بررسی-تطبیقی-عاشقانه-های-احمد-شاملو-وناظم-حکمت

بررسی تطبیقی عاشقانه های دو شاعر

  • بررسی تطبیقی عاشقانه های احمد شاملو و ناظم حکمت : ادبیات تطبیقی اصطلاحی است که برای بار اول ویلمن فرانسوی (Villemain)در سال۱۸۲۸ میلادی در اروپا به کار برد. سپس سنت بوو (Sainte beue) منتقد فرانسوی در رواج وبسط آن کوشید اما در واقع این ادبیات دارای شیوه و روش مشخصی نبود و نوعی مقایسه مـــان شاعران کشورهای مختلف بود بعداً این اصطلاح رفته رفته آراسته به اصول و متدهای علمی گشته و در بیشتر کشورهای اروپایی گسترش یافت و بعد از آن به سرزمین های دوردســت هـــم رسید (ندا ،طه، ۱۳۸۷: ۹ و ساجدی، ۵۵:۱۳۸۷)
    در مورد این که ادبیات تطبیقی به چه چیزهایی میپردازد و چه مشخصه هایی دارد و چه نوع تحقیقی تحت مقوله ی آن قرار میگیرد ، همواره اختلاف رأی وجود داشته و کمابیش هنوز هم وجود دارد. در برخی از مکاتب ادبی مثل مکتب فرانسه شرط اصلی، تأثیر ادبیاتی بر ادبیات دیگر یا شاعری بر شاعر دیگر اختلاف زبان و روابط تاریخی میان دو ادبیات مورد مقایسه می باشد.
    در نظر برخی هم ادبیات تطبیقی مقایسه ادبیاتی مشخص با ادبیات سایر ملل و همچنین مقایسه یک اثر ادبی در یکی از زبانها با اثری مشابه در زبان و ادبیاتی دیگر است (عبدالسلام کفافی، ۱۷:۱۳۸۲).

    در برخی موارد هم این مقایسه و تطبیق را – بدون در نظر گرفتن تأثير شاعری بـر شـاعر دیگر و با تکیه بر نقاط وحدت اندیشه – ادبیات مقابلهای مینامند و آن را در ذیل ادبیات تطبیقی آورده و تکلمه ای بر آن میدانند ادبیات تطبیقی آمریکایی نیز بر همین شیوه نظر دارد یعنی با در نظر داشتن اختلاف ،زبان در صدد مقایسهی آثار دو شاعر و دو ادبیات مختلف برای برجسته سازی نقاط اشتراک و اختلاف آن دو شاعر و دو ادبیات میباشد. «ادبیات تطبیقی آمریکایی در آمریکا به جنبه های گسترده تری میپردازد نزد محققان این فن، ادبیات تطبیقی در برگیرندهی تمام پژوهشهای تطبیقی بین ادبیات مختلف یا بین ادبیات و سایر هنرها به طور خاص بوده و بین آنها و دیگر معارف بشری به طور عام انجام می پذیرد» (کفافی، ۱۴:۱۳۸۲). ادبیات تطبیقی آمریکایی به لحاظی در نقطه مقابل ادبیات تطبیقی فرانسه قرار میگیرد. زیرا
    در ادبیات تطبیقی فرانسه مقصود ،اصلی کشف حوزه های تأثیر و تأثر است (همان: ۱۹). پس در ادبیات تطبیقی مقابلهای آمریکایی تکیه بر نقاط وحدت اندیشه و دیدگاههای مشترک در ادبیات یا دو شاعر میباشد و نوعی مقایسه این آثار و ادبیات ها است که میتوان به آن نام «ادبیات مقایسه ای هم داد این شیوه در نوع خود از پژوهشها و مطالعات جذاب در حوزه ی ادبیات تطبیقی میباشد کفافی در این مورد نظر خاصی دارد.

    «طبق دیدگاه مکتب فرانسه، بررسی هنرهای متشابه در ادبیات مختلف که بین آنها برخـــورد تاریخی رخ نداده باشد فایدهی چندانی در برندارد ما در این گرایش با این دیدگاه مخالفیم. چون بررسی هنرهای متشابه در ادبیات ،مختلف کاشف گونههای جذابی از دانش ها و معارف است و دلیلی نمی یابیم که آن را خارج از چارچوب ادبیات تطبیقی به شمار آوریم» (کفافی،۱۹:۱۳۸۲)
    باز همین نویسنده در کتاب ادبیات تطبیقی مینویسد: «در ادبیات تطبیقی بیش از هر چیز می توان به نقاط وحدت اندیشه ی بشری پی برد که چگونه اندیشه ای در نقطه ای از جهان توسط اندیشمندی ادیبی و یا شاعری مطرح میشود و در نقطه دیگر همان اندیشه به گونه ای دیگر مجال بروز مییابد (همان (۸)

    ایوشور (Yves here) نیز تعریفی نزدیک و شبیه به همین دیدگاه در مورد این نوع از ادبیات تطبیقی دارد مطالعه و بررسی مقایسهای آثاری که برخاسته از زمینه های فرهنگی متفاوتند» (شورل، ۲۵:۱۳۸۶)
    با این مقدمات نوشته ای که در پیش رو خواهیم داشت میتواند به نظریات اخیر نزدیک تر و داخل در حوزه ی آنها باشد با این که از حیث تأثیر و تأثر هم میتوان مواردی پیدا کرد که ناظر بر تأثر شاملو از ناظم حکمت باشد. البته این تأثیر در حوزه «اکوستیک شعر» و وزن درونی بیشتر صادق است مجابی، ۸۵۸۸:۱۳۸۱)

    خود شاملو نیز در یکی از مصاحبه هایش به این مسأله اذعان کرده و می گوید: «یکی از کسانی که روی شعر من به شدت تأثیر گذاشت یعنی در یک آن تصحیح مداری انجام داد در یک زاویه ۱۸۰ درجه ای ناظم حکمت است» (همان: ۷۵۱).
    اما تأثیر پذیری شاملو از ناظم حکمت در حوزه محتوا و درون مایه ی شعری، مسأله ای است که نیاز به تحقیقات و مطالعات بیشتر و دقیقتری دارد که در این نوشته وارد آن نشده ایم. جدای از این تأثیر و تأثر که مجال وسیعتری برای پرداختن به آن لازم است، «شاملو» و «ناظم» دارای تجارب زیستی و محیطی مشترکی هستند که موجب آفرینش اشعاری با درون مایه های مشابه گشته است.

    ناظم حکمت (۱۹۶۳-۱۹۰۲) شاعری است که در ترکیه شروع به آفرینش اشعار و آثار ادبی کرد او روحیه ی آزادی خواه و ظلم ستیز و حمایت از نویسندگان و هنرمندانی چون پابلو نرودا، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو، برتولد برشت و … حکایت از شهرت و محبوبیت جهـانـی شــاعر دارد.
    احمد شاملو (۱۳۷۹-۱۳۰۴) نیز قبل از انقلاب در محیطی مشابه محیط زندگی ناظم حکمت به آفرینش و سرودن اشعار خود پرداخت.
    سفرهای خارجی و شرکت در کنگره های بین المللی و آشنایی با نویسندگان مشهوری از جمله «عزیز نسین» «درک والکوت» «پدر» و «شیموزه» «لونار گودیسون» و «ژوکوندابلی» در روحیه و اشعار شاملو بی تأثیر نبوده است.
    با سیری در آثار و اشعار این دو ،شاعر نمونه های بسیاری از اشتراکات فکری و اندیشه ای و حتی اشتراک از نظر فرم و سبک را در شعر این دو شاعر میتوان پیدا کرد. چون هر دوی این شاعران با افکندن طرحی نو در شعر معاصر سرزمینشان در ردیف تحول آفرینان و تجددطلبان در عرصه ی ادبیات فارسی و ترکی بوده اند.
    طبیعی است که روحیات خاص و نگاه ژرف و جدید این دو شاعر شعرهای عاشقانه آنها را نیز رنگ و بویی خاص میبخشد که قصد ما در این نوشته مقایسه و تطبیق تعدادی از ایــن عاشقانه هاست.

    نویسندگان : دکتر حمیدرضا فرضی ، مقصود تقی زاده هریس

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی احمد شاملو اشعار احمد شاملو

     

    عاشقانه های الف. بامداد و ناظم حکمت

    قبل از هرچیز باید گفت که عشق با تمام تقسیم بندی هایی که در مورد آن صورت گرفته، دو وجه عمده و مشخص خود یعنی عشق آسمانی و زمینی یا عشق حقیقی و عشق مجازی را کمابیش حفظ کرده است. اما باید در نظر داشته باشیم که در مورد آسمانی و الهی بودن عشق بسیاری از شاعران و غزل سرایان ،کلاسیک دلایل مشخص و قاطعی در دست نیست و در بعضی موارد عنوان عشق حقیقی در مورد آنها زیاد صادق نمیباشد به جز عشق برخی از شاعران عار که واقعاً سیر و سلوک معنوی و عرفانی داشته اند.

    با سیری اجمالی در تاریخ ادبیات در مییابیم که عشق زمینی و مجازی در برخی موارد زمینه ساز انحراف شاعران از مسیر صلاح و غوطه ور شدن آنها در گرداب فساد و غفلت و عیش و نوش بوده است. اگر بخواهیم عشق ناظم حکمت و احمد شاملو را هم در ردیف عشق زمینی و مجازی قرار دهیم باید توجه داشته باشیم که عشق این دو شاعر بزرگ، در عین زمینی و مجازی بودن متفاوت از عشقهای مجازی و زمینی بسیاری از شاعران کلاسیک و هم عمرشان است.

    با توجه به اینکه در طول قرنها عاشقانه سرایی، شاعران مختلف تعاریف و تعابیر مختلفی از عشق ارایه داده اند و عشق در اشعار آنان تجلیات گوناگونی داشته است، هر شاعری بنـا بـه استعداد و خلاقیت و تجربههای متفاوتی که از عشق داشته، شعر عاشقانه سروده است. اما در عین حال با همه ی این حالات و تجارب و استعدادهای متنوعی که در نهاد هر شاعری بوده، عاشقانه ها رنگ و بو و مسیری تقریباً مشابه داشته است و گاهی کار تا تک ار تا تکرار گفته های دیگر شاعران و دور باطل حول محورهای کلیشه ای هم رسیده است.

    در دوره های معاصر، در نتیجه ی تحول و پیشرفت در علم و صنعت و هنر و به تبع آن در ادبیات ، ما شاهد تنوع و تجدد در شعر و عاشقانه ها هم بوده ایم. دید جدیـدی کـه بـه عـشـق و روابط بین عاشق و معشوق پیدا شده موجب به وجود آمدن عاشقانه هایی مدرن تر و ابتکاری تر و متفاوت با قبل شده است. شاعران گوناگونی در این عرصه پدیدار گشته و با لحنی متفاوت و جدید کوشیده اند تصاویر جدیدی از عشق در اشعار خود بیافرینند.
    اما در میان شاعران معاصر ایران عاشقانه های شاملو به نوشته ی دستغیب زیباترین ترانه های عشق در شعر نو پارسی است (دستغیب ۱۳۷۳ (۶) و در میان شاعران معاصر ترکیه عاشقانه های ناظم حکمت به دلیل داشتن تصاویر بدیع بینش تازه پیوند عشق با مبارزه و حماسه و زندگی و اجتماع و به لحاظ پویایی و تحرک و شور و هیجانی که در آنها به چشم می خورد برجستگی خاصی دارند اشعار عاشقانه ی این دو ،شاعر به خاطر اندیشهها روحیات محیط استبدادی مبارزه برای آزادی، دوست داشتن انسانها و دفاع از حقوق آنان نمی تواند از ضرباهنگ طنین مبارزه و حماسه و عشق به انسان و انسانیت و اجتماع جدا باشد.

    با توجه به مشابهتهای زیستی و روحی و روانی احمد شاملو و ناظم حکمت، درون مایه های شعری این دو شاعر هم موارد اشتراک زیادی دارد؛ یکی از این موتیف ها و درون مایه های اصلی که بسامد نسبتاً بالایی در اشعار آنها دارد «عشق» است. عاشقانه های شاملو و ناظم حکمت در مورد معشوقشان اغلب و جه فردی خود را از دست میدهند و جنبه ای عمومی می یابند این دو دنیای عاشقی خود را نیز عمومیت بخشیده و واجد بعد و معنایی انسانی گردند. معشوق در اشعار عاشقانه شاملو و ناظم حکمت آن موجود خیالی و دست نایافتنی و آن برج عاج نشین دور از دسترس نیست ، بلکه کسی است که در همه حال همدوش و هــم رکابشان در زندگی و مبارزه و تبعید است ؛ «آیدا» و «پیرایه» همسران و معشوقان شاملو و ناظم حکمت نقش بسیار بزرگی در امیدبخشی و رهانیدن آنها از گرداب یأس و تنهایی ایفا کرده اند.

    درنگ و تأملی در عاشقانه های این دو شاعر بزرگ و خصوصیات برجسته آن ها و اختلاف و اشتراکشان در عاشقانه سرایی میتواند مقدمه تحقیقات جدی بعدی در این موضوع باشد. گرچه نقب زدن به عمق احساسات و انفعالات و دنیای درونی شاعر از روی اشعارش کاری سخت است، اما راهی که میتوان در بررسیهای تطبیقی از طریق آن تا حدودی با چارچوب فکری و اندیشه ای شاعران آشنا شد نشانههای زبانی و تصویری و واژه هایی هستند که محقق را به تحقیق و بررسی دلگرم می کنند. ما کوشیده ایم به طور اختصار به این موضوع مهم بپردازیم؛ چرا که عاشقانه های این دو شاعر بزرگ معاصر سرشار از تصاویر جدید و در برگیرنده ی اشعاری برجسته برای مقایسه و تطبیق میباشد. مواردی که در این نوشته آورده ایم تنها نمونه هایی هستند که نظرگاهها و تفاسیر مشترک و گاه متفاوت شاملو و ناظم حکمت را در این خصوص نشان می دهد.

    ۱ – عشق و امید
    اسکات پک میگوید با یکی شدن با معشوقمان احساس میکنیم می توانیم بر همه ی موانع غلبه کنیم میپنداریم که نیروی عشق ما باعث خواهد شد نیروهای مخالف در برابرمان سر تعظیم فرود آورد و در تاریکی ناپدید گردد همه مشکلات از پیش پا برداشته می شود و آینده بی نقص خواهد بود» (پک، ۱۱۹:۱۳۷۲)
    همانند «لئوبوسکالیا» که اعتقاد دارد عشق همیشه خلاق است عشق ویران نمی کند، این تنها دست مایه امید انسان است (بوسکالیا ۱۳۷:۱۳۷۸) اریک فروم نیز می گوید: «عشق عبارتست از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر می ورزیم» (فروم، ۳۹:۱۳۷۰).

    عشق شاعران ما شاملو و ناظم حکمت نیز عشقی است سازنده و پویا و حرکت آفرین و امیدبخش و خلاق و مایهی رغبت آنها به زندگی.
    عشق شاملو، شور و جنبشی تازه در روح و جان شاعر دمیده و پیوند دهنده ی او با زندگی و تحرک و تلاش است نه عشقی غم افزا و کسالت بار و نه رویایی بی سر و ته و دل خوش کنکی ناپایدار عشق در او آنچنان نیرو و انرژی ای می دمد که از حضيض يأس و ملال و افسردگی به اوج نشاط و هیجان صعود میکند و در صدد راه سپردن در م جاودانگی بــر می آید:
    عشق ما دهکده ای است که هرگز به خواب نمیرود/ نه به شبان /و نه به روز/ و جنبش و شور حیات/ یک دم در آن فرو نمینشیند/ هنگام آن است که دندانهای تو را/ در بوسه ای طولانی/ چون شیری گرم بنوشم…. /تو باد و شکوفه و میوه ای ای همه فصول من/ بر من چنانچون سالی بگذر/تا جاودانگی را آغاز کنم شاملو، ۱۳۸۹: ۴۹۴-۴۹۳).

    عشق در وجود ناظم حکمت نیز نیرویی محرک و روح امید و نشاط زندگی و تلاش و سر است؛ او چنانکه در سایر اشعارش، در عاشقانه هایش نیز ناامیدی را مینکوهد و معشوق را از آن برحذر می دارد. این برحذر د اشتن از ناامیدی چاشنی اشعار او و شعار همیشگی شاعر در قعر ناامیدی ها است و معشوق هم مایه دلگرمی او به زیستن مبارزه و تلاش است درست در مواقعی که دیوارهای سختیها و فشارها تا اوج آسمانها برافراشته است:
    غوطه ور شدن در چشمانت چون جنگلی غوطه ور در نور/ و خیس از عرق و خون، گرسنه و خشماگین/ با اشتهای صیادی/ گوشت تنت را به دندان کشیدن /من در تو ناممکنی ها را دوست دارم/ اما ناامیدها را هرگز … (حکمت، ۱۳۸۵: ۲۱۶-۲۱۴).
    معشوق شاملو نقش مؤثری در امیدوار کردن و دمیدن روح زندگی در جان شاعر دارد. شاملو برای فرار از غربت، تنهایی، یأس، نومیدی، احساس شکست – احساسی که آن را متعلق به توده ای می داند که پاسخ مبارزات رهایی بخش خود را نگرفته است به عشق پناه می آورد»(آزاد، ۶۷:۱۳۷۸).
    جستنش را با نفرسودم /به هنگامی که رشته دار من از هم گسست/ چنانچون فرمان بخششی فرود آمد /هم در آن هنگام که زمین را دیگر/ به رهایی من امیدی نبود /و مرا به جز این/ امکان انتقامی که بداندیشانه بی گناه باشم (شاملو (۴۷۸:۱۳۸۹)

    عشق عریانی روح شاعر را می پوشاند و از اینکه فردا روز دیگری است؟ نوید می دهد. «مهر» او نبرد افزاری میشود تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کند حضور عشق بهشتی است که گریز از جهنم را توجیه میکند» (مختاری، ۳۳۸:۱۳۷۲).
    حضورت بهشتی است /که گریز از جهنم را توجیه میکند /دریایی/ که مرا در خود غرق کند /تا از همه گناهان و دروغ/ شسته شوم /و سپیده دم با دستهایت بیدار میشود (شاملو، ۴۹۸:۱۳۸۹)

    معشوق برای ناظم نیز وسیله ی تن آسانی و عیش و بی خبری نیست. وی معشوق خویش را در نقش یک محبوب هیجده ساله ،مادر همسر، رفیق، همرزم ، اندرزگو و سپر بلامیبیند و این یعنی همان عشق خلاق و سازنده و پویا و گره خورده با زندگی و امید.
    تو محبوب هجده ساله منی/ گوزنی با چشمان درشت مچ هایی باریک و ظریف/ تو مادر منی شصت ساله ای/ تو رفیق منی بدون جنسیت و سن و سال/ آن که در مبارزه زندگی همراه من جنگیده /آن که بهترین اندرزها را به من داده/ و در لحظات خطر بالهایش را بر من گسترده (حکمت، ۹۸:۱۳۸۳)

    شاملو با عشق است که از بیابانهای بی آب نومیدی و شکست و سرخوردگی خود را به شهر امید و حیات رسانده به ادامه ی مبارزه و زندگی دلگرمی پیدا میکند؛ چنانکه پورنامداریان می گوید و این عشق است که در تاریکترین لحظات به کمک او می شتابد و او را از درشتناکترین بیابانهای یأس و عطش به واحه ی آب و دلبستگی میرساند و ماندن و زندگی کردن را در او شور و شوقی دوباره میآفریند (پورنامداریان، ۱۲۵:۱۳۸۱). آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم/ به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود/ چنین انگاشته بودم/ آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود (شاملو، ۴۵۴:۱۳۸۹).

    عشق برای ناظم نیز مایه ی امید و زندگی و مبارزه و تلاش است و او با تکیه بر نیروی خارق العاده آن سخت ترین لحظات را در کنج زندان به لحظاتی خوش و امیدآفرین تبدیل می کند، اما او قدمی فراتر نهاده و در امیدواری هم ساکن نمی شود و میخواهد این روح امید و تحرک را در جان دیگر انسانها جاری سازد:
    اندیشیدن به تو زیباست /و امیدبخش /چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا زمانیکه زیباترین ترانه ها را میخواند/ اما امید برایم بس نیست/ دیگر نمی خواهم گوش دهم/ می خواهم خود نغمه سر دهم (حکمت، ۶۰:۱۳۸۷)

    ۲- عشق و پیوند با معشوق
    اریک فروم درباره نیروی پیوند عشق می نویسد: «عشق» نیرویی است که موانع بین انسان ها را می شکند و آدمیان را با یکدیگر پیوند میدهد ، عشق انسان را بر احساس انزوا و جدایی چیره میسازد؛ با وجود این بدو امکان میدهد که خودش باشد و همسازی شخصیت خود را حفظ کند. در عشق تضادی جالب روی میدهد عاشق و معشوق یکی میشوند و در عین حال از هم جدا میمانند (فروم) ۱۳۷۰ (۳۲-۳۱) زیرا در این گرایش عشق بر وجود تجزیه ناپذیر انسان مبتنی است نه میان جسم و ذهن او فاصله هست نه میان دو انسان که به وحدت عاشقانه می گرایند هیچ مانع و فاصله ای پذیرفتنی است» (مختاری، ۲۴:۱۳۷۸).

    این تعریف و تفسیر از عشق و نیروی پیوند آن ، کاملاً در مورد شاملو و ناظم حکمت صادق است و می توانیم این دو را مصداق این تعریف بدانیم و به طور کلی در شعر عاشقانه معاصر رابطه ای آغاز میشود که اوجش یگانگی و اتحاد دو فردیت آزاد و مستقل است (همان: ۹۱).
    این یگانگی و اتحاد و پیوند با معشوق در شعر شاملو از برجستگی خاصی برخوردار است «عشق» در شعر شاملو از سطح روابط بیولوژیک یک عاشق و معشوق به سطوح بالاتری میرسد. عاشق و معشوق در یکدیگر محو میشوند و به اتحاد میرسند اتحادی که موجب کمال آدمی است، بدون اینکه یکی غالب باشد و دیگری مغلوب، یکی قهار باشد و دیگری مقهور. انگار یکی بی دیگری ناقص است( زرقانی، ۵۲۰:۱۳۸۷).

    شاملو و معشوقش یکی شدهاند تا مثل دهانی زیباترین سرود زندگی را سر دهند و دیده ای شده اند تا دنیا را زیباتر از قبل ببینند
    من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش/ به زیباترین سرودی خواناست/ مـن و تــو یکی دیدگانیم/ که دنیا را هر دم/ در منظر خویش/ تازه تر میسازد/ دستی/ که خطی گستاخ به باطل می کش/د من و تو یکی شوریم/ از هر شعله ای برتر/ که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست/ چرا که از عشق رویینه /تنیم و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است/ با آمد شدنی شتابناک / خانه را از خدایی گمشده لبریز میکند ،شاملو، ۱۳۸۹: ۴۵۹-۴۵۸)

    معشوق در عاشقانه های شاملو ، همراه و همسفر و همخون شاعر است. انسانی است در کنار او و همراه و همدل و همدیدگان او تغزلهای شاملو نشان یقین و اطمینان شاعر است به عشق دو سویه خود و معشوق به عشق دو نیمه یک روح (بهفر (۵۸:۱۳۸۱). به گونه ای که نگاه کردن شاعر و نفس کشیدن او در وجود معشوق است و ادامه زندگیش مدیون اوست.
    من در تو نگاه میکنم در تو نفس میکشم/ و زندگی مرا تکرار می کند/ به سان بهــار /کـــه آسمان را و علف را/ و پاکی آسمان/ در رگ من ادامه مییابد (شاملو، ۳۸۰:۱۳۸۹).

    این یگانگی و اتحاد و پیوند با معشوق در شعر ناظم نیز به شکل برجسته ای دیده میشود، پیوند ناظم با معشوق گرچه از پشت میله های زندان و در کنج سیاه چال هاست، ولی با این حال او چنان اتحاد و یگانگی و همرازی و همدلی با معشوق خود دارد که گویی همیشه روبروی و در برابر دیدگان اوست و این از عشقی واقعی و زنده و پایدار نشأت می گیرد. او در این دوری و جدایی همه وقت یاد معشوق و حضور روحانی او را در درون خود حس می کند و میبیند. این عشق به او نیرو میدهد تا بار آلام و دردها و زندانها و تبعیدها را راحت تر کشیده و بــه فرداهایی روشن امیدوارتر باشد عاشقانه های ناظم چنان سرشار از یگانگی و صمیمیت و در هم تنیدگی با معشوق و چنان لبریز از ایثار فداکاری ، محبت خالص و عشق گرم و زنده است که گاهی عاشق از معشوق باز شناخته نمی شود و این پیوند روحی و رابطه ی گرم و صمیمانه موجب میگردد که آنها با سرنوشتی یکتا با هم زندگی کرده و بار مشکلات و درد و رنج روزگار را با هم بکشند؛ به گونه ای که سنگینی بار یکی را آن دیگری نیز بر دوش خود احساس کند. ناظم در شعری که از زبان همسرش با عنوان «نامه از همسرم» سروده میگوید:
    می خواهم پیش از تو بمیرم/ آیا آن که بعد میمیرد/ آن را که پیش مرده/ خواهد یافت؟ /می خواهم بسوزانندم خاکسترم را در ظرفی بریزند/ بر تاقچه اتاق تو /ظرف را از شیشه ای شفاف کن/ تا درونم را ببینی /میبینی فداکاریم/ را از خاک شدن دست میکشم /از گل شدن دست می کشم/ تا کنار تو باشم /خاکستر میشوم/تا با تو زندگی کنم /آن گاه وقتـی تـو هـم مردی/ می توانی درون شیشه بیایی /تا آنجا با هم زندگی کنیم/ خاکستر تو خاکستر /مــن تــا اینکه عروسی حواس پرت/ یا نوهای بازیگوش / بیرونمان بیندازد /اما دیگر /چنان در هـم شده ایم /که حتی اگر ذره ای از ما بردارند/ اتم به اتم پیش هم نشسته ایم /با هم روی زمین پخش میشویم. /روزی اگر گلی وحشی/ نمی برگیرد/ و سر بیرون زند/ حتماً دو شکوفه خواهد داشت/ یکی تو /یکی من ، (حکمت، ۱۳۸۷: ۷۳-۷۲).

    ناظم به همراه معشوقش و در پیوند با او یک دنیا هستند و جدایی از او، جدایی از یک نیمه دنیاست
    امروز نیز /بی تو یعنی درست بی نیمه دنیا سپری شد امروز نیز حکمت، ۱۶۴:۱۳۸۳) ناظم به گونه ای با معشوق خودش پیوند و یگانگی دارد که حتی در خواب نیز معشوق در کنار او و در دیدگان اوست (حکمت، ۱۳۸۷: ۶۵).

    گاهی پیوند با معشوق موجب دوری شاملو از هیاهوی خلق می شود و او با اعتماد وسعادت در خانه آرام و پر از اشتیاق صداقت معشوق ، ترانه سرای عشقش میشود وصله بوسه از معشوق می ستاند و به این راضی میشود که تنها نشانه زندگیشان زباله ای باشد که به کوچه می افکنند چون آنچنان از بی تفاوتی و غفلت خلق رنجیده خاطر میشود که سرنوشتشان را به خودشان وا مینهد و به خلوتی با معشوق بسنده میکـند:
    خانه ای آرام /و انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده هر سرود تو باشی/ خانه ای که در آن سعادت /پاداش اعتماد است/ و چشمه ها و نسیم /در آن می رویند/ بگذار از ما/ نشانه زندگی/ هم زبالهای باد که به کوچه می افکنیم/ تا از گزند اهرمنان کتاب خوار/ که مادربزرگان نرینه نمای خویش اند امانمان باد/ تو را و مرا/ بی من و تو /بن بست خلوتی بس / که حکایت من و آنان غم نامه دردی مکرر است/ که چون با خون خویش پروردمشان باز چه کنند/ گـــر از نوشیدن خون منشان گزیر نیست؟ (شاملو، ۱۳۸۹: ۴۶۹-۴۶۸).

    مختاری درباره این گونه برخورد شاملو با اجتماع و انسانهای آن می نویسد:
    به هر حال فاصله گیری از شهر و جهان و دوران و انسان و دیگران و … دم به دم تندتر و کین توزانه تر میگردد؛ به گونه ای که از دل آن تعارضی پیدا میشود که حتی جای ستیز با دشمن را نیز میگیرد (مختاری، ۳۴۷:۱۳۷۲).
    اما ناظم برخلاف شاملو هیچ وقت دغدغه انسانها و حوادث و رویدادهای عصر و زمان را فراموش نمیکند و خود را از خلق کنار نمیکشد این دغدغه و این همه اندیشی و تعهد و رسالت هنری در جای جای اشعارش به صورتهای گوناگون خود را نشان میدهد و به نحوی زیبا در عاشقانه هایش :
    ما یک نیمه سیبیم/ دنیای بزرگ نیم /دیگر ما یک نیمه سیبیم خلقمان نیم دیگر ما یک نیمه سیبیم/ نیم دیگر من/ ما دو تا (حکمت،۴۹:۱۳۸۷)

    ۳- عشق و انسان
    اریک فروم مینویسد: عشق به دیگری به ناچار متضمن عشق به انسانیت است» (فروم، ۸۴:۱۳۷۰). «بوسکالیا» نیز میگوید عشق به بشریت ثمره رشد عشق به یک فرد است، از یک آدم به همه آدمیان» (بوسکالیا، ۱۶۳:۱۳۸۴)
    چنین عشقی که فروم» و «بوسکالیا» از آن صحبت کرده اند در عاشقانه های شاملو تجلّی یافته است عاشقانههای شاملو تجلیلی دیگر گونه از انسان هستند و به نوعی پاسداشت حرمت و عظمت آدمی به حساب میآیند باقی نژاد ۳۰۶:۱۳۸۷). شاملو دنیای عاشقی خود را عمومیت میبخشد و به آن بعد و معنای انسانی میدهد توجه به انسان به معنای واقعی آن، دوست داشتن معشوق با هویت انسانی و با تمام آمال و آرزوها و صفات انسانی اش، از یاد نبردن ارزش و حرمت انسان و عشق به او به هر صورت و به هر عنوان، چیزی است که در شعر عاشقانه ی شاملو آن را به عیان میبینیم.

    شاملو در عاشقانه هایش و در سخن گفتن از عشق و دوست داشتن خود را در معشوق و در ایستگاه عشق فردی متوقف نمی سازد عشق او، عشق به «انسان انسان» است. بدین سبب در هیچ جای اشعارش از این توجه و تعهد و الزام به حرمت بشر دست برنمی دارد. چون این گونه اشعار از ذهنیت غنایی سرچشمه میگیرد و ماهیتی فرا گیرتر از «عاشقانه» به معنای معمول و مرسوم دارد این گونه شعر با تمام فرهنگ بشری مرتبط است و عشق فردی را به پیوندی جهانی اعتلا می دهد (مختاری ۱۳۷۸: ۱۸۶-۱۸۵).
    شاملو نه از درد هجر و فراق و سنگدلی ،معشوق که از درد و دردمندی انسانی که اوست و انسانی که دوست میدارد و میخواهد و آرمانی که باور دارد شعر می سراید … (بهفر (۴۵:۱۳۸۱)
    آن سوی ستاره من انسانی میخواهم/ انسانی که مرا بگزیند/ انسانی که من او را بگزینم/ انسانی که به دستهای من نگاه کند /انسانی که به دستهایش نگاه کنم/ انسانی در کنار من/ تا به دست های انسانها نگاه کنیم/ انسانی در کنارم/ آیینه ای در کنارم/ تا در او بخندم، تا در او بگریم … (شاملو، ۲۳۰:۱۳۸۹).
    شاملو که همواره لیریسم و سیاست را در رویایی ترین لحظات عاشقانه اش نيز عجــيـن داشته است واگویهای از درد و حزن انسانی در جامعه و جهانش را «عاشقانه» نام می دهد (مختاری، ۱۸۹:۱۳۷۸).
    «ای یار، نگاه تو سپیده دمی دیگر است/ تابانتر از سپیده دمی که در رویای من بود /سپیده که با مرثیه یاران /من در خون بخشکید/ و در ظلمات حقیقت فرو شد/. زمین خدا هموار است /و عشق/ بی فراز و نشیب/ چرا که جهنم موعود/ آغاز گشته است/ نخستین بوسه هـای مــا بگذار /یاد بود آن بوسه ها باد/ که یاران /با دهان سرخ زخمهای خویش/ بر زمین ناسپاس نهادند (شاملو، ۱۳۸۹: ۵۳۰-۵۲۹).

    ناظم حکمت نیز معشوق را نه برای خلوت گزینی که برای زندگی و مبارزه و برای همدل و همراز بودن در لحظات سخت میخواهد. شاعر از تجلی معشوق در ذهن و روان خویش، جانی دیگر گرفته و به تلاش و مبارزه خود برای آزادی انسان از چنگ بیداد ادامه می دهد.
    «دوستت دارم» ناظم به خاطر همین جلوه ی انسانی معشوق برای او در همه لحظات زندگی در شرایط سخت و بحرانی است که معنا پیدا میکند:
    میان آدمیانم و آدمیان را دوست میدارم/ عمل را دوست میدارم/ اندیشه را دوست میدارم/ نبردم را دوست میدارم/ در نبرد من موجودی انسانی ای تو/ تو را دوست میدارم (شاملو، ۱۳۸۶: ۳۰۲).

    در عاشقانه های ناظم عشق به معشوق و عشق به انسان هماهنگ و در کنار همند و هموارهعشق فردی در نهایت به عشق انسانی منجر میشود و باعث میشود مثلث شاعر، معشوق و اجتماع شکل بگیرد:
    پانزده سال حبس در پشت سرم هفده سال پیش رویم/ پرچمی در سرم به اهتزار درآمده/ چون خون سرخ زنی را دوست میدارم چون شیر /سفید ترانه ای میخوانم/ به تمامی نهال امید در ترانه ام مبارزه و اندوه و شادی مردمانم و در دستم دست همسری که لمس نمی کند دستم (حکمت ۱۰۴:۱۳۸۳)

    این شاعران بزرگ و انسان مدار در هر شرایطی وظیفه ی خود را به عنوان یک انسان و هنرمند متعهد واقعی به درستی انجام داده و برای حرمت بشر و ساختن جهانی نو آیین و پاک و زندگی ای در خور شأن انسان با شعر و قلم خویش مبارزه ها کردند و خرسند از این بودنـــد کــه حتى عشق ورزیدن و عاشقانه سرودن هم آنها را از این وظیفه خطیر (رعایت انسان و عشق) باز نداشته است.
    چنانکه شاملو میسراید :
    پیمانه ها به چهل رسید و از آن بر گذشت/ افسانه های سرگردانیت/ ای قلب در به در به پایان خویش نزدیک میشود/با این همه از یاد مبر/ که ما/ من و تو / انسان را رعایت کرده ایم/ (خود اگر / شاهکار خدا بود/ یا نبود/ و عشق را/ رعایت کرده ایم (شاملو، ۱۳۸۹:۶۰۳-۶۰۵)
    و ناظم حکمت چنین می سراید:
    همسرم/ زندگی ام /پیرایه ام/ به مرگ میاندیشم/ رگهای قلبم بیشتر می گیرد … /به عمری که می گذرد/ غمگینم /آرامم/و سرفراز/ هر کدام که پیش تر بمیریم/ به هر گونه ای/ در هر کجا/ تو و من/ میتوانیم بگوییم که همدیگر را دوست داشتیم/ و برای زیباترین هدف انسانی جنگیدیم/ میتوانیم بگوییم/ ما «زیستیم» (حکمت، ۲۷:۱۳۸۷).

    ۴- عشق و عرفان
    عرفانی که در اینجا مطرح میشود عرفانی نیست که قرنها عارفان بزرگ مبلغ آن بوده و خود در وادی پر پیچ و خم آن به سیر و سلوک مشغول بودهاند؛ بلکه حال و هوایی است مشابه حالات عرفانی اما در قلمرو عشق زمینی
    با اینکه «مناسبات» عاشق و معشوق در شعر معاصر مناسباتی زمینی است اما در بعضی از عاشقانه های شاملو در عین اینکه مبنایی زمینی دارد در بسیاری از توصیفها، از سطح زمینی فراتر می رود و چهره ای آسمانی مییابد (سلاجقه، ۴۳۴:۱۳۸۷).

    شاملو گاهی چنان روح و جان خود را به امواج سحرآمیز و رویایی عشق میسپارد و چنان در مه جادویی آن گم میشود که دیگر جز معشوق چیزی نمیبیند و هر کجا که نظر می کند همه معشوق است. شاعر به نوعی عرفان زمینی نزدیک میشود تا جایی که گزیری از معشوق نمی بیند.
    سعادت در قلمرو عشق برای «آیدا» و شاملو تعریف میشود، همه چیز در پیرامون شاعر به هیأت «آیدا» در میآید و آن چه شاعر عاشق میسراید بیانی اهورایی است از سیر و سلوک رشک انگیزی در وادی عشق» (جم زاده، ۶۱:۱۳۸۷).
    بر چهره زندگانی من /که بر آن هر شیار/ از اندوهی جانکاه حکایتی می کند/ آیدا/ لبخند آمرزشی است/ نخست/ دیر زمانی در او نگریستم/ چندان که چون نظر از وی بازگرفتم/ در پیرامون من/ همه چیزی/ به هیأت او درآمده بود/آنگاه دانستم که مرا دیگر/ از او گزیر نیست (شاملو، ۵۱۳:۱۳۸۹).
    و در جایی دیگر غیر از عشق خود همه چیز این جهان را جنون آسا میداند؛ البته جهان کسانی که بویی از عشق نبرده و از صافی آن نگذشته اند:
    جز عشق جنون آسا /همه چیز این جهان شما جنون آساست/ جز عشق /به زنی که من دوست میدارم (همان: ۳۵۳)

    در شعر شاملو، گاهی معشوق به معبودی تبدیل میشود که نمونه ی آن در مناسبات عاشقو معشوق در شعر معاصر کمتر یافت میشود؛ عاشق (عابد) از وجود هزار معبد در یک شهر شکایت دارد و از معشوق میخواهد که به معبدی تبدیل شود تا او در همه روزگاران به سوی آن نماز برد( سلاجقه، ۴۶۵:۱۳۸۷).
    شگفتا که نبودیم/ عشق ما /در ما حضورمان داد /پیوندیم اکنون/ آشنا/ چون خنده با لب/ و اشک با چشم/ واقعه نخستین دم ماضی/ غریویم و غوغا/ اکنون نـه کـلامــی بـه مثابه ی مصداقی /که صوتی به نشانه رازی / هزار معبد به یکی شهر …/ بشنو /گو یکی باشد معبـد بـه همه دهر/ تا من آنجا برم نماز که تو باشی (شاملو، ۱۰۳۶:۱۳۸۹).
    اما ناظم حکمت را خیلی کمتر در چنین حالاتی مییابیم؛ او همواره معشوق را با سایر انسانها همراه میکند و عشق به سایر انسانها اجازه نمیدهد فقط به معشوق بیندیشد و از او بنی بسازد و در رویاهای او سیر کند. با این وجود در شعری با عنوان «کتابی مــی خـــوانـم می توانیم حال و هوای عرفانی مشاهده کنیم که شاعر در هر چه می نگرد معشوق را می بیند و معشوق پیوسته در نظر او مجسم است و حاضر :
    کتابی میخوانم/ تو در آنی/ ترانه ای میشنوم/ تو در آنی / نان می خورم/ در برابرم تویی/ کار می کنم/ می نشینی/ و چشم در من میدوزی/ ای همیشه حاضـر مــن/ بــا همدیگر سخن نمی گوییم /صدای همدیگر را نمیشنویم/ ای بیوه هشت ساله من …/ (حکمت، ۶۲:۱۳۸۷).

    در سایر موارد، ناظم اغلب نظری به دنیای بیرون و حوادث آن و رویدادهای زندگی دارد. وی آنچه را که طبق مقتضیات و اوضاع و احوال روزگار و درون پرشور خود می بیند و درک می کند با معشوق در میان میگذارد و در ضمن اشاره به فلاکتها و بدبختی های زندگی خویش و مردم میهنش و دیگر انسانها در اکثر موارد نوید روزگاری بهتر و زیباتر و آینده ای روشن تــر را میدهد. او سرنوشت خود را تنیده با سرنوشت دنیا میداند و به هیچ وجه خود و معشوق را جدا از مردم دنیا و زندگی عمومی و دغدغه های آن نمیداند:
    پسرمان مریض است/ پدر در زندان /سرت به دستانت سنگینی می کند/ سرنوشت ما سرنوشت دنیاست … /روزهای بهتری خواهند داشت این مردم/ پسرمان بهتر خواهد شد /پدرش از زندان بیرون خواهد آمد/ چشمان طلایی تو لبخند خواهد زد/ سرنوشت ما سرنوشت دنیاست … (همان (۵۹)
    لعنت بر شانس، زمستان سختی فرا رسیده …./تو و استانبول عزیزم چگونه اید شما/ زغـــال دارید؟/ هیزم میتوانید بخرید؟/ درزها را با روزنامه بپوشان /زودتر به بستر برو/ شاید در چیزهایی برای فروش نداری دیگر/ سرما و شکمی نیم گرسنه/ اینجا ما از اکثریت هستیم/ از دنیا از کشورمان از شهرمان … (همان: ۳۸).

    ۵- عشق و روزگار غریب
    عشق و دوست داشتن اگر منشأ حرکت و مبارزه و تعهد در برابر سرنوشت انسان و جهان و سبب نزدیکی انسانها به همدیگر و نفرت از بیداد و سنگدلی و ارتجاع باشد، به مذاق هوا داران  آیین دشمنی و کینه و بدخواهی و حامیان تاریکی خوش نخواهد آمد. دشمنان عشق و محبت هرگز این گونه عشق و عاشقان راستین انسان را بر نخواهند تابید چون در دیاری که دوستی و عشق و مهر و محبت حکمفرما ،باشد جایی برای دشمنی و استبداد و ظلمت و ظلمت و کینه نمی ماند.

    شاملو نیز از آن عاشقان راستین است که هماره از بیگانگان به عشق و هتاکان حرمت آن و سنگدلان کور باطن نالیده است. آنانی که دشمنان انسان و آرمانهای آزادی خواهانه او هستند جلادانی که بر آتش سوسن و یاس قناریان ترانه خوان و معصوم را به سیخ می کشند، قصابانی که با ساطور سبعیتشان تبسم ها را بر لبها جراحی میکنند ، شاعر در چنین شرایطی فریاد نهان ساختن عشق و نور و خدا در پستوی خانه را سر میدهد و از محیط سرد و خاموش و عاری از مهر و محبت و دوستی مینالد:

    دهانت را می بویند/ مبادا گفته باشی دوستت میدارم/ دلت را می بویند روزگار غریبی است نازنین /و عشق را /کنار دیرک راه بند/ تازیانه میزنند/ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد/ آنک قصابانند/ بر گذرگاهها مستقر/ با کنده و ساتوری خون آلود/ روزگار غریبی است نازنین /و تبسم ها را بر لبها جراحی میکنند/ و ترانه را بر دهان /شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد./ کباب قناری/ بر آتش سوسن و یاس/ روزگار غریبی است نازنین/ ابلیس پیروز مست /عزای ما را بر سفره نشسته است/ خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد (شاملو، ۱۳۸۹: ۸۲۵)

    ناظم حکمت نیز خفقان و تاریکی حاکم بر محیط و جامعه خویش و ممنوعیت زندگی، عشق و تفکر و اندیشه آزادانه را به تصویر می کشد، آن هم در زندان و دور از معشوق و خانواده. فریاد او از محیطی است که زیستن انسان گونه و عشق و برادری و دوستی و البتــه انسانهای آزاده و عاشقی چون ناظم حکمت را بر نمی تابد و از مستبدانی است که از رواج و سیطره ی آمال و آرزوهای پاک انسانی و جریان سیال عشق در دل انسانها و پا گرفتن نور و روشنی در عمق تاریکیهای جهل و غفلت بیمناک هستند آن شب اندیشان و تاریکی پرستان مارک ممنوعیت به هر چه پاکی و شور و شوق و عشق و آزادی است می زنند:

    من در دنیای ممنوع زندگی میکنم/ بوییدن گونه ی دلبندم / ممنوع/ ناهار با فرزندان سر یک سفره/ ممنوع /هم کلامی با مادر و برادر/ بی نگهبان و دیواره ی سیمی / ممنوع/ بستن نامه ای که نوشته ای/ یا نامه ی سر بسته تحویل گرفتن/ ممنوع/ خاموش کردن چراغ ، آنگاه که پلکهایت به هم می آیند/ ممنوع/ بازی تخته نرد /ممنوع/ اما چیزهای ممنوع هم هست که می توانی گوشه ی قلبت پنهان کنی /،عشق اندیشه دریافتن ،(حکمت، ۱۳۸۷: ۷۷-۷۶)

    ولی ناظم حکمت با وجود اینکه شرایط زندگی و محیط و جامعه اش سخت تر و تاریک تر نا امید شدن و سرخوردگی و شکست ندارد و با اراده و همت والای خویش در صدد است سر مقابله و سینه سپر کردن در مقابل این شرایط بحران زا بر می آید:
    اما من/ هنوز عاشقم میاندیشم میفهمم/ خشم در مانده ام هنوز وجودم را می خورد/ و از سر صبح درد کبدی که با من بود/ هنوز ادامه دارد … (همان: ۷۸).

    نتیجه گیری مقالۀ بررسی تطبیقی عاشقانه های الف. بامداد و ناظم حکمت

    در نحوه نگاه احمد شاملو و ناظم حکمت – مخصوصاً در عاشقانه ها مشابهت های زیادی وجود دارد این مشابهت ها در قالب ادبیات تطبیقی مقابله ای مقایسه ای، تطبیقی از نوع آمریکایی و … و حتی از لحاظ تأثیر و تأثر قابل مطالعه و پژوهش است.
    اشعار آنها علاوه بر تشبهات محتوایی و درون مایه ای نمایانگر وضعیت اجتماعی و محیطی سرزمینشان است. عشق در اشعار ناظم و شاملو متفاوت تر از عشق های زمینی و مجازی است و منشأ امید و تلاش و شور و تحرک و پویایی و به تبع آن عاشقانه هایشان نیز در نـوع خود نمونه هایی مدرن و عالی و مخصوص و ممتاز در ساخت اشعار تغزلی ترکی و فارسی است.

    معشوق ناظم و شاملو آن موجود خیالی و دور از دسترس نیست بلکه همراه و همگام و همرزم آنها در مبارزه ی زندگی و حتی مبارزات سیاسی و عاملی برای نیرو دادن به این شاعران و نجات دهنده ی آنها از غرقاب يأس و ملال و سكون است. پیوند این شاعران با معشوق موجب دوری آنها از دغدغه های اجتماع و اوضاع و احوال جامعه و جهان نیست. گرچه در مواقعی غفلت خلق و بی تفاوتی ،آنها شاملو را به کنج عزلت با معشوق می کشاند ولی روی هم رفته هر دو شاعر، هماره با اجتماع و مردم و تحولات جامعه خویش همراه بوده اند.

    بر اثر ذهنیت غنایی تازه شاملو و ناظم دنیای عاشقانه شان عمومیت یافته و بعد و معنای اجتماعی و انسانی پذیرفته است، به گونه ای که مثلث «شاعر معشوق و اجتماع» در غالب اشعار عاشقانه آنها جلوه گر است.
    حالات و عوالم عرفانی به معنای مرسوم آن در عاشقانههای -آنان به جزء موارد خیلی نادر به چشم نمی خورد. فقط برخی مواقع حالاتی شبیه حالات ،عرفانی آن هم در قلمرو عشق زمینی در اشعار عاشقانه ناظم و شاملو نمود دارد.
    هر دو شاعر از روزگار غریب خود و انسانهای بیگانه با عشق و دوستی نالیده اند. انسان هایی که مهر ممنوعیت بر عشق و محبت و انسانیت میزنند.
    بررسی و تطبیق نقاط اشتراک و اختلاف این دو شاعر در حوزه اندیشه و افکار و درون مایه شعری در نوع خود میتواند از جذابترین و جالب ترین تحقیقات در حوزه ی ادبیات تطبیقی باشد.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»