جلوه-هایی-از-زندگی-انسان-در-شعر-سهراب-سپهری

جلوه هایی از زندگی انسان در شعر

  • جلوه هایی از زندگی انسان در شعر سهراب سپهری : سخن گفتن از انسان و دردهای او سابقه ای است درخشان که جلوه های بارز و زیبای آن را در آثار گران سنگ همۀ شاعران و نویسندگان تاریخ بشر میتوان دید؛ چرا که غایت این آثار و حرف دل همه آنانی که از بشر گفته و برای او نوشته اند، رساندن آدمی به سرمنزل آرامش و بهشت این جهانی و هم نوایی و همراهی با او برای رساندنش به خوشبختی و کاستن اندوه های این جهانی بوده است چه بسا که به واسطه فراوانی قالبهای بیان و گوناگونی نگاه ها به انسان زندگی و فلسفۀ زندگی بشر انتخاب هر یک از این بزرگان و دست یازیدن به هنر و نگاه آنان بسی جای دقت و و ریزبینی است.
    چنانکه سخن رفت بیشتر شاعران عارف و عاشقان ،ادیب در ادب فارسی و سایر ملل و نحل هر کدام با زبان و فرهنگ و بینش ،خود بیانگر این مهم بوده اند که انسان وجود دیگری را در کنار خود درک کند و با این درک است که در محیطی آرام و با مسالمت با هم نوعان خود زندگی میکند و آنها را نیز در حد توان به سوی این زندگی خواستنی و مدينة فاضله دعوت میکند. در این پژوهش ما این موضوع را دربارۀ بزرگ شاعر عارف معاصر، سهراب سپهری، مورد کاوش قرار داده ایم؛ شاعری که با مطالعاتی که در عرفان اسلامی و شرقی داشته نیز اسفار آفاقی و انفسی به سبکی خاص در زندگی دست یافته که ما جلوه های عینی و انسان دوستانه آن را در آثارش میبینیم؛ با این تفاوت که سهراب جدای از سیر در مسیر وزین عرفان اسلامی با اندیشه ها و آموزههای بزرگان دیگری از سایر فرهنگها، بینشها وکیشهای دیگر همچون “بودا لائوتسه و کریشنا مورتی و امثال آنها در ارتباط بوده است.

    نویسنده : محمود کرمی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی سهراب سپهری

    جلوه هایی از زندگی انسان در شعر سهراب سپهری

    ۱- پیشینه تحقیق
    پیش از این در آثار بزرگوارانی از اساتید ادب فارسی در مورد سهراب و ساختار شعری او به گونه ای جسته گریخته به موضوع انسان در شعر او اشاره شده بود؛ لذا پژوهشگر با توجه به علاقه شخصی که به سبک زندگی و اندیشه سهراب سپهری داشته است، برخود تکلیف دانسته که بتواند این بعد سایه روشن اشعار و زندگی سپهری را که یکی از دلایل مهم محبوبیت او در میان اهل ادب و فرهنگ و مخصوصاً جوانان شده است بیشتر مورد کاوش قرار دهد البته این نوشته نیز با توجه به وسعت کاری و قلت توانایی پژوهشگر در اشراف بر مجموعه جنبههای زندگی و شعری سهراب خالی از کوتاهی نیست اما آنچه جای توجه است از کنار بزرگان و اندیشههای سخته ای که در ادبیات و هنر ما وجود دارد، نباید به سادگی عبور کرد و بایستی آنها را پلی برای رسیدن به نوع زندگی آرمانی و پر از صفا و صمیمیت دوران بدوی حیات بشر قرار داد که رسیدن به آن گمشده نیز، با واکاوی در لابه لای اشعار و کلمات به سر منزل رسیدههایی همچون سهراب سپهری دست یافتنی است.

    بحث و یافته های تحقیق
    بی گمان یکی از جنبههای وجودی آدمی روحیات و مسائل اساسی انسانی است که او در مسیر تکامل حقیقی خود از آن بهره گرفته و پرورش میدهد این مهم نیز خود دارای اجزایی است که هر یک به بخشی از دنیای وسیع حیات بشری مربوط میشود و چون این جنبه القا شدة خاص الهی به انسان میباشد بیشک در حیات روحی و تکاملی انسان تأثیر مهم و جلوه های بیشماری دارد اینک به تحلیل نمودهایی از زندگی و لایه هایی از آن در شعر سهراب پرداخته برای هر یک شاهد مثالهایی از اشعار او را میآوریم.

    ۱- نیکی و محبت
    در فرهنگ اصطلاحات ،عرفانی در ارتباط با احسان و نیکی آمده است از جمله محاسن اخلاق عفو و بخشش کسی است که به تو بد کرده باشد ،سجادی، ۱۳۸۶: ۶۰) در باور بودایی نیز عقیده بر این است که احسان» چند گونه است احسان به دل تقدیم داشتن یک دل پر عطوفت به دیگران احسان به چشم یعنی تقدیم نگاهی گرم و پر مهر به دیگران؛ احسان به رخ تقدیم چهره ای خندان و مهربان به دیگران و احسان به زبان تقدیم سخنان گرم و با محبت به کسان و هیچ چیز با نیکی قابل مقایسه نیست برای پایان دادن به تمام رنج ها به جد تمام کارهای نیک انجام دهید بهرامی ،حران (۱۳۸۲ (۱۲۵). «در سنت بودایی، دستان گشوده مظهر دهش بی پایان و مظهر پذیرندگی و مراقبه است» (رنجیر، ۱۳۸۱: ۴۱۹). سهراب احسان و نوع دوستی و محبت خود را در «هنوز در سفرم» در نامه ای که به یکی از دوستان خود به نام نازی مینویسد اینگونه نقل میکند «خرده مگیر؛ روزی خواهد رسید که من بروم خانۀ همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاجها سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درختها .شوند اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها، پای گلها بهای آن را مینویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر میبرند و اسب را به گاری میبندند و خوراک مانده را به گدا میبخشند چنین نخواهد ماند» (سپهری، ۱۳۸۸ ۱۰۰).

    در این رابطه سهراب درک و بینش خود را از زندگی طاقت فرسای انسانهای دردمند هم عصر خود اینگونه بیان میکند روی زمین میلیونها گرسنه هست. کاش نبود، ولی وجود گرسنگی شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازه ای به خود میگیرد. چه قساوتی، یادم هست در بنارس میان مرده ها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک. در تاریکی آن قدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم» (سپهری، ۱۳۸۸: ۲۵).
    روزی خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید. روی پل دخترکی بی،پاست دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
    هرچه دشنام از لبها خواهم برچید
    رهزنان را خواهم گفت کاروانی آمد بارش «لبخند سپهری، ۱۳۸۴: ۳۳۸ – ۳۳۹)
    آب را گل نکنیم
    شاید این آب روان میرود پای سپیداری تا فروشوید
    اندوه دلی.
    دست درویشی ،شاید نان خشکیده فروبرده در آب» (همان: ۳۴۶)
    «ابرها رفتند.
    یک هوای صاف یک گنجشک یک پرواز
    دشمنان من کجا هستند؟
    فکر میکردم
    در حضور شمعدانیها شقاوت آب خواهد شد.
    دوستان من کجا هستند؟
    روزهاشان پرتقالی «باد» (همان: ۳۸۰-۳۸۱)

    ۲- اندوه
    در اصطلاحات سنتی ،عرفان حزن همان قبض است و فاصله همان حجاب است و قبض حاصل حجاب است به قول هجویری پس» قبض عبارتی بود از قبض قلوب اندر حالت حجاب» عابدی، ۱۳۸۷ (۴۸۹. بودا معتقد است که «اندوه ناشی از میل به لذت است؛ اندوه ناشی از آز است بهرامی ،حران :۱۳۸۲ (۱۲۸) دکتر شمیسا در «نگاهی به سپهری» می نویسد مفهوم غم عرفانی یعنی ،قبض با غم و اندوه در معنای متعارف فرق میکند (شمیسا، ۱۳۸۲: ۱۴۹)
    همان گونه که مولانا در مثنوی شریف میفرماید:
    چونک قبضی آیدتای راهرو
    آن صلاح توست، آتش دل مشو
    گر هماره فصل تابستان بدی
    سوزش خورشید در بستان زدی
    گر ترش رویست آن دی مشفق است
    صيف خندانست اما محرق است
    چونک قبض آید تو در وی بسط بین
    تازه باش و چین میفکن بر جبین مولوی، ۳/۱۳۸۱: ۳۷۷۹ – ۳۷۸۴)

    کریشنا مورتی میگوید اندوه آدمی در این است که همواره بین نگرنده و نگریسته فاصله ای هست که مانع شناخت میشود مرادی ،کوچی ۱۳۸۰ (۱۵۷). قبض و اندوه به کار رفته در شعر سپهری نشانی از نرسیدن انسان به حقیقت است.
    «اندوه مرا بچین که رسیده است. دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتی بسته است» (سپهری، ۱۳۸۴: ۱۹۵)
    «دلم گرفته،
    دلم عجیب گرفته است.
    و هیچ چیز
    نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
    نمی رهاند.
    و فکر میکنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد» (همان: ۳۰۵-۳۰۶)

    ۳- ایمان
    در فرهنگ اصطلاحات عرفانی آمده است که ایمان اعتقاد قلبی است به کسی یا چیزی و نیز عبارت است از تصدیق و اطمینان و مقابل کفر است و به معنای خضوع و انقیاد و ثبات آمده است (سجادی، ۱۳۸۶: ۱۷۱)
    در آیین بودایی نیز عقیده بر این است که در سفر دور و دراز زندگی بشر، ایمان بهترین همراه است. به انسان نیرو میبخشد تا بر وسوسه ها چیره شود. آدمی به نیروی ایمان می تواند کردار خود را پاک نگه دارد و ذهن خود را توانگر «سازد بهرامی حران، ۱۳۸۲: ۱۲۹). بیشک نظر سپهری آنچه در مورد ،ایمان همان باور و برنامه ای است که انسان به اختیار خود بر میگزیند و با زندگی با آن به آرامش میرسد و گرمی حیات آدمی نیز از اوست
    من صدای وزش ماده را میشنوم
    و صدای کفش ایمان را در کوچۀ شوق» (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۸۷)
    «زندگی خالی نیست
    مهربانی هست
    سیب هست ایمان هست.
    آری
    تا شقایق هست زندگی باید کرد» (همان: ۳۵۰)

    ۴- رنج
    درد و رنج همزاد آدمی است از دیر زمانی که انسان بوده و شاید بتوان گفت به تعداد آدمهای این چرخ اثیری اندوه وجود داشته و هست کامیار عابدی در کتاب از مصاحبت آفتاب» می نویسد: «رنج سپهری، رنجی فردی و درونی است که از تمنای سوزان جاودانگی بر میخیزد. این درد تأیید و تسلایی از عقل نمی یابد و آنچه به شاعر نیرو میبخشد و دمی را به سوی جاودانگی و بیکرانگی میکشاند البته عشق است این عشق عشقی است ازلی» (عابدی، ۱۳۸۶: ۹۶). شوپنهاور (فیلیسوف بدبین لمانی در ارتباط با رنج معتقد بود که رنج و درد جوهر واقعی حیات است و آنچه میتواند مایۀ رهایی از این رنج ،باشد هنر است که سبب میشود یک لحظه چرخ زمان متوقف گردد و با این حال او اعتقاد دارد که اخلاق و همدردی در مرحله بالاتر از هنر قرار دارند (همان: ۱۷۸)
    تمام رنجهای آدمی از خواستن است تمام رنجهای آدم از دل نهادگی بر این عالم است. از نظر بودا آرزو سبب اصلی رنج است و فقدان ،آرزو مساوی است با فقدان رنج رنجبر، ۱۳۸۱: ۳۵).
    آنچه که در مورد رنج در عرفان اسلامی و شرقی ملموس است و تجلی آن را نیز در اندیشه سپهری میبینیم در بند شدن انسان نوعی است در دام خواسته های نامحدود خود؛ به گونه ای که دغدغه خواستن و جامه عمل پوشانیدن به بایدهاست که انسان را دردمند و مانده و رنجور می نمایاند.
    «ماهی زنجیر آب است و من زنجیری رنج
    با تو برخوردم به راز پرستش پیوستم
    از تو به راه افتادم به جلوۀ رنج «رسیدم» (سپهری، ۱۳۸۴: ۱۸۹)
    خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید
    کندی نهفته داشت شب رنج من به دل
    اما به کار روز نشاطم شتاب بود» (همان: ۳۴)

    ۵- تنهایی
    تنها بودن و تنها زیستن گزینه ای است که انسان نوعی در دنیای امروز میتواند در جهت کسب آرامش برگزیند و نتایج حاصل از آن را به همگنان خویش در اطراف خود هدیه کند خلوت در اصطلاح ،عارفان امری محدث است و از مستحسنات ایشان و مقید نیست به اربعین چه انقطاع از خلق و اشتغال به حق امری مطلوب است و با دوام عمر دوام آن پیوسته و نیز صورت خلوت مجموعه ای است از چند گونه مخالفات نفس و ریاضات تألیف
    گرفته» (سجادی، ۱۳۸۶: ۳۵۹-۳۶۷)
    از ابن مبارک پرسیدند: درمان قلب در چیست؟ پاسخ داد در ندیدن آدمیان صوفی دیگری می گفت: اتحاد با خدا جدایی از خلق و غیر خدا و جدایی از غیر خدا اتحاد با خداست» (زرین کوب، ۱۳۸۳ (۷۲).
    تنهایی در فکر سهراب سپهری تنهایی انزوا طلبانه و ناشی از مشکلات روحی و روانی عصر نیست بلکه تنهایی است که ،شاعر خود به اختیار انتخاب کرده است و او را از مصاحبت با دیگران بی نیاز میکند و آنچه را که گم شده انسان است به او نشان میدهد به قول شاعر
    لابر خود خیمه زنیم سایبان آرامش ما ماییم
    بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
    برویم. برویم و بیکرانی را زمزمه کنیم» (سپهری، ۱۳۸۴: ۱۷۴).
    نمود بارز جوهره و اصل عرفان ،شرق یعنی تنهایی در اشعار سهراب سپهری است و جالب این جاست که در هشت کتاب واژهٔ تنهایی را بیست و پنج بار به کار برده است. در ارتباط با تنهایی و پشتوانه فلسفی آن در آیین بودایی میخوانیم: «از نظر بعضی محققان امروزی مانند نینیان ،اسمارت آیین بودا آیینی است به شدت درونگرایانه و در مقابل دنیای امروز و قرن صنعتی و تکنولوژیکی ما که به شدت برون گرایانه است، همچنان زنده و با طراوت به حیات خود ادامه میدهد» (رنجیر، ۱۳۸۱: ۱۷۲)
    از خانه بدر از کوچه ،برون تنهایی ما سوی خدا رفت» (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۳۶)
    «من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
    تا چراغ لذت،
    تا سکوت خواهش
    تا صدای پر تنهایی» (همان: ۲۷۷)
    «آدم اینجا تنهاست
    و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
    به سراغ من اگر می آیید،
    نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهایی من» (همان: ۳۶۱)

    ۶- سفر و مسافر
    سهراب سپهری معتقد است که آدم تا میتواند باید سفر کند چه آفاقی و چه انفسی، و در این مسیر است که خود را میشناسد و با طبیعت و نظم موجود در آن همگام و همسفر میشود.
    در فرهنگ اصطلاحات عرفانی آمده است: «سفر، توجه دل به سوی حق است. چنانکه موسی به کوه طور به طلب رؤیت رفت و سفر روحانی کرد (سجادی، ۱۳۸۶: ۴۶۶). سهراب، عشق به سفر را اغلب این طور بیان میکرد که آدم مسافر است، پس باید تا میتواند سفر کند!» (سیاهپوش، ۱۳۷۸: ۷۵)
    «جاده یعنی غربت
    باد ،آواز مسافر و کمی میل به خواب
    شاخ پیچک و رسیدن و حیاط» (سپهری، ۱۳۸۴: ۳۸۶)
    در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد.
    یک دهان مشجر
    از سفرهای خوب
    حرف خواهد زد؟» (همان: ۴۴۹)

    ۷- فکر
    آنچه را که به عنوان فکر میتوان فهم کرد و نام ،برد چراغی است فراروی رهروان و سالکان اصیل مسیر زندگی واقعی؛ زیرا این فکر راهگشا است و بیانگر، نه گریبانگیر و مشکل ساز و فلسفه باف فکر در اصطلاح عرفانی عبارت است از اندیشه در آیات و نشانه های الهی که موجب معرفت شود» (سجادی، ۱۳۸۶: ۶۲۷).
    کریشنا مورتی معتقد است که فکر در جایگاه خود لازم و ضروری است اما زمانی که به قلمرو ذهنی و روانی به شکل فرافکنی به گذشته و آینده فضولی میکند، باعث پدیدار لذات شدن ترس و همچنین می گردد. در نتیجه ذهن گنگ شده و قادر به تصمیم گیری
    و عملکرد نمیباشد» (لسانی، ۱۳۷۶: ۸۰)
    بخار فصل گرد واژه های ماست
    دهان گلخانه فکر است (سپهری، ۱۳۸۴: ۳۸۴)
    این تن بیشب و روز
    پشت باغ سراشیب ارقام
    مثل اسطوره میخفت
    فکر من از شکاف تجرد به او دست میزد» (همان: ۴۳۹)
    «انسان
    در تنبلی لطیف یک مرتع
    با فلسفه های لاجوردی خوش بود.
    در سمت پرنده فکر میکرد (همان (۴۲۴)

    ۸- حقیقت
    حقیقت، اصطلاحی است که در فلسفه و عرفان و نزد اهل ،ذوق معانی و اطلاقات متعدد دارد. آنگونه که هجویری میگوید حقیقت عبارت است از آن که نسخ بر آن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالم حکم آن متساوی باشد و نیز مراد از حقیقت انسان کامل حقیقی نیز هست» (سجادی، ۱۳۸۶ (۳۲۳) در آیین بودایی آنچه که سرآغاز تعلیم است، حقیقت میباشد و جز با اندیشه پاک به حقیقت نتوان دست یافت پس به آنچه که حقیقت است
    و از آن دانایی حاصل میشود باید توجه داشت بهرامی حران، ۱۳۸۲: ۱۵۴).
    همچنانکه مولانا در دیوان شمس میفرماید: مپرسید، مپرسید از احوال حقیقت
    که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
    شما مست نگشتید و زان باده نخورید
    چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
    مولوی ۱۳۸۴: ۱۵۵۶۰- ۱۵۵۶۱)

    دستیابی به رازهای هستی و حقیقت مطلق امری دشوار و نایاب است و هیچ کدام از این دو (خدا و هستی برای ما قابل شناخت کلی نیستند و به قول سپهری بایستی در افسون گل سرخ شناور باشیم حقیقت امری است که در دسترس ذهن و عقل نیست بلکه کاری است که با پایمردی و همت دل و جان امکان پذیر است؛ در واقع حقیقت ممکن نیست اما تلاش در مسیر آن و سلوک در آن هم ممکن است و هم لازم کریشنا مورتی در ارتباط با حقیقت و دست یافتن به آن میگوید: «راهی به حقیقت وجود ندارد» (لسانی، ۱۳۷۶ ۳۹ در شرح گلشن راز آمده است که حقیقت ظهور ذات حق است، بی حجاب تعینات و محو کثرات موهوم در اشعۀ انوار ذات (لاهیجی، ۱۳۸۷: ۲۴۷). دکتر بهرام مقدادی در مقاله ای تحت عنوان سپهری» و «کافکا در کتاب باغ تنهایی دربارهٔ نقطهٔ اشتراک میان سپهری و کافکا در ارتباط با حقیقت مینویسد: «هم در شعر سپهری و هم در داستانهای کوتاه و بلند کافکا، این نکته دائم به ما القا میشود که انسان این توانایی را ندارد تا بر «اسرار» دسترسی پیدا کند حقیقت غایب است و هر نوع ارتباطی با آن غیر ممکن سیاهپوش، ۱۳۷۸: ۱۵۳)
    کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
    کار ما شاید این است
    که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
    کار ما شاید این است
    که میان گل نیلوفر و قرن
    پی آواز حقیقت «برویم سپهری، ۱۳۸۴: ۲۹۸ – ۲۹۹)

    پس در شعر سپهری ،نیز حقیقت آن سرمنزل عنقاست که دستیابی به آن کاری است بس دشوار اما عشق به آن و دغدغه وصول به آنجا نیز میتواند انسان ساز و پرورنده باشد؛ زیرا داشتن این میل و رغبت کم از رسیدن نیست و مسیر زندگی و جهت خواهندگی انسان را در میان دنیای آلوده به رنگ نشان میدهد.

    ۹- عشق به طبیعت
    طبیعت در شعر سپهری انعکاسی ژرف دارد عارفی که به شرق اندوه جهان ما روی آورده، همچون «بودا» در دل طبیعت به سیر و سلوک و ریاضت پرداخته و سرانجام به کشف و شهود رسیده است. این اندیشه طبیعت گرایی سپهری را در اندیشه و شعر دست کم تعدادی از شاعران مغرب زمین که اندیشۀ لاهوتی در شعرهایشان پررنگ است میتوانیم ببینیم چنانکه والت ویتمن در شعر در آن هنگام که به همراه اقیانوس زندگی فرو میشدم» به اقیانوس به عنوان مظهر زندگی و طبیعت مینگرد و خویشتن را در طبیعت باز مییابد و باز میشناسد و سرانجام نیز در آن فرو میرود.

    سپهری در واقع از درک ذات اشیا و این که اشیا به سوی مرزهای بیکرانه ای روانند و او نیز هم آوا و همصدا با آنان در حرکت است لذت غم انگیزی در درون خود مییابد. این اندیشیدن به زیباییها و جلوه های ظاهری آسان است آنچه آسان نیست رفتن به فراسوی زیباییها و جلوه های ظاهری و دیدن آنها و به حرکتی در آنها اندیشیدن است» (عابدی،۶۴-۶۳ :۱۳۸۶)
    هر کجا هستم باشم آسمان مال من است
    پنجره، فکر، هوا، عشق زمین مال من است» (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۹۱)

    ژان ژاک روسو میگوید برای اینکه از شر و بدبختی خلاص شویم کافی است تمدن را رها کنیم؛ زیرا انسان طبیعتاً خوب است و انسان وحشی وقتی شکمش سیر باشد با تمام طبیعت در حال صلح و صفا و نسبت به همه مخلوقات مهربان است» (خانمی کاشانی ۷۹ ۲۰۴) در آیین بودا تنها موجودی که عرصه زندگی را بر دیگر موجودات عالم تنگ می کند، انسان است؛ به همین دلیل اندیشه بی آزاری شکل گرفت و به صورت اصلی اخلاقی و اندیشه ای درآمد» (رنجبر، ۱۳۸۱: ۱۴۷) آنچه را که به واقع میتوان عشق نام نهاد چه در ارتباط با انسانها و چه در ارتباط با طبیعت نداشتن نگاه ابزاری به آنهاست؛ چون از خصوصیات منفی انسان است که اگر به چیزی ابزاری بنگرد و نفع و خودخواهی خود را در آن ،ببیند تأثیر سوء خود را بر آن جا خواهد گذاشت.

    عشق زبان فراانسانی است زبانی است که در آن انسان (عاشق) قادر است با همه چیز و همه کس بدون هیچ فریب و آزاری بنشیند؛ عشق زبان الهی است. محمد مختاری در این رابطه مینویسد عشق بی واسطهترین رابطه انسان با انسان است. به همین سبب زیباترین نمود یگانگی و هماهنگی است؛ یگانگی با طبیعت نیز نمود دیگری از زیبایی یعنی وحدت زیبایی طبیعی و اجتماعی است» (مختاری، ۱۳۷۱: ۷۹). تفاوت نگاه سپهری با ما در این است که او با طبیعت و در دوستی با آن به سر می برد؛ در حالی که ما نه که دوست ،نیستیم بلکه به نحوی در جدال با آن به سر میبریم و جالب اینجاست که بانی این جدال انسان به ظاهر متمدن و به نام دارای فرهنگ امروزی است ما کجا و سهراب کجا که میگوید :
    «منصخره – من» ام، تو شاخه – تویی (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۲۲)
    هر کجا برگی هست، شور من میشکند.
    بوته ،خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
    من به سیبی خوشنودم
    و به بوییدن یک بوته بابونه» (همان: (۲۸۹)
    روی قانون چمن پا نگذاریم
    و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون» (همان: (۲۹۴)
    دیدم که درخت هست
    وقتی که درخت هست
    پیداست که باید بود» (همان: (۴۱۹)
    «من مسلمانم
    قبله ام یک گل سرخ
    جانمازم چشمه مهرم نور
    دشت سجاده من
    سنگ از پشت نمازم پیداست
    من نمازم را وقتی میخوانم
    که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
    من نمازم را پی تکبیره الاحرام» علف میخوانم.
    قد قامت»
    پی
    موج
    کعبه ام بر لب آب
    کعبه ام زیر اقاقی هاست
    «حجر الاسود من روشنی باغچه است» (همان: ۲۷۲ – ۲۷۳)
    «چیزهایی هست که نمیدانم
    میدانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد» (همان: ۳۳۶)
    پیداست کسی که اینگونه به باد و باران زنجره و ،پروانه سبزه و دشت و همه اجزای طبیعت بنگرد و عالیترین لحظه های خدایی و عبادت خود را در آن بگذراند و هر یک را به نحوی گوشه ای از کعبه عشق وسیع خود قرار دهد خوابش آرامترین خواب جهان و حیاتش به مثابه حیات ،درخت مفید و زندگی بخش خواهد بود.

    ۱۰- عرفان
    آنچه از عرفان در منظر سهراب سپهری منظور است از عرفان طبیعت گرای اوست که ترکیبی از عرفان اسلامی و عرفان -شرقی بودایی میباشد که آن هم از زبان بزرگانی همچون بود و لائوتسه و به شکل مدرن تر آن از زبان کریشنا مورتی بیان شده است. سهراب در کتاب «هنوز در سفرم» نقل میکند که عرفان» ما و بودیسم اینان، هرچه به دور از هم باشد در جاهایی برخورد مییابد و شاید یکی شود سپهری، ۱۳۸۸ (۴۸) عرفان در اصطلاح راه و روشی است که صالحان حق برای نیل به مطلوب و شناسایی حق بر می گزینند که آن خود بر دو گونه است: عرفان عملی، یعنی سیر و سلوک و وصول و فنا و عرفان نظری یعنی بیان ضوابط و روشهای کشف و شهود» (سجادی، ۱۳۸۶: ۵۷۷) در آیین بودا نیز مانند سایر اشکال ،عرفان تأکید بر چیزی دارد که القای آن به افرادی که محروم از آن تجربه بوده اند به تمام معنا محال .است درک این عرفان به هیچ وجه عقلی یا به قول عرفان اسلامی آموختنی نیست بلکه دریافتنی یا به تعبیر عرفای مسلمان آمدنی است. در عرفان بودایی پیش از هر چیز سعی بر تخلیه ذهن داشتند که انباشتگی آن بزرگترین مانع رشد معنوی تلقی میشد (رنجبر، ۱۳۸۱:۱۱۲-۱۱۳).
    «من به مهمانی دنیا رفتم
    من به دشت اندوه
    من به باغ عرفان
    من به ایوان چراغانی دانش «رفتم (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۷۶)
    من مفسر گنجشکهای دره گنگم
    و گوشواره عرفان نشان تبت را
    برای گوش بی آذین دختران بنارس
    کنار جادۀ سرنات شرح داده ام» (همان: (۳۲۱)

    ۱-۱۰- مرگ
    سهراب نو شدن زندگی را در مرگ میداند و معتقد است رسیدن به این نگاه در ارتباط با مرگ مستلزم دوری از ذهن شرطی است؛ چرا که ترس از مرگ، ترس از خود مرگ نیست. ترس از واژهٔ مرگ است و تعبیر ما از آن؛ لذا برای برخورد و برداشت از واژهٔ مرگ باید ذهنی باران خورده داشته باشیم که تألمات روحی ما را با آن قرین نکند. «مرگ در اصطلاح عرفا، خلع جامه مادی و طرد قیود و علایق دنیوی و توجه به عالم معنوی و فنا در اسما و ذات است سجادی، ۱۳۸۶: ۷۱۴). بودا معتقد است که زندگی به هیچ وجه با مرگ به پایان نمیرسد و مرگ انسانی که به رهایی راه نیافته بدون تردید زندگی دیگر و زاییده شدن دوباره ای را به دنبال دارد پس طبیعی است که رنج حیات و ممات در آن تکرار شود» (رنجبر، ۱۳۸۱: ۱۱۶). در عرفان ایرانی اسلامی نیز به اشاراتی بر میخوریم که مرگ و اندوه و شب با باوری سرشار از شادی و زیبایی تلقی شده .است در این راستا اصولاً عارفان مرگ را وصول به حق دانسته اند. مولانا در غزلی معروف به یارانش می گوید:
    به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
    گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
    جنازه ام چو بینی مگو فراق فراق
    مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
    کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
    چرا به دانۀ انسانیت این گمان باشد (مولوی، ۱۳۸۴: ۳۳۱)

    مرگ در زندگی در لحظه زندگی کردن انسان را نیز رقم میزند. همچنان که ما این فلسفه را در اشعار سهراب میبینیم مرگ نقطه ای است بین گذشته و آینده و انسان با احساس وجود ،مرگ در حال زندگی میکند.
    دریافت سهراب سپهری از مرگ با مشرب شاعران عارف در تمام دوران ها همخوانی دارد. از مولانا گرفته پس چه ترسم کی ز مردن کم «شوم تا والت ویتمن که میگوید: «جوانه کوچک نشان میدهد که حقیقتاً مرگی وجود ندارد همه میآیند و میروند، چیزی از بین نمی رود مرگ کمال است و با آنچه هر کس تصور میکند فرق دارد» (فرزان، ۱۳۸۱: ۱۶). سهراب سپهری در کتاب «هنوز در سفرم در ارتباط با مرگ پدرش و زندگی او در آن موقع میگوید آن روزها که همۀ خویشاوندان در خانه ما بودند و چشمها تر بود، من در ناظم آباد تنها در دره ای میگشتم خود را با همه چیز هماهنگ میدیدم. گاه میشد که میخواستم همۀ گیاهان را ،ببوسم، در درختها فرو «روم» (سپهری، ۱۳۸۸: ۹۳).
    «مرگ آمد حیرت ما را برد
    ترس شما آورد.
    در خاکی، صبح آمد، سیب طلا از باغ طلا آورد» (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۳۲)
    و نترسیم از مرگ
    مرگ پایان کبوتر نیست
    مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
    مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
    و همه میدانیم
    ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است» (همان: ۲۹۶)
    «همیشه با نفس تازه راه باید رفت
    و قوت باید کرد
    که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ» (همان: ۳۱۴)

    ۲-۱۰- زندگی
    سهراب زندگی را ارزشمند و بایسته لذت بردن از آن میداند و این به دلیل در لحظه زیستن و ناب دانستن لحظه های زندگی و نیز همدمی با طبیعت است؛ زیرا طبیعت پیوسته در مسیر خود و هدفدار در حرکت است و بیشک همراه او نیز به این صفا طراوت و امیدواری دست می یابد و با این نگاه است که سپهری زندگی را سیب گونه با پوستش می خواهد و دوست دارد. بودا می گوید: «ای مردم زندگانی را زندگی کنید آرام خویشتن دار و آزاد از هر آز و نیز معتقد است که آدمیان حق دارند زندگی کنند تا دریابند گذشته از رنج ،زندگی شیرینی کامیابی و شادیهای غیر منتظره بسیار دارد (رنجبر، ۱۳۸۱: ۱۶۸-۱۷۳)
    «زندگی رسم خوشایندی است.
    زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
    زندگی شستن یک بشقاب است
    زندگی گل به «توان» ابدیت
    زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۹۰ – ۲۹۱)
    «مادرم صبحی
    گفت:
    موسم دلگیری است
    من به او گفتم زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست» (همان (۳۴۳) |
    «زندگی خالی نیست
    مهربانی هست سیب
    هست ایمان هست.
    آری
    تا شقایق هست زندگی باید کرد» (همان: ۳۵۰)

    ۳-۱۰- نگاه ناب
    نگاه بدون پیشینه و آگاهی از جمله همخوانیهای سهراب سپهری و کریشنا مورتی است؛ به گونه ای که انسان گزینشی به امور نگاه نکند و با عشق وافر و همه جانبه ای همه چیز و همگان را بنگرد و در آنها اندیشه کند. به قول کریشنا مورتی آگاهی بدون گزینش و به قول سپهری در اطاق آبی «پرهیز از سیستم «ترجیح همان گونه که مولانا در دفتر اول مثنوی میفرماید
    «فرع دید آمد عمل بی هیچ شک پس نباشد مردم الا مردمک (مولوی، ۱/۱۳۸۱ ۱۷۲۲)
    نگاه ناب و تازه، نگاهی است که فارغ از پیش داوریها دانش موروثی و شرطی ما باشد. همچنانکه اسم آخرین دفتر شعر سپهری ماهیچ مانگاه است؛ این عنوان دقیق و پر معنا، بیانگر فلسفۀ اوست و تجربه ای است در مورد نگاه بدون شائبه پیش داوریها و دانش مستقبل و ،ماضی و کوششی است ارزنده در بیان آن نگاههای تازه به نظر کریشنا مورتی در هر نگاه سه عامل وجود دارد
    ۱- خودنگاه یا عمل دیدن bservation -۲ نگرنده یا مدرک observer -۳ نگریسته یا امر مدرک observed
    نباید بین نگرنده و نگریسته فاصله .باشد فاصله حاصل پیش داوریهای ماست» (شمیسا(۲۲ :۱۳۸۲) نگاه کردن به دنیا با عینک عارفانه و خالی از قضاوت و به دور از ارزش هر چیز را به انسان زیبا می نمایاند؛ چرا که نگاه فلسفی و امروزی است که زشتیها را نشان میدهد و انسان را رنج میدهد چه بسا این رنجهای به وجود آمده خود از رنجی عمیق تر و دردناک تر در روح انسان حکایت دارد این را بزرگ مردان عرفان و ادب فارسی هر یک به طرزی نگاشته اند؛ چنانچه حافظ می فرماید:
    پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد»
    (حافظ، ۱۳۸۳: ۱۱۳)
    آری سهراب با سیراب کردن خود از آبشخور چنین بزرگانی است که با دیدی با طراوت و باران خورده به بزرگی رسید و با بزرگی سرود و راه بزرگی را نشان داد.
    «من نمیدانم
    که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر
    زیباست.
    و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
    گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
    چشمها را باید ،شست جور دیگر باید دید» (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۹۱)
    قشنگ یعنی چه؟
    قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال» (همان: ۳۰۶)
    و در مسیر «باغ نشاط»
    غبار تجربه را از نگاه من شستند
    و به من سلامت یک سرو را نشان دادند» (همان: (۳۲۴)

    ۴-۱۰- وصال و فراق
    سهراب ، سپهری مانند سایر بزرگان عرصه ،عرفان لذت فراق را کم از وصال نمیداند و آن را به عشق تعبیر میکند و در واقع میداند که فراق و جدایی او از چیست و از آن به سرچشمه نابها یاد می کند. در اصطلاح عرفانی نیز پیوند با محبوب وصل وحدت حقیقت است. گفته اند: وصل یعنی اتصال به محبوب و آن را بعد از هجران لذتی است که به وصف در نیاید» (سجادی، ۱۳۸۶: ۷۸۶) «انسان تا زنده است، وصل در معنی حقیقی صورت نمی گیرد. در فنا فی الله است که میتوان به وصال رسید و لذا مشایخ سلسله ،مولویه مراسم ختم و شب سوم را
    عرس (مراسم عروسی میخواندند» (شمیسا، ۱۳۸۲: ۱۵۴).
    میان ما سرگردانی بیابانهاست
    بی چراغی ،شبها بستر خاکی غربتها فراموشی
    آتش هاست.
    میان ما «هزار و یکشب جست و جوهاست. (سپهری، ۱۳۸۴: ۱۵۳)
    نه، وصل ممکن نیست
    همیشه فاصله ای هست.
    و عشق
    صدای فاصله هاست.
    همیشه عاشق تنهاست» (همان: ۳۰۸)

    ۵-۱۰- سادگی و فروتنی
    سپهری در اوج ،بزرگواری غرور و خودبینی را در خود کشته است و به همین دلیل است که بزرگوارانه و ساده با ما حرف میزند و به واقع فانی شده است البته نه فنای نابودی بلکه فانی شدنی که عین بقا و ماندگاری است؛ چرا که او به مانند رودی به دریای زلال الهی می پیوندد و با این پیوستن به معدن آرامش و بقای جاودانه است که آرام میگیرد عزالدین محمود کاشانی در مصباح الهدایه در مورد سادگی و فروتنی می گوید: «و آن عبارت است از وضع نفس خود با حق در مقام عبودیت و با خلق در مقام انصاف تواضع نعمتی است که بر آن هیچ کس حسد ،نبرد همچنانکه کبر بلایی است که هیچ کس بر صاحب آن رحمت نکند همایی، ۱۳۸۸: ۳۵۱-۳۵۴). کریشنا مورتی در چند جای از آثارش سادگی و فروتنی را اینگونه توضیح میدهد: فروتنی زمانی تحقق پیدا میکند که به تضاد پایان داده شده باشد» (لسانی، ۱۳۷۶: ۱۹۱) ساده باشیم
    ساده باشیم چه در باجه بانک چه در زیر درخت (سپهری، ۱۳۸۴: ۲۹۸)
    این آب ،روان ما ساده تریم این سایه افتاده تریم
    نه تو میپایی نه من دیده تر بگشا مرگ آمد در
    بگشا» (همان: ۲۳۴)

    نتیجه گیری مقالۀ جلوه هایی از زندگی انسان در شعر سهراب سپهری

    شعر سپهری، نوعی حسرت و گرایش به آرامشها و بدویتهای ساده و بی آلایش از دست رفته بشر و انسان امروزی و نشان دادن راههای بازگشت به این فراغت هاست این گرفتاریها نیز به نوبۀ خود ریشه در شکستهای عاطفی و فلسفی و اجتماعی انسان و دوری از فطرت زیبا جوی انسان دارد. سپهری با کلماتی ،ساده که آنها را جلایی دیگر از نوع عرفانی و بینش خاص خود زده با انسان تشنه زندگی هم عصر خود ارتباط برقرار میکند و آرامش و سکون کسب کرده خود را به او نشان میدهد. مواد اصلی تشکیل دهنده این بینش را میتوان در طبیعت گرایی خاص سپهری و آرامش گرفته او از همدمی و هماهنگی با طبیعت دانست این مهم را نیز میتوان برگرفته از آبشخور فکری عرفان و تفکر اشراقی بزرگ مردانی چون سهروردی و ،مولانا در عرفان اسلامی و انسان دوستانی همچون بودا، لائوتسه و کریشنا مورتی در عرفان و آیینهای شرقی و شاعران مایه داری همچون والت ویتمن و ویلیام وردزورث در مکاتب عرفانی و ادبی شرق و غرب دانست.
    بی گمان چون سپهری شاعری وارسته بوده با کلمات رنگین و ابزاری زیبا کلام را به شیوه ای دلنشین و سازگار با روح بشری سروده و نیز با توجه به همسفرگی با بزرگ مردان این عرصه کلامش برآمده از دل بوده و بیش از پیش تأثیر خویش را بر دلها گذاشته و خواهد گذاشت.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»