دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن

دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن

  • شعر دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن _ ادیب الممالک 

     

    دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن

    خفته در گور و بگردنش یکی رشته دراز

     

    آنچنان رشته باریک درازی که بدو

    هیچ تشبیه ندانم بجز از رشته آز

     

    گر چه دانستم کاین رشته پیچان بلند

    نیست در گردن این خلق جز از آز و نیاز

     

    لیک از بهر یقین را پی تفتیش شدم

    خواستم ره سوی انجام برم از آغاز

     

    از یکی مردم افریشته سان پرسیدم

    کیست این طایر پر سوخته با اینهمه ناز

     

    دام تزویرش افتاده بگردن پس مرگ

    همچو در گردن دل زلف بتان طناز

     

    باو بودیکه چو طوطی شده محبوس قفس

    طوق کبک از چه فتاده به گلوی شهباز

     

    پاسخم داد که این شمس معالی باشد

    که ز دیبای هنر بر تن خود داشت طراز

     

    این همان شاعر فحل است که افکنده بدی

    صیت و آوازه فضلش بدو گیتی آواز

     

    این همان بلبل گویاست که صیاد قضا

    نایش از نغمه فروبست و پرش از پرواز

     

    این همان است که در خاک بخفته به نشیب

    صیت فضل وی در چرخ بر فتنه فراز

     

    گر بخواهی که بری بهره ز فرهنگ وجود

    از همه عالم فارغ شو و زی او پرداز

     

    لاجرم تند شتابیده به نزد وی و نیز

    شرط حرمت را بردم بدرش نیک نماز

     

    از پس شکر و تحیت به جنابش گفتم

    کای خداوند از تو یکی پرسم راز

     

    غیر کردار بد و نیک بهمره نبرد

    هیچکس چیزی از این دنیا هنگام جواز

     

    پس بدین رشته ترا کار چه و مقصد چیست

    چه شود گر به من این راز نمائی ابراز

     

    چون شنید این سخن آن مرد خردمند از من

    از پس آه شرربار سخن کرد آغاز

     

    گفت این آرزوی جبه بیگلربیگی است

    که ابا من سوی گور آمده و با سوز و گداز

     

    تاکنون در بر من بود از این پس خواهم

    بتو بسپارم و از گردن خود سازم باز

     

    من بلرزیدم و بیدار شدم دیدم بود

    بسته در گردنم آن رشته پیچان دراز

     

    خویش را دیدم اندر مرض رشته دوچار

    رشته حسرت در گردن و با غم انباز

     

    من بیچاره همی جسته به خاک تبریز

    آنچه بیگانه همی دیده ز آب شیراز

     

    لاجرم چاره این درد گران را جویم

    هم از آن خواجه فرخ که بود بنده نواز

     

    نز طبیبان زمن شاید بنهفتن درد

    از حسیبان کهن باید پوشیدن راز

     

    خان بیگلربیگی ای قبله احراز زمین

    که فلک برده به خاک درت از صدق نماز

     

    تا ز فرمان تو مه شحنه بازار شب است

    مهر پیش از سحر از خانه برون ناید باز

     

    خاجیان را دربار تو به از دیر مسیح

    حاجیان را سر کوی تو به از طرف حجاز

     

    حکم والای تو بر هر چه کند امر مطاع

    رای زیبای تو بر هر چه دهد حکم مجاز

     

    خاطرت هست که بر بنده خود در زرنق

    وعده دادی از روی حقیقت نه مجاز

     

    من از آن وعده عرقوبی بگذشتم از آن

    که ابا حسرت یعقوبی گشتم دمساز

     

    رشته آرزوی شمس معالی شب و روز

    گشته چون افعی ضحاک به گوشم همراز

     

    کند این رشته بجان من مسکین غریب

    آنچه جراره خونخواره کند در اهواز

     

    به سر و جان تو سوگند که کوته نکنم

    تا ابد قصه پر غصه این رنج دراز

     

    نایب شمس معالی منم امروز چنان

    که کند تره نیابت به زمستان ز پیاز

     

    در حیاتش چو نشد بهر خداوند بیا

    کار آن شاعر بیچاره پس از مرگ بساز

     

    جبه را بر تن من پوش که او را نبود

    جز کفن در بر و جز خاک سر تاج و طراز

     

    بدگر آن استاد از چامه شیرین ساحر

    دارد این بنده هم از خامه مشکین اعجاز

     

    جبه او را در پیکر این بنده بپوش

    رشته او را در گردن دشمن انداز

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    قالب شعر: قطعه

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    حال دلم طوفانیست

    در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

    آن شنیدم خیمه ای از شاه روس

    مردم ایران دو فرقه اند که هر یک

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن خفته در گور و بگردنش یکی رشته دراز آنچنان رشته باریک درازی که بدو هیچ تشبیه ندانم بجز از رشته آز» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «بدگر آن استاد از چامه شیرین ساحر دارد این بنده هم از خامه مشکین اعجاز جبه او را در پیکر این بنده بپوش رشته او را در گردن دشمن انداز» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر دوش در خواب بدیدم که یکی مرد کهن ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *