در انتهای راهرو بوی تابستان رنگ باخته است احمدرضا احمدی _ نثرهای یومیه
در انتهای راهرو بوی تابستان رنگ باخته است. ماهی عریان، کسی از دریا آمده است. من نمیتوانم تو را صدا کنم. جواب از فصلی است که شهرها را برای بمباران از ماهی خالی کردهاند. فقط در انتهای راهرو پیرمردی روی صندلی نشسته است – با همهی مسافران شوخی میکند. مردی در ساعت ۲۰ دقیقه مانده به ۱۱ باید بمیرد باید با همین قطار به سفر برود. چای را ناتمام رها میکند. چای سرد شد مرد به قطار نرسد زنده ماند چای سرد را آرام نوشید. پیرمرد در انتهای راهرو به خواب رفت من و تو در کنار شیشهها که آغشته به خون بودند یکدیگر را بوسیدیم. چراغهاکه روشن شد برگها از درختان به زمین ریختند. کسی در باد سنتور مینواخت. تو با چشمان آبی در کنار فقر چمدان را باز کردی رنگ لباسها رنگ لباسهای ساعت حرکت نبود. از صدای جویبار بیدار شدیم.
کبوتری از صدای پاییز روی زمین باغ تنها میدوید. تو از کسی تشکر کردی که خوشبخت نبود -به تو پیرهن داده بود. از آن پیرهن روزهای درازی با گرما مانده است. روزی سرانجام باید سه اتاق را خالی کرد دوباره به اتاق اول رفت. در هر سه اتاق آینهها شکسته بودند. در حضور تو ماهی عریان را از تیغها رها میکنند. تو همان کتابی را میخوانی که تا امروز هزار بار خواندهای. حفظ نیستی. باز میخوانی. پیرمرد در انتهای راهرو از خواب بیدار میشود. استخوانهای ماهی را برای مردن گلهای شمعدانی، مینا، خواهران، برادران از آرواره جدا میکند روی تکههای شکسته آینه انبار می کند.
به دنبال کبوتر به باغ رهسپار میشویم. در میان باغ روی نیمکتها با رنگ سبز خواب تلویزیون میبینم. خدمتکاران با جامههای زربافت تلویزیون را در پاییز برای ما روشن میکنند. در صبحها از چشمان خسته و پفآلود ما در باغ برنامههای شب گذشتهی تلویزیون را حدس میزنند. ما سرگردان باران و ماهی عریان در باغ هستیم.
کبوتر دیگر روزها به دنبال پاییز به باغ نمیآید. تنها کتابی که همراه داریم دیروز تمام شد. ما به زبان مادری فقط همان یک کتاب را همراه داشتیم. کبوتر هم تنها است. میگویند خرگوشها در برف به باغ میرسند.
هنوز در راه هستند. آموختهایم چای را فقط برای مهمانان دم کنیم. در این باغ چای همیشه گرم است و مهمانان همیشه قبل از طلوع آفتاب و آمدن کبوتر به باغ از سفر باز میگردند. زنی کنار من و تو در باغ روی نیمکت نشسته است. فقط میخندد. ساعتش را کوک میکند. چشمان پسرش به رنگ دریا است. پسر با صدای نبض ما زن را صدا میکند زن پس از آن که پسر صدایش کرد به انتهای باغ میرود ساعتی میخرد و باز میگردد ولی هر بار پس از بازگشت پیرتر میشود. پسر آنقدر پیر است که زبان ما را فراموش کرده و دیگر مادر را نمیشناسد.
زن هر روز میخواهد راه برود. کلمات را روی تخته سیاه غلط بنویسد و از ما معذرت نخواهد. زن در غم آن نیست که پیرهن تابستانی دارد و امروز سه روز مدام است که باغ در زیر برفها مدفون است ولی ما هر شب به زن شب بخیر میگوییم.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب
شعر خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت حافظ _ غزل 16
جایگاه قالب های کلاسیک در اندیشه نوگرای نیما
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
مطالب بیشتر در:
بیوگرافی احمدرضا احمدیاشعار احمدرضا احمدی
نثرهای یومیه احمدرضا احمدی
در انتهای راهرو بوی تابستان رنگ باخته است
نثری که خواندیم به این شکل شروع شد: «در انتهای راهرو بوی تابستان رنگ باخته است. ماهی عریان، کسی از دریا آمده است. من نمیتوانم تو را صدا کنم. جواب از فصلی است که شهرها را برای بمباران از ماهی خالی کردهاند.» آیا با این نثرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمدرضا احمدی که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این نثر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمدرضا احمدی بودید، این نثر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «زن هر روز میخواهد راه برود. کلمات را روی تخته سیاه غلط بنویسد و از ما معذرت نخواهد. زن در غم آن نیست که پیرهن تابستانی دارد و امروز سه روز مدام است که باغ در زیر برفها مدفون است ولی ما هر شب به زن شب بخیر میگوییم.» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
دیدگاه شما برای نثر در انتهای راهرو احمدرضا احمدی
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای نثر در انتهای راهرو احمدرضا احمدی بنویسید. اگر از شعر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
- ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها - اکتبر 11, 2023
- برف آمد و بزم روز را آراست – منظره - اکتبر 11, 2023
- شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار - اکتبر 11, 2023