بر اساسِ یک داستانِ واقعی

بر اساسِ یک داستانِ واقعی

  • بر اساسِ یک داستانِ واقعی- امیر خوشاوی

     

    مغزش و می‌پاشه، با یه‌گوله‌‌ی تفنگ

    دور و بر آجانه، سارق افتاده به‌ چنگ

    .

    مغزش و می‌پاشه، تا رها شه از قفس

    دنیا زندونه براش، خسته‌س از نفس‌نفس

    .

    آخرِ راهِ فرار، تهِ بن‌بستِ سقوط

    تو سرش صدایِ سوت، بعد شلیک و سکوت

    مغزش و می‌پاشه

    .

    زیرِ گنبدِ کبود، هیشکی‌به‌هیشکی نبود

    مرگ مثِ یه‌وسوسه، همه‌چیزش و ربود

    .

    جیبِ خالی، دلِ پُر، غصه شکلِ یه‌تومور

    انتقامِ فاجعه، حُمقِ تصمیم، اِرور!

    .

    روزِگارِ نارفیق، این‌همه آدمِ بیق

    یه هم‌آغوشیِ تلخ، پیتِ بنزین، حریق

    .

    آخرِ راهِ فرار، تهِ بن‌بستِ سقوط

    تو سرش صدایِ سوت، بعد شلیک و سکوت

    مغزش و می‌پاشه، تف به خشمِ ماشه

    مغزش و می‌پاشه، تف به خشمِ ماشه

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    امیر خوشاوی
    Latest posts by امیر خوشاوی (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *