیار او در مرگ نزدیکان و دوستانش دلیلی بر مرگ گریزی او می تواند باشد او شاعر سوگواره هاست در میان شاعران معاصر به ندرت بتوان شاعری چون او مرثیه سرا یافت . در حالیکه در اشعار سپهری تنها یک سوگواره یافت میشود. او برای مرگ پدرش هم سوگواره ای نرود تنها به چند بیت در صدای پای آب اکتفا کرده است .
    پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی پدرم پشت زمانها مرده است پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد پدرم وقتی مرد ، پاسبانها همه شاعر بودند /مرد بقال
    از من پرسید : چند من خربزه میخواهی؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟(۴۵)
    اندوه سهراب در مرگ پدر در همین ابیات بیان میشود. او از مرگ پدرخشمگین نیست . او مرگ را پذیرفته است. با این حال مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری هر دو در مرگ ناگهانی فروغ فرخزاد مرثیه سرایی کرده اند. پرسش نهایی این پژوهش بر این استوار است که نگاه این دو شاعر به مرگ تا چه حد میتواند در رویارویی آنها با مرگ نزدیکان تاثیر گذار باشد ؟ از این رو در این بخش به بررسی این در سوگواره بر اساس نظریه سوگ در روانشناسی پرداخته شده است

    بررسی سوگنامه سهراب سپهری براساس نظریه روانشناسی سوگ

    شعر دوست با شعری از تی اس الیوت آغاز شده است :
    I Should be glad of another death
    در این شعر، تی اس الیوت با درونمایه ای مذهبی به سفر مجوسان برای یافتن مسیح اشاره دارد. در این پاره ،،منظور از مرگی دیگر، تولد دوباره با زندگی جاویدان برای مسیح است . (۴۶) چه با سهراب با آوردن این شعر ، مرگ فروغ را تولدی دوباره دانسته است . در بررسی این شعر بر اساس نظریه، سوگ ، مرحله اجتناب که اولین مرحله رویارویی فرد با رخداد مرگ عزیزی است ، دیده نمیشود . سهراب با به کار گرفتن فعل بود در آغاز ،شعر، نشان میدهد که مرگ فروغ را پذیرفته است. بزرگ بود و از اهالی امروز بود با وجود اینکه در پاره پایانی شعر سهراب اندوه خود را در حسرت از دست دادن فروغ و تنها ماندن برای خوردن یک سیب ، نمادی از تلاش برای دستیابی به معرفت ابراز میکند که علم روانشناسی آن را از جمله واکنشهایی شناسد که در مرحله مواجهه بروز پیدا میکند به نظر میرسد کل شعر مرحله سازگاری را نشان می دهد . از دیدگاه روانشناسی ، با فروکش کردن سوگ فرد، باز مانده رابطه با متوفی را از حضور فیزیکی به بازنماییی درونی تغییر
    دهد . شعر دوست ، یادآوری ذهنی سهراب از فروغ است . آنچه ذهن سهراب را ناراحت میکند ، اینست که فروغ پیش از دستیابی به حقیقت پشت حوصله نورها دراز کشید .
    بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلکهاش امير نبض عناصر را به ما نشان می داد و دستهاش هوای صاف سخاوت را اورق زد او مهربانی را به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او به شیوه باران پر از طراوت تکرا ربود و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره میزد برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت اولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند او رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید وهیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم (۴۷)

     بررسی سوگنامه اخوان ثالث براساس نظریه سوگ

    اخوان ثالث ، شعر دریغ و درد  را در رثای فروغ فرخزاد سروده است. شکوه سوزناک او از شبیخونهای بیشرمانه و شوم مرگ در این سوگنامه آن را به یکی از بی نظیر ترین سوگنامههای ادب فارسی بدل کرده است . (۴۸) بررسی این سوگنامه براساس نظریه روانشناسی سوگ نشان میدهد که هر سه مرحله اجتناب ، مواجهه و سازگاری در این شعر نمود دارد . در مرحله اجتناب ، فرد با شنیدن خبر مرگ یک عزیز دچار شوک و ناباوری میشود اخوان نیز در پاره آغازین شعرش ناباوری خود را از این حادثه ناگهانی آشکار میکند و از آنجا که دل خوشی از مرگ ندارد با وصف مرگ به تیر بیرحم ، بیزاری خود را نشان میدهد . چه درد آلود و وحشتناک نمی گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود دریغ و درد هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود … چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد که غمگین باغ بی او از ما را باز درین محرومی و عریانی پاییز بدينان ناگهان خاموش و خالی کرد از آن تنها و تنها قمری محزون و خوشخوان نیز چه وحشتناک نمی آید مرا باور او من از این
    شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ بدم می آید از این زندگی دیگر / از نظر روانشناسی ، فرد داغدیده دراین مرحله دچار نوعی احساس کرختی شود. ایا زمانی که اخوان .
    نمی دانم چه حالی بود واکنشی براثر این احساس روانی از خود بروز می دهد ؟
    در مرحله دوم فرد سوگوار مواجهه با واقعیت مرگ عزیز خود را آغاز . کند واکنشهای هیجانی چون اضطراب ، غم اعتراض ، خشم ، درماندگی ناکامی و حسرت کشیدن برای فرد داغدیده بروز میکند – بازتاب این واکنشهای روانی د رشعر اخوان به خوبی مشاهده میشود. او با درماندگی تمام در برابر عظمت این فاجعه پس از عمری انکار خدا ، در پی فریادرسی دست به درگاه او برمی دارد تا مبادا این خبر راست باشد وچه با بغض چندین ساله اش از عجز در برابر مرگ شکسته می
    پس از یک عمر قهر و اختیار کفر چه گویم آه انشتم عاجز و بی اختیار آنگاه به ایمانی شگفت آور بی پیغامها ،سوگند ها دادم خدا را با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر – و در من در باوری بی شک و از من سخت ناباور نهادم دستهای خویش چون زنهاریان بر سر که زنهارای خدا ای داور ای دادار مبادا راست باشد این خبر زنهار تو آخر وحشت واندوه را نشناختی هرگز او نفشرده است هرگز پنجه بعضی گلویت را نمی دانی چه چنگی در جگر می افکند این درد ترا هم با تو سوگند آی مکن میند این مگذار /خداوندا ،خداوندا پس از هرگز پس از هرگز ،همین یک آرزو، یک خواست همین یک بار ببین ،غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید خداوندا ، به حق هم چه مردانند ببین یک مرد می گرید … او که خشم و اعتراض خود را در بیزاری جستن از شبیخونهای بیشرمی مرگ نشان داده است ، بار دیگر خشمش را و بیهودگی تقلایش را ابراز می کند
    … چه بیرحمند صیادان مرگ ای داد و فریادا ، چه بیهوده ست این فریاد
    و در نهایت ناکام از گرفتن پاسخی مرگ فروغ را نیز چون مرگ دیگران می پذیرد و خود را در مرگ او تلی می دهد که تا همیشه اختران دوردست شعر را بر او نثاری هست.
    نهان شد جاودان در ژرفنای خاک و خاموشی پریشا دخت شعر آدمیزادان چه بیرحمند صیادان نهان شد ، رفت ازین نفرین شده ، مکین خراب آباد دریغا آن زن مردانه تر از هر چه مردانند آن آزاده آن آزاد تلی می دهم خود را که اکنون
    آسمانها را ، زچشم اختران دور دست شعر براو هر شب نثاری هست روشن مثل شعرش ،مثل نامش پاک اما همچنان بر خاموشی او در خاک اندوه میخورد، اندوهی جاودانه اندوهی که از نافرجامی زندگی و مرگ در ذهن او نشات می گیرد.

    نتیجه گیری مقالۀ سایه روشن مرگ در زندگی

    رهاورد این جست و جو در اشعار سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث ، یافتن دو نگاه متفاوت است . نگاهی سرشار از امید به زندگی و مرگ و نگاهی مرگ گریز و معترض به زندگی سهراب به دلیل تعلق و همبستگی به کائنات که در خود می گوید : هر کجا هستم با شم ، آسمان مال من است . برخلاف آن اخوان خسته از زندگی، در جستجوی زمینی میشناسد.
    دیگر میخواند بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم، آسمان هر کجا آیا همین رنگ است . از این رهگذر است که شعر اندوه اعتراض و نا امیدی اخوان ثالث از نظر انطباق با هر دو نظریه انطباق بیشتری از خود نشان می دهند و نمودهای فراوانی از هر دو نظریه را به آسانی میتوان در آن یافت اما در شعر سهراب ، مرگ به عنوان بخشی از هستی پذیرفته شده است و او در برابر مرگ آن حالت اعتراض و تدافعی را نشان نمیدهد از همین رو، شعر او در نشان دادن نمودهای مراحل پنج گانه راس و یا مراحل سه گانه نظریه سوگ انعطاف زیادی ندارد. هر چند همین امر نیز خود تاییدی است بر این مدعا که انانی با پشتوانه فکری چون سپهری رویارویی بهتری با مرگ و پیامدهای آن دارد .

    یادداشت
    ۱ نقد ادبی ۲۱۷
    ۲- روانشناسی رشد ، ج ۲، لورا برکه ۴۰۰
    ۳- روانشناسی رشد ، ج ۲، لورا برک ۴۰۱-۴۰۲
    ۴ و ۵- روانشناسی رشد، ج ۲، ۴۱۷، همچنین روانشناسی رشد نوجوانی ، بزرگالی ، ۲۸۹-۲۹۱
    ۶مه کتاب ، ۱۳۳
    ۷- زمستان ۱۰۷
    ۸- سه کتاب ، ۱۱۷
    ۹ زمستان، ۹۷
    ۱۰ – ازین اوستا، ۶۵
    ۱۱- سه کتاب ، ۱۳۲
    ۱۲- سه کتاب ،۲۵۰
    ۱۳ ازین اوستا ، ۱۰۱
    ۱۴- سه کتاب ۱۶۴۰
    ۱۵- سه کتاب ۲۴۷۰
    ۱۶- سه کتاب ، ۲۵۰
    ۱۷- سه کتاب ،۳۱۹
    ۱۸- آخر شاهنامه، ۸۷
    ۱۹ تراای کهن بوم و بر دوست دارم ۲۷۳۰
    ۲۰ ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ، ۲۶۹
    ۲۱ ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ۴۰۰
    ۲۲ سه کتاب ۲۴۷۰
    ۲۳- سه کتاب ، ۱۳۵
    ۲۴-ارغنون ۲۲۲۰
    ۲۵- آخر شاهنامه ۱۳۳
    ۲۶-آشتی با مرگ ۹۱۰
    ۲۷ ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ۲۷۳۰
    ۲۸-سه کتاب ۲۶۷۰
    ۲۹ هشت کتاب ۱۲۷
    ۳۰ هشت کتاب ۴۴۰
    ۳۱- هشت کتاب ۲۲۲۰
    ۴۰- هشت کتاب ، ۳۳۶
    ۴۱- هشت کتاب ۳۴۲
    ۴۲- هشت کتاب ، ۳۸۵
    ۴۳- هشت کتاب ۳۴۸۰
    ۳۲ هشت کتاب ۲۲۹
    ۴۴- هشت کتاب ۵۴۰
    ۳۳ – هشت کتاب ۲۲۳
    ۴۵ هشت کتاب ۴۴۰
    ۳۴ هشت کتاب ۲۳۳
    ۴۴- هشت کتاب، ۲۷۴
    ۳۵- هشت کتاب ۲۸۹۰
    ۴۵- تحلیلی و گزیده شعر سهراب سپهری ۶۷۰
    ۳۶- هشت کتاب ۲۹۲۰
    ۴۶ه کتاب ۶۹۰
    ۳۷- هشت کتاب ۲۹۴۰
    ۴۷- هشت کتاب ، ۲۹۱
    ۳۸ هشت کتاب ۲۹۶
    ۴۸- زمستان ۱۵۴
    ۳۹ هشت کتاب ۳۱۴۰

    منابع
    احدی ، حسن ، جمهری ، فرهاد، ۱۳۷۸، روان شناسی رشد نوجوانی ، بزرگالی ، چاپ اول ، نشر پردیس
    اخوان ثالث ، مهدی، ۱۳۸۳، سه کتاب در حیاط کوچک پاییز د رزندان ، زندگی ، چاپ دهم ، انتشارات زمستان
    مي گوید اما باز باید زیست ، دوزخ اما سرد
    ۱۳۸۳ از این اوستا، چاپ دوم مشترک انتشارات زمستان ، انتشارات مروارید

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»