دیر رسیدم همیشه با یک تاخیر احمدرضا احمدی _ نثرهای یومیه
دیر رسیدم. همیشه با یک تأخیر که رفته رفته و آرام مرا پیر می کند. 7 سال
دیر رسیدن هوای سرد سردابه را بر سرم ریخت و آوار شد. من تمام آن شب
که درختان سخت در قاب فصل جای می گرفتند – دویدم ولی ابر بود و دیر بود.
گیسوان تو تا بامداد روی صورتت بودند. من ترا دو سه بار گم کردم جوانی هم
از من میگریخت. من میدانستم اگر کسی آن شب حرمت مرا غنیمت شمرد
و مرا به دشنام بسپارد سینهام را میشکافم خطهای دست تو را بر قلبم نشان
میدهم بوی سحر بود ولی فریاد نمیزدم من دوستت دارم – من دوست دارم
من بیدارم مرا در بیداری کسی صدا نمیزد حرمت من در خواب بود همان شب
هنگام که پنجره تهی بود و دو گلدان را در سبزی باور نمیکرد در انتهای آن
تاریکی تنهای مرگ بودم من پرواز کردم – من میخواستم هر روز بعد از ظهر کنار آن
پنجره بنشینم خیابان را فراموش کنم، در سبزی درختان آراسته و گرانبها فراموش
شوم – در سالها بعد من و تو نیستیم و هفت سال از آغاز لباس پوشیدن ما میگذرد
و کوچهها انبوه از چراغ است.
***
در خیابان دست تو در میان گیسوان من بود اعلام روز بود و کنجکاوی انگورها که در
خانهها میوه بودند. هنوز در این اتاق تنها کسی که از عشق کبود است بازوان را برای
طلوع صبح خانهی تو انکار نمیکند. آن صبحگاه تکرار دو صبحگاه دیگر بود. من در
سپیده بدنبال خوشبختی بودم، در آن صبحگاه تو، لباسها برای من کوچک میشدند
پیرهن کوچک میشد، کفش کوچک بود من رشد کرده بودم. خبرهای روزنامه آن صبحگاه
دیوارها را از چشمان تو پیر میکرد. تمام کوچه را آمدم چشمان تو بر دیوارها کنده شده
بود من میخواستم بدنت را روی پوست درختها حکاکی کنم.
آنچه همه خبر نداشتند آن بود من ترا دوست دارم. ریشهی من دوباره در خاک بود من دیگر
با یک فنجان چای هم خوشبخت بودم. من دوباره صفات خودم را میشمردم. لبخند ترا با
چشمانت همراه با صفات خودم میشمردم.
نگران صبر تو بودم. نگران آفتاب بودم که میرسید و خانه را روشن میکرد. من کبریت
میزدم آفتاب تأخیر کند به خانهی تو مهمان نباشد. تا آن سپیده دستم با سالهای عمرم
شناخته نمیشد. دست ترا نگران بودم که در آفتاب رشد کند.
***
دستم بدل ستارهها بود. در دلم پیر میشدم. کمک کن این ابر را بخانه بریم کمک کن در
حفره ستاره پنهان شویم، کمک کن این خواب را تعبیر کنم که هفته هفت روز است و
سال 365 روز. کمک کن راه خانه را گم کنیم، کمک کن تکههای شکسته این آینه را از کف
کوچه برداریم من و تو در این تکهها نگاه کنیم ویران نشویم. کمک کن در سایه این دیوار
قدیمی جوان شویم. کمک کن سایه من و تو روی زمین بماند کودکی از راه برسد سایه
من و تو را از زمین بردارد ببوسد و گم کند. بخانه که برسد نام خود را ویران کند خود را بنام تو
صدا کند.
پیر شدم که ترا صدا کردم. من شباهت تمام این روزها را در آسمان دیدم نه در تقویم.
یکنفر در این اتاق دوباره ساعتش را کوک میکند که به مهمانی رود. یکنفر در پنجرهی این
اتاق در زندان مانده مکث میکند دوباره پنجره را میبندد بعد از ظهر این روز طبیعی را که
آفتاب دارد و ابر دارد نبیند.
ساعت 8 صبح میدانستم از باران و ابر و گیسوان تو در امان نیستم کسی از سپیدی
بیمارستان به طرفم آمد. پنهان است و کسی است که از سپیدی بیمارستان عبور کرده
است. نهان است مرا موقت صدا میکند جواب میدهم دیگر شروع نمیکند. کسی است
که فقط یکبار ترا صدا میکند دیوار هنوز سفید است بوی ادویه بیمارستان را تنفس میکنم
– نیلوفری در اتاقم روییده است عطر قدیمی دارد قادرم در این عطر غرق شوم و 7 سال
دیگر این نیلوفر را به تو نشان دهم. من در سپیدی اتاق و عطر نیلوفر گم هستم مرا پیدا کن
مرا ویران کن. نیلوفر در سپیدی اتاق رشد میکند – مرا ویران کن در این هجوم پرشتاب سال
که مرا پیر میکند تو مرا ویران کن پیری را نمیخواهم من برای پیری دیرم.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب
شعر خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت حافظ _ غزل 16
جایگاه قالب های کلاسیک در اندیشه نوگرای نیما
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
مطالب بیشتر در:
بیوگرافی احمدرضا احمدیاشعار احمدرضا احمدی
نثرهای یومیه احمدرضا احمدی
دیر رسیدم. همیشه با یک تأخیر که رفته رفته و آرام مرا پیر می کند
نثری که خواندیم به این شکل شروع شد: «دیر رسیدم. همیشه با یک تأخیر که رفته رفته و آرام مرا پیر می کند. 7 سال دیر رسیدن هوای سرد سردابه را بر سرم ریخت و آوار شد. من تمام آن شب که درختان سخت در قاب فصل جای می گرفتند – دویدم ولی ابر بود و دیر بود.» آیا با این سطرها برای شروعِ این نثر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و نثر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمدرضا احمدی که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع نثر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمدرضا احمدی بودید، این نثر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «من در سپیدی اتاق و عطر نیلوفر گم هستم مرا پیدا کن مرا ویران کن. نیلوفر در سپیدی اتاق رشد میکند – مرا ویران کن در این هجوم پرشتاب سال که مرا پیر میکند تو مرا ویران کن پیری را نمیخواهم من برای پیری دیرم.» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
دیدگاه شما برای نثر دیر رسیدم تو احمدرضا احمدی
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای نثر دیر رسیدم بنویسید. اگر از نثر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
- ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها - اکتبر 11, 2023
- برف آمد و بزم روز را آراست – منظره - اکتبر 11, 2023
- شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار - اکتبر 11, 2023