تحول--و-تعالی-اندیشه-آرمانی-در-شعر-فروغ-فرخزاد

تحول و اندیشۀ دنیای آرمانی در شعر

  • تحول و اندیشۀ دنیای آرمانی در شعر فروغ فرخزاد : تصور وجود دنیایی آرمانی در آن سوی واقعیت بسیار دیرین است و دست کم به افلاطون، فیلسوف یونانی میرسد (26,19713 cuddon 26,1979: 673 Chandwick) که عالم مثل را عالم حقیقت میدانست فلوطین بنیان گذار فلسفۀ نوافلاطونی هـم بـه ایــن موضوع اشاره کرده است که «محسوسات دارای وجود حقیقی نیستند و عالم، جز سایه ای از خدا و انعکاسی از او نیست (پورنامداریان ۱۳۷۵ ۹۱) «این اعتقاد در قرن هجدهم به وسیلۀ سوئدنبرگ فیلسوف ،سوئدی گسترش یافت و در قرن نوزدهم با افول ایمان مسیحی و جست وجوی راههایی برای گریز از رنج ها و ناکامی های دنیای واقعیت این تفکر به وجود آمد که دستیابی به جهان آرمانی نه از طریق دین و عرفان بلکه به وسیلهٔ شعر ممکن است (3 :3:1971 Chadwick) و شارل بودلر – شاعر پیشرو سمبولیست های قرن نوزدهم فرانسه – نوشت «از طریق شعر است کـه روح، شکوه و زیبایی آن سوی گور را مشاهده می کند.» (673 :1979 cuddon) سمبولیست ها بر این باور بودند که شاعر با قدرتی که دارد می تواند دنیای آرمانی نهفته در آن سوی واقعیت را ببیند و از آن خبر دهد و به همین. می کوشیدند چنین دنیای باشکوهی را در اشعارشان بیافرینند و القا کنند. البته چنین دیدگاهی را در ادبیات عرفانی گذشته ایران و نگرش بدبینانه عرفا و صوفیه به دنیا که همه مظاهر هستی را مجازی و سایه هایی از حقیقت دانستند و بر این باور بودند که برای شناخت ،حقیقت باید از ظواهر و محسوسات گذر کرد – نمی توان نادیده انگاشت چرا که تمام مظاهر وجود از نظر صوفیه جلوه های حقاند و آنچه ما با حواس خود درک می کنیم، سایه های حقیقت اند. بنابراین، وجود جود آنها مجازی است» (پورنامداریان ۱۳۷۵ ۹۰) همچنین آبشخور بسیاری از قصه های برای وار جهان را باید همین اندیشه جاودانگی و آرزوی زیستن در دنیایی پر از آرامش و کامیابی و نیز ملال و دلزدگی از رنج ها و ناگواری های جهان واقعیت دانست. از ایــن روست که بیشتر این گونه قصه ها به رویارویی قهرمان قصه با پری پیکر و پیوند و آمیزش آن دو با هم و سرانجام سفر به دنیای جاودانگی می انجامد و بدین گونه، آدمی را در دنیایی فراواقعی با آرزوهای دیرینش هم آغوش میکند
    در پرتو چنین اندیشه ای است که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آثار خود به شیوههای گوناگون به آفرینش و القای دنیای آرمانی پرداخته اند و در این میان، فروغ فرخزاد هم از آن برکنار نمانده است.

    نویسنده: رضا صادقی شهپر

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد سمبولیسم

    فروغ و اندیشه جهان آرمانی

    اندیشۀ دنیای آرمانی فروغ در شعرهای «رویا»، «دیوار»، «به علی گفــت مــادرش روزی» و «کسی که مثل هیچکس نیست» بازتاب یافته و شاعر در اندیشه رسیدن به آرامش جاوید و رهایی از رنج ها و ناکامیهای جهان واقعیت، دنیایی فراواقعی و سراسر زیبایی و آرامش را در این شعرها آفریده است. شعر «رویا» فضایی رویایی و خیالی دارد و بازگویی رویای دخترکی ـ خـود شاعر ـ است که در خیال خویش چشم به راه شهزاده شهر زیبایی هاست که روزی از دوردست ها خواهد آمد و او را به شهر آرزوها و زیباییها خواهد برد گروها را نهایی می خواهد برد.
    بی گمان روزی از راهی دور
    می رسد شهزاده ای مغرور می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربة سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    (فروغ ۱۳۷۶: ۱۷۵-۱۷۶)

    سرانجام شهزاده رویاهای دخترک از راه میرسد و او را به سفر به شهر زیباییها و قصرهای باشکوه فرا میخواند:
    ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
    ای نگاهت باده ای در جام مینایی
    آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
    ره بسی دور است
    لیک در پایان این ره… قصر پر نور است.
    (فروغ ۱۳۷۶: ۱۷۸)
    و دخترک پا بر رکاب شهزاده مینهد و همراه او از شهر غمگین خویش سفر می کند:
    می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
    ومی خرم در سایه آن سینه و آغوش
    میشوم مدهوش …
    میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت
    (همان (۱۷۸)

    در شعر «دیوار» هم شاعر خود را در این دنیا همچون زندانی ای می بیند و در گریز از این زندان و گشودن راه شهر آرزوها است و می خواهد در دنیای «آرامش جاوید» رخنه کند:
    عاقبت یک روز
    می گریزم از فسون دیده تردید
    می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
    می خزم در موج گیسوی نسیم شب
    می روم تا ساحل خورشید
    در جهانی خفته در آرامشی جاوید
    نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
    پنجه های نور می ریزد به روی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ.
    (همان (۲۲۴)

    در این دو شعر از مجموعه «دیوار» شاعری خسته و درمانده از تلخی ها و ناگواری های دنیای واقعیت را میبینیم که آشکارا آروزی قدم نهادن در دنیایی پر از آرامش و شکوه و زیبایی را دارد تا بتواند در آنجا آزاد و به دور از رنج ها و دشواری ها به کام خویش برسد.
    اندیشۀ دنیای آرمانی سراسر آرامش و کامجویی در شعر «به علی گفت مادرش روزی» از مجموعه تولدی دیگر هم نمود یافته است با این تفاوت که در آن دیگر مانند «رویا» و «دیوار»، شاعر آشکارا از دنیای واقعی اظهار ملال و دلزدگی نمی کند و آرزوی زیستن در دنیایی دیگر را ندارد بلکه بیشتر می کوشد چنین دنیای باشکوهی را بیافریند و آن را از راه توصیفات شعری القا کند. او آرزوی دیرین خود را از دیدگاه و با زبان کودکی – علی کوچیکـه ـ باز می گوید و بدین گونه به شیوه ای نمادین در پی القای اندیشۀ دنیای آرمانی است و نفرت و بدبینی اش را نسبت به واقعیت آشکاره می کند. شعر یادشده که به زبانی عامیانه و بسیار صمیمی سروده شده، داستان خواب دیدن «علی کوچیکه» است. علی کوچیکه پس از آنکـه یـک شـب مـاهـی ای را در ای را خواب میبیند، شیفته او می شود و پس از توصیفهای ماهی از دنیای زیر آب و زیبایی های آن، دعوتش را برای سفر به دریا می پذیرد و به او می پیوندد. ایــن شــعر نگاه نخست با دنیای کودکانه شخصیت داستان یعنی علی کوچیکه، سخت هماهنگی دارد و از آنجا که در عالم رویا میگذرد با اندیشه بازنموده در آن نیز مناسبتی عجیب یافته است و در سطح دیگرش آنگاه که نمادها بازکاوی می شوند، شعری است که اندیشهای بزرگ و دیرین را در خود نهفته دارد و در حقیقت بازتاب و برساخته ذهن و اندیشه شاعری است که حرف های خود را بر زبان کودکی نهاده و با این زبان کودکانه از دنیای رویایی خویش پرده برمی دارد و نفرتش را از واقعیت آشکار می کند و در فراسوی واقعیت، در پی پناهگاهی است. تا در آنجا از این همه رنج و ناکامی بیاساید.

    اندیشه بازتاب یافته در این شعر را از جهاتی میتوان با اندیشۀ دنیای آرمانی سمبولیست های قرن نوزدهم فرانسه و جست و جوی راه هایی برای گریز از سختی های دنیای واقعیت و نفرت از آن در پیوند دانست. در این جنبه از سمبولیسم که سمبولیسم متعالی نامیده میشود تصاویر عینی و محسوسات، نمادهای جهانی معنوی و آرمانی اند که جهان ،واقعی تنها سایه و جلوه ای ناقص از آن است (672 1979 Cuddon). بنابراین میتوان گفت که سمبولیسم متعالی کوششی است برای رخنه در ماورای واقعیت و بنای دنیایی آرمانی و به دور از هرگونه رنج و ناکامی آن چنان که انسان آرزومند است و به گفته کولریج، «نشان دادن باقی از طریق فانی است.» (ولک و وارن ۱۳۸۲: ۲۱۱)
    شاعران سمبولیست که انسان را در این دنیا تبعیدی و زندانی می دانستند، در اشعار خود به آفرینش دنیایی که در باورشان سراسر شکوه و آرامش و کامیابی بود، دست می زدند و میگوشیدند آن را از راه تصاویری محسوس و نمادین به خواننده القا کنند از همین رو بود که بودلر و پیروانش شاعر را فردی پیش گو و غیب بین” می خواندند و معتقد بودند که فقط ،شاعر، از راه قدرت غیب بینی یــی کـه از سوی خداوند به او هدیه شده قادر است جوهره پنهان دنیای آرمانی را در فراسوی واقعیت ببیند و از آن خبر دهد و بنابراین وظیفه شاعر، خلق این دنیای بنابراین، وظیفه شاعر، خلق ایــن دنـیـای د آرمانی به شیوه نمادین است (673 :1979: cuddon) شاعر انگلیس فیلیپ سیدنی (۱۵۵۴-۱۵۸۶) هم در پرتو چنین اعتقادی، شاعر را یک «آفرینده» – البته آفریننده جهانی برتر – میدانست و بر این باور بود که همین صفت او را از دیگران متمایز می کند. سیدنی باور داشت تنها شاعر است که میتواند با قوه ابداع جهانی برتر از جهان واقعیت بیافریند او در جایی میگوید عالم طبیعت، برنجین است و فقط شاعران جهانی زرین میآفرینند.» (دیچز ۱۳۷۹: ۱۱۰)
    بنابراین سمبولیسم متعالی و اعتقاد به دنیای آرمانی در حقیقت در ناخرسندی و گریز از واقعیت و ناکامیهای آن ریشه دارد و میخواهد دنیایی را بنا کند که در آن به آسانی و به دور از هرگونه رنج و ناگواری بتوان به آرزوهای دور و دراز بشری – که در این جهان دستیابی به آنها ممکن نیست – دست یافت. در پی همین اعتقاد است که محسوسات و عالم ،طبیعت از سوی شاعر به گونه نمادی از دنیای ماورای طبیعت به کار گرفته میشود تا بتواند از این راه جهانی برتر را خلق و القا
    کند.با توجه به مطالبی که گفته شد، چند ویژگی آشکارا در شـعـر بـه علـی گفـت مادرش روزی دیده میشود که عبارتند از:

    الف – نفرت و بدبینی نسبت به جهان واقعیت
    شاعر در آرزوی رهایی از رنج و ناگواری دنیای کنونی و سکون و دلمردگی آن، در شعر «به علی گفت مادرش روزی»، چهره ای زشت و منفور از دنیا را به نمایش می گذارد. او از بیهودگی دنیا و آدم هایی که در لجنزار روزمرگی، ابتذال و مسخ شدگی به سر میبرند، با زبان ساده کودکانه پرده بر می دارد و بدین گونه نفرتش را از آن آشکار میکند و دنیایی پاک و عاری از این همه . دا و عاری از این همه بیهودگی و رنج را آرزو می کند
    ماهی تو آب میچرخه و ستاره دست چین می کنه
    اونوخ به خواب هر کی رفت
    خوابشو از ستاره سنگین می کنه
    میبرتش میبرتش
    از توی این دنیای دلمرده چاردیواریا
    نق نق نحس ساعتا خستگیا، بیکاریا
    دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
    درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی….
    دنیای صبح سحرا
    تماشای دار زدن
    نصف شبا
    رو قصة آقا بالاخان زار زدن…
    میبرتش میبرتش از توی این همبونه کرم و کثافت و مرض
    به آبیای پاک و صاف آسمون میبرتش
    به سادگی کهکشون میبرتش
    (فروغ ۱۳۷۶: ۳۹۴-۳۹۶)

    ب ـ آفرینش و القای دنیای آرمانی نمادین از راه توصیف
    در شعر به علی گفت مادرش روزی دریا نماد دنیای آرمانی شاعر است و آرزوهایش در آنجا تحقق می یابند؛ دنیایی که در آن از تلخی ها و ناگواری های واقعیت خبری نیست و به تعبیر بودلر
    آنجا همه چیز نظم است و زیبایی
    شکوه و آرامش و کامرانی
    (سید حسینی ۱۳۸۱)

    در این شعر فروغ از زبان ماهی به توصیف دنیای زیبای زیر آب می پردازد. ماهی که «علی کوچیکه» را به سفر دعوت میکند و خواهان کند و خواهان پیوستن او به دریا و رهایی از دنیای ناگوار و زشت چهره واقعیت است پس از پرده برداشتن از زشتی و پلشتی های واقعیت، از دنیای باشکوه و پر از آرامش درون دریا و سرزمین همیشه سبز آن و قصرهای صدف و دالانهای نور بی پایان موجود در ا خبر می دهد. در حقیقت این صدا، صدای خود شاعر است که شنیده می شود و او بدین گونه در پی آفرینش و القای آرمانشهر بر ساخته ذهن خویش است و آرزوی دستیابی به آن همه زیبایی و شکوه را در سر می پرورد:
    من توی اون تاریکیای ته آبم به خدا
    حرفمو باور كن على
    ماهی خوابم به خدا
    دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن
    پرده های مرواری رو
    این رو و اون رو بکنن
    به نوکرای باوفام سپردم کجاوه بلورمم آوردم
    سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم
    به سبزه زارای همیشه سبز دریا میرسیم
    به گله های کف که چوپون ندارن
    به دالونای نور که پایون ندارن
    کهبه قصرای صدف که پایون ندارن
    (فروغ ۱۳۷۶: ۳۹۶ و ۳۹۷)

    ج – شیفتگی به دنیای آرمانی و تلاش برای رخنه کردن در آن
    «علی کوچیکه» پس از آنکه ماهی را در خواب میبیند، شیفته او می شود و بهدنیای دیگر – دنیای آرمانی – دل می بندد:
    علی کوچیکه
    محو تماشاش شده بود
    واله و شیداش شده بود.
    شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
    امو على
    تو نخ به دنیای دیگه
    (همان: ۳۸۹ و ۳۹۱)

    علی کوچیکه در پی شیفتگی اش به دریا و دعوت ماهی از او برای دنیای شکوهمند زیر آب دچار کشمکشی درونی میشود و در اینکه به او بپیوندد یا نه در تردید است (ر.ک :به فروغ :۱۳۷۶ ۱۳۹۳ ۳۹۴ ۳۹۵) اما در نهایت پس از خواهش های پی در پی ماهی و توصیفاتش از سرزمین ،دریایی، به او می پیوندد و با او در می آمیزد:
    آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید
    انگار که آب جفتشو جست و تو خودش فرو کشید
    (همان: ۳۹۷ و ۳۹۸)
    همان گونه که پیشتر هم گفتیم رویارویی قهرمان قصه با پری پیکر دریایی یا دختر شاه پریان و شیفتگی اش به او و آمیزش با هم و سرانجام، سفرشان به دنیای بی مرگی و جاودانگی از جمله ویژگیهایی است که در قصه های پریوار جهان بیش و کم به یکسان دیده می.شود به نظر میرسد که پایه و اساس پرداخته شدن چنین قصه هایی همان اندیشه دیرین دستیابی به زندگی جاوید و کامیابی و آرامش همیشگی و تحقق بخشیدن به آرزوهای دور و دراز آدمـی بــوده باشــد کـه بشر از زمانهای بسیار دور با آن می زیسته است.با این وصف، در شعر فروغ نیز دریازدگی علی کوچیکه و شیفتگی اش به ماهی و پیوستن و آمیختن با او میتواند از همین گونه باشد و این احتمال زمانی قوت بیشتری می یابد که در طی داستان نیز یکی دو بار نیز به پریزاد بودن ماهی و شباهتش با دختر شاه پریان اشاره می شود (که به شباهتش با دختر شاه پریان اشاره میشود (راک) به همان (۳۸۹)، اما از همه اینها که بگذریم، نگارنده بر این باور است که آنچه اهمیت دارد اندیشه ای است که شاعر در این شعر بیان کرده و بدین گونه در پی بنای دنیای آرمانی و القای اندیشه آرمانشهر خویش برآمده است. او قهرمان داستانش را در یک دنیای فراواقعی – دریا ـ و به دور از هیاهوی دنیای واقعیت، با امیال و آرزوهای دیرین و دست نیافتنی اش، هم آغوش کرده و جاودانگی، آرامش و کامیابی بی زوال را – اگر نه در واقعیت، دست کم در عالم رویا و خیال  به او هدیه کرده است ردپای اندیشۀ دنیای آرمانی را در شعر «کسی که مثل هیچکس مجموعۀ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد هم میتوان دید. در این شعر، شاعر از آمدن کسی سخن میگوید که مثل هیچکس نیست؛ کسی بهتر که می تواند کارهای دشوار و غیر ممکن بسیاری را انجام دهد:
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی دیگر
    کسی بهتر
    کسی که مثل هیچکس نیست مثل پدر نیست، مثل انسی
    نیست مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست
    و مثل آن کسی است که باید باشد.
    (فروغ ۱۳۷۶: ۴۵۷)

    او کسی است که شبيه هیچ یک از آدمهای دور و بر شاعر و دیگران و دیگرتران نیست که از همه چیز – جز خویشتن شان – فارغ و آسوده اند، بلکه همیشه و در همه حال با مردم و یکدل و یکرنگ با آنهاست و از دردها و غم هایشان جدا نیست:
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی که در دلش با ،ماست در نفسش
    با ماست و دردم
    و سرانجام، او کسی است که می آید و همه چیز ر
    سهم همه را میدهد
    کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
    و سفره را می اندازد
    و نان را قسمت میکند
    و پیسی را قسمت می کند
    با ماست
    (همان ۴۶۱)
    مردم قسم می کند و
    و باغ ملی را قسمت می کند
    و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
    و روز اسم نویسی را قسمت می کند
    و نمره مریضخانه را قسمت می کند
    و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
    و سینمای فردین را قسمت میکند
    و سهم ما را هم میدهد.
    (فروغ ۱۳۷۶: ۴۶۱ و ۴۶۲)

    در این شعر فروغ هنوز هم اندیشۀ دنیای آرمانی را کنار ننهاده و همچنان در آرزوی دستیابی به دنیایی سرشار از عدالت و شکوه و کامیابی است، اما تفاوتی که میان آرمان شهر مورد نظر شاعر در این شعر با سه شعر پیشین – «رویا»، «دیوار» و به علی گفت مادرش روزی – دیده میشود این است که شاعر، دستیابی به آن را دیگر نه در یک دنیای خیالی و موهوم بلکه در همین دنیای واقعی جست وجو می کند. او که در شعرهای پیشین در عالم خیال و رویا به دنبال آرمان شهر خویش بود اکنون از آن دنیای آرمانی خیالی و موهوم بیرون آمده و با امیدی دو چندان، بنای آن را در همین جا آرزو میکند و آرامش و آسایش حقیقی را برای آدم های درمانده و رنجور جامعه میخواهد.
    اگر سیر رشد و تکامل شعر و اندیشه فروغ کر به دو مرحله كاملاً متفاوت – اما منطقی – پیش و پس از تولدی دیگر تقسیم کنیم  شاهد دو نوع اندیشه در اشعار او خواهیم بود: اول اندیشه ای که به طور کامل شخصی و رمانتیک است و از حد سوز ناله های عشق جسمانی و هوس آلود و گاه فریادهای عصیانگرانه فراتر نمی رود و در مجموعه های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» به آنها برمی خوریم. در این مجموعه ها با شاعری روبه روییم که بازگوکننده دردهای شخصی و ا و احساسات
    زنانه و عاشقانه خویش است و با وجود تازگی و جسارتی که در آن هست عمق تعليق و ژرفای چندانی ندارد و حتی عصیانش هم سطحی و ناپایدار است و قادر به فروریختن بنیان اندیشه های بسته و تعصب آلود حاکم بر جامعه نیست و خواننده را هم برنمی انگیزد. دوم، اندیشه ای کاملاً انسانی و پویا و انسان مدار که بازتاب دهنده دردها و دغدغه های شاعری است که انسانی و جهانی می اندیشد و نگران زوال و مسخ شدگی انسان و ارزشهای انسانی است. دو مجموعه «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» چنین رسالتی را بر دوش می کشند. فروغ با تولدی دیگر در حقیقت دوباره متولد میشود و از اندیشه های رمانتیک و سطحی مجموعه های پیشین بیرون می آید نگاهش به انسان و هستی، یکسره دگرگون میشود و بدین گونه از من شخصی و رمانتیک، فراتر می رود و بــه مــن اجتماعی» و بالاتر از آن به من انسانی و جهانی می رسد و همه شعرش به انسان و مسائل و دغدغه های انسانی معطوف میشود و پیوسته نگران انسان و انجماد و سکون و ابتذال و ویرانی او در رویارویی با صنعت و مدرنیسم و جدا شدن و بریدن از طبیعت و سنت است. این جهش و تعالی اندیشه، همان چیزی است که به نظر نگارنده، فروغ را بالاتر از بسیاری از شاعران هم عصرش می نشاند، چرا که اگر برخی از آنها غرق در بی دردی های خویش اند و نمی توانند از خویشتن خویش بیرون بیایند و بعضی دیگـر هـم – حتی مردمی ترینشان ـ که از لاک خویشتن بیرون آمده اند، در همان محدودۀ اجتماع و جامعه خویش فرو مانده انـــد البته ستایش انگیز است – و اشعارشان بیشتر جنبه سیاسی اجتماعی یافته و بیانگر برخی افکار حزبی شان – دست کم در یک دوره بد شده است، اما فروغ در این میان از گونهای دیگر است و فراتر و به دور از همه این وابستگی ها و حزب اندیشیها، به انسان و زوال انسان می اندیشد و در این رویکرد انسانی و اندیشیدن به رهایی انسان شعر او هیچگاه از عاطفه تهی نمیماند و مانند بسیاری از اشعار معاصرانش با شعارگویی ها و تحلیل های سیاسی اشتباه نمی شود.

    با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد در شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست» در اندیشۀ دنیای آرمانی شاعر هم نوعی تحول و تعالی رخ داده و همگام با تحول و پختگی اندیشه و شعر ،او نگاهش نسبت به این موضوع نیز دگرگون شده است؛ چرا که از یک سو ،شاعر آن دنیای آرمانی خیال پرداخته و موهوم شعرهای رویا به علی گفت مادرش «روزی و دیوار» را رها کرده است و بنای دنیای آرمانیاش را در همین دنیای واقعیت جست وجو می کند، به گونه ای که زمینه و عناصر آن نیز در این شعر تغییر کرده و با سه شعر یاد شده متفاوت است، اما در شعر کسی که مثل هیچکس نیست مکان و عناصر چنین دنیایی هرچه ملموس تر و شناخته شده تر است و در حقیقت همان جایی است که خود شاعر نیز یکی از افراد آن به شمار می آید و دردها و دغدغه هایش نیز همان فقرهــا و مظلومیت های آدم ها و زوال و ویرانی انسان هاست و حتی دیگر، قهرمان قصه اش هم چون شهزاده شهر آرزوها دست نیافتنی نیست، بلکه کسی است که از میان اجتماع و جامعه شاعر بر می خیزد و با آنکه شبیه هیچکس نیست، اما از همین «آسمان توپخانه میآید از سوی دیگر شاعر در این شعر از فردگرایی و در اندیشه رهایی و آسایش خویش بودن و تنها خزیدن در آغوش دنیای شکوه و زیبایی و کامرانی ـ آن گونه که در سه شعر پیشین دیدیم ـ بیرون آمده است و بهره مندی از آرامش و رهایی و کامیابی و همهٔ زیبایی های موجود در دنیای آرمانی را برای همه آنهم به طور یکسان میخواهد و شیفت تر اینکه در این نصیب و تمتع دیگران را پیشتر از خود می نشاند:
    و سفره را می اندازد
    و نان را قسمت میکند
    و درختهای دختر سید جواد را قسمت می کند
    و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
    و سهم ما را هم میدهد.
    (فروغ ۱۳۷۶: ۴۶۱ و ۴۶۲)

    نتیجه مقالۀ تحول و تعالی اندیشۀ دنیای آرمانی در شعر فروغ

    اندیشۀ دنیای آرمانی و آرزوی دستیابی به آن در شعرهای «رویا»، «دیوار»، «به علی گفت مادرش «روزی و کسی که مثل هیچکس نیست از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد دیده می شود، اما چگونگی بازتاب این اندیشه در همۀ آنها یکسان نیست. در «رویا» و «دیوار»، شاعر، آشکارا و نه چندان جدی تنها رفتن به دنیایی پر از آرامش و کامیابی و رهایی از ناگواریهای واقعیت را آرزو میکند. در شعر به علی گفت مادرش روزی، با شیوه ای کاملاً متفاوت و به شکلی نمادین بدان میپردازد و از طریق توصیفاتی که از دنیای دریا و زیباییهای آن میکند و نفرتی که نسبت به جهان واقعیت نشان میدهد می کوشد چنین دنیای باشکوهی را خلق و القا کند و در فرجام نیز پا در آن می نهد و با آرزوهای دیرینه اش در عالم خیال هم آغوش میشود اما در شعر «کسی که مثل هیچکس نیست تحولی بنیادین در این اندیشه شاعر رخ می دهد؛ بدین گونـه کـه دنیای آرمانی خیالی و موهوم شعرهای پیشین را رها میکند و میخواهد که چنین دنیایی را در جهان واقعیت بنا کند و امیدوارانه آرزو میکند که آرامش و کامیابی و عدالت، نه در دنیای خیالی ساخته ذهن بلکه در همین اجتماع و جامعه در حال ویرانی و ابتذالی که انسان در آن هویت و ارزش انسانی اش را از دست داده برقرار شود و این در حقیقت تعالی و تکاملی است که همگام با تحول و تکامل شعر و اندیشه شاعر، در اندیشۀ دنیای آرمانی او هم رخ داده است.

    کتابنامه
    پورنامداریان، تقی ۱۳۷۵ رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، ج ۴. تهران: علمی و فرهنگی.
    تاواراتانی، ناهوکو، ۱۳۸۱. «قصه اوراشیما» کیهان فرهنگی، س ۱۹. ش ۱۸۸.
    جلالی، بهروز، ۱۳۷۵، جاودانه زیستن، در اوج ماندن، ج ۲. تهران: مروارید. خواجوی کرمانی ۱۳۷۰ خمسه به تصحیح سعید نیاز کرمانی. چ ۱. کرمان دانشگاه شهید باهنر دیچز، دیوید. ۱۳۷۹. شیوه های نقد ادبی ترجمه محمدتقی صدقیانی و غلامحسین یوسفی. چ ۵ تهران علمی
    سید حسینی، رضا، ۱۳۸۱، مکتب های ادبی، ج ۱۱ (چاپ اول تحریر جدید)، تهران، نگاه فردوسی ۱۳۷۴ شاهنامه بر اساس چاپ مسکو)به کوشش سعید حمیدیان چ ۲ تهران ۲. تهران: قطره.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *