ای-نام-تو-بهترین-سرآغاز

1- شعر ای نام تو بهترین سرآغاز – به نام ایزد بخشاینده

  • شعر ای نام تو بهترین سرآغاز نظامی – لیلی و مجنون 1

     

    ای نام تو بهترین سرآغاز

    بی‌نام تو نامه کی کنم باز

     

    ای یاد تو مونس روانم

    جز نام تو نیست بر زبانم

     

    ای کارگشای هر چه هستند

    نام تو کلید هر چه بستند

     

    ای هیچ خطی نگشته ز اول

    بی‌حجت نام تو مسجل

     

    ای هست کن اساس هستی

    کوته ز درت درازدستی

     

    ای خطبه تو تبارک الله

    فیض تو همیشه بارک الله

     

    ای هفت عروس نه عماری

    بر درگه تو به پرده‌داری

     

    ای هست نه بر طریق چونی

    دانای برونی و درونی

     

    ای هرچه رمیده وارمیده

    در کن فیکون تو آفریده

     

    ای واهب عقل و باعث جان

    با حکم تو هست و نیست یکسان

     

    ای محرم عالم تحیر

    عالم ز تو هم تهی و هم پر

     

    ای تو به صفات خویش موصوف

    ای نهی تو منکر امر معروف

     

    ای امر تو را نفاذ مطلق

    وز امر تو کائنات مشتق

     

    ای مقصد همت بلندان

    مقصود دل نیازمندان

     

    ای سرمه کش بلند بینان

    در باز کن درون نشینان

     

    ای بر ورق تو درس ایام

    ز آغاز رسیده تا به انجام

     

    صاحب توئی آن دگر غلامند

    سلطان توئی آن دگر کدامند

     

    راه تو به نور لایزالی

    از شرک و شریک هر دو خالی

     

    در صنع تو کامد از عدد بیش

    عاجز شده عقل علت اندیش

     

    ترتیب جهان چنانکه بایست

    کردی به مثابتی که شایست

     

    بر ابلق صبح و ادهم شام

    حکم تو زد این طویله را بام

     

    گر هفت گره به چرخ دادی

    هفتاد گره بدو گشادی

     

    خاکستری ار ز خاک سودی

    صد آینه را بدان زدودی

     

    بر هر ورقی که حرف راندی

    نقش همه در دو حرف خواندی

     

    بی کوه‌کنی ز کاف و نونی

    کردی تو سپهر بیستونی

     

    هر جا که خزینه شگرفست

    قفلش به کلید این دو حرفست

     

    حرفی به غلط رها نکردی

    یک نکته درو خطا نکردی

     

    در عالم عالم آفریدن

    به زین نتوان رقم کشیدن

     

    هر دم نه به حق دسترنجی

    بخشی به من خراب گنجی

     

    گنج تو به بذل کم نیاید

    وز گنج کس این کرم نیاید

     

    از قسمت بندگی و شاهی

    دولت تو دهی بهر که خواهی

     

    از آتش ظلم و دود مظلوم

    احوال همه تراست معلوم

     

    هم قصه نانموده دانی

    هم نامه نانوشته خوانی

     

    عقل آبله پای و کوی تاریک

    وآنگاه رهی چو موی باریک

     

    توفیق تو گر نه ره نماید

    این عقده به عقل کی گشاید

     

    عقل از در تو بصر فروزد

    گر پای درون نهد بسوزد

     

    ای عقل مرا کفایت از تو

    جستن ز من و هدایت از تو

     

    من بی‌دل و راه بیمناکست

    چون راهنما توئی چه باکست

     

    عاجز شدم از گرانی بار

    طاقت نه چگونه باشد این کار

     

    می‌کوشم و در تنم توان نیست

    کازرم تو هست باک از آن نیست

     

    گر لطف کنی و گر کنی قهر

    پیش تو یکی است نوش یا زهر

     

    شک نیست در اینکه من اسیرم

    کز لطف زیم ز قهر میرم

     

    یا شربت لطف دار پیشم

    یا قهر مکن به قهر خویشم

     

    گر قهر سزای ماست آخر

    هم لطف برای ماست آخر

     

    تا در نقسم عنایتی هست

    فتراک تو کی گذارم از دست

     

    وآن دم که نفس به آخر آید

    هم خطبه نام تو سراید

     

    وآن لحظه که مرگ را بسیجم

    هم نام تو در حنوط پیچم

     

    چون گرد شود وجود پستم

    هرجا که روم تو را پرستم

     

    در عصمت اینچنین حصاری

    شیطان رجیم کیست باری

     

    چون حرز توام حمایل آمود

    سرهنگی دیو کی کند سود

     

    احرام گرفته‌ام به کویت

    لبیک زنان به جستجویت

     

    احرام شکن بسی است زنهار

    ز احرام شکستنم نگهدار

     

    من بیکس و رخنها نهانی

    هان ای کس بیکسان تو دانی

     

    چون نیست به جز تو دستگیرم

    هست از کرم تو ناگزیرم

     

    یک ذره ز کیمیای اخلاص

    گر بر مس من زنی شوم خاص

     

    آنجا که دهی ز لطف یک تاب

    زر گردد خاک و در شود آب

     

    من گر گهرم و گر سفالم

    پیرایه توست روی مالم

     

    از عطر تو لافد آستینم

    گر عودم و گر درمنه اینم

     

    پیش تو نه دین نه طاعت آرم

    افلاس تهی شفاعت آرم

     

    تا غرق نشد سفینه در آب

    رحمت کن و دستگیر و دریاب

     

    بردار مرا که اوفتادم

    وز مرکب جهل خود پیادم

     

    هم تو به عنایت الهی

    آنجا قدمم رسان که خواهی

     

    از ظلمت خود رهائیم ده

    با نور خود آشنائیم ده

     

    تا چند مرا ز بیم و امید

    پروانه دهی به ماه و خورشید

     

    تا کی به نیاز هر نوالم

    بر شاه و شبان کنی حوالم

     

    از خوان تو با نعیم‌تر چیست

    وز حضرت تو کریمتر کیست

     

    از خرمن خویش ده زکاتم

    منویس به این و آن براتم

     

    تا مزرعه چو من خرابی

    آباد شود به خاک و آبی

     

    خاکی ده از آستان خویشم

    وابی که دغل برد ز پیشم

     

    روزی که مرا ز من ستانی

    ضایع مکن از من آنچه مانی

     

    وآندم که مرا به من دهی باز

    یک سایه ز لطف بر من انداز

     

    آن سایه نه کز چراغ دور است

    آن سایه که آن چراغ نوراست

     

    تا با تو چو سایه نور گردم

    چون نور ز سایه دور گردم

     

    با هر که نفس برآرم اینجا

    روزیش فروگذارم اینجا

     

    درهای همه ز عهد خالیست

    الا در تو که لایزالیست

     

    هر عهد که هست در حیاتست

    عهد از پس مرگ بی‌ثباتست

     

    چون عهد تو هست جاودانی

    یعنی که به مرگ و زندگانی

     

    چندانکه قرار عهد یابم

    از عهد تو روی برنتابم

     

    بی‌یاد توام نفس نیاید

    با یاد تو یاد کس نیاید

     

    اول که نیافریده بودم

    وین تعبیه‌ها ندیده بودم

     

    کیمُخت اگر از ذمیم کردی

    با زاز ذمیم ادیم کردی

     

    بر صورت من ز روی هستی

    آرایش آفرین تو بستی

     

    واکنون که نشانه گاه جودم

    تا باز عدم شود وجودم

     

    هرجا که نشاندیم نشستم

    وآنجا که بریم زیر دستم

     

    گردیده رهیت من در این راه

    گه بر سر تخت و گه بن چاه

     

    گر پیر بوم و گر جوانم

    ره مختلف است و من همانم

     

    از حال به حال اگر بگردم

    هم بر رق اولین نوردم

     

    بی‌جاحتم آفریدی اول

    آخر نگذاریم معطل

     

    گر مرگ رسد چرا هراسم

    کان راه بتست می‌شناسم

     

    این مرگ نه، باغ و بوستانست

    کو راه سرای دوستانست

     

    تا چند کنم ز مرگ فریاد

    چون مرگ ازوست مرگ من باد

     

    گر بنگرم آن چنان که رایست

    این مرگ نه مرگ نقل جایست

     

    از خورد گهی به خوابگاهی

    وز خوابگهی به بزم شاهی

     

    خوابی که به بزم تست راهش

    گردن نکشم ز خوابگاهش

     

    چون شوق تو هست خانه خیزم

    خوش خسبم و شادمانه خیزم

     

    گر بنده نظامی از سر درد

    در نظم دعا دلیریی کرد

     

     

    از بحر تو بینم ابر خیزش

    گر قطره برون دهد مریزش

     

    گر صد لغت از زبان گشاید

    در هر لغتی ترا ستاید

     

    هم در تو به صد هزار تشویر

    دارد رقم هزار تقصیر

     

    ور دم نزند چو تنگ حالان

    دانی که لغت زبان لالان

     

    گر تن حبشی سرشته تست

    ور خط ختنی نبشته تست

     

    گر هر چه نبشته‌ای بشوئی

    شویم دهن از زیاده گوئی

     

    ور باز به داورم نشانی

    ای داور داوران تو دانی

     

    زان پیش کاجل فرا رسد تنگ

    و ایام عنان ستاند از چنگ

     

    ره باز ده از ره قبولم

    بر روضه تربت رسولم

     

    به نام ایزد بخشاینده لیلی و مجنون نظامی گنجوی

    لازم به ذکر است که نام این بخش از منظومه‌ی لیلی و مجنون «به نام ایزد بخشاینده» است.

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    نظامی گنجوی لیلی و مجنون قالب: مثنوی وزن شعر: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)

     

    شعر ای نام تو بهترین سرآغاز صوتی

    پلیر زیر چند دکلمه ی صوتی از شعر ای نام تو بهترین سرآغاز نظامی گنجوی است. این قطعه فرید حامد خوانده شده است.

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    معنی شعر ای نام تو بهترین سرآغاز

    ای نام تو بهترین سرآغاز
    بی نام تو، نامه کی کنم باز؟

    معنی: خداوندا، همانا که نام و یاد تو بهترین نام برای شروع هر کاری است؛ بدون نام و یاد تو چگونه می‌توانم کتاب خود را شروع کنم؟

     

    معنی ای یاد تو مونس روانم

    { ای یاد تو مونس روانم ، جز نام تو نیست بر زبانم }

    ای خداوندی که در همه لحظات همدم و مونس من هستی ، من همیشه به یادتم و ذکر نام تو همیشه به لبم هست.

     

    معنی ای کارگشای هرچه هستند

    ای کارگشای هرچه هستند
    نام تو، کلید هرچه بستند

    معنی: ای خدایی که گشاینده‌ی تمامی مشکلات موجودات هستی، نام تو همانند کلیدی است که تمام کارهای گره خورده را باز می‌کند.

     

    معنی ای هست کن اساس هستی

    ای هست کن اساس هستی کوته زدرت دراز دستی

    معنی: ای کسی که پایه واساس جهان را بنا کرده ای ، هر گونه

    ستم گر و ظالمی نمی تواند به در گاه تو تجاوز کند.

     

    معنی هم قصه نانموده دانی

    هم قصه نانموده دانی
    هم نامه نانوشته خوانی

    معنی: خداوندا تو تنها کسی هستی که از تمام داستان‌ها و سرنوشت‌هایی که ختی هنوز آشکار نشده و از تمام نامه‌ها و کتاب‌های نوشته نشده خبر داری.

     

    معنی هم تو ، به عنایت الهی

    { هم تو ، به عنایت الهی آنجا ، قَدَمَم رسان که خواهی }

    ای خداوند با لطف و توجه خداوندی ات من را به راهی که خودت سزاوار و شایسته میدانی هدایت کن ..

     

    معنی از ظلمت خود ، رهایی ام ده

    { از ظلمت خود ، رهایی ام ده با نور خود آشنایی ام ده }

    مرا از تاریکی خواهش های نفسانی ام رها کن و با نور معرفت خودت آشنایم کن ..

     

    دیدگاه کاربران درباره‌ی شعر ای نام تو بهترین سرآغاز نظامی

    سرور می گوید:

    ای کار گشای هر چه هستند

    نام تو کلید هر چه بستند

    ای هیچ خطی نگشته ز اول

    بی‌حجت نام تو مسجل

    ای هست کن اساس هستی

    کوته ز درت دراز دستی

    ای خطبه تو تبارک الله

    فیض تو همیشه بارک الله

    سعید می گوید:

    در بیت « ور باز به داورم نشانی /ای داور داوران تو دانی » مرحوم دکتر بهروز ثروتیان نبه داور » مصراع اول را «برآورم » نوشته است طبق نسخهی مورد تصحیح که به معنی « تحقیق و یقین و صاحب و خداوند » آمده و با اشاره به بیتی از بو شکور بلخی « کسی کاو به محشر بود آوری / ندارد به کس کینه و داوری » که آوری را به معنی یقین در لغت نامه ها ذکر کرده اند ودکتر « اور» را به معنی محاکمه و بازجست » معنی نموده اند که زیبا تر به نظر می رسد یعنی اگر مرا به محاکمه و بازجست بنشانی ، ای داور داوران تو خود دانی» وبیتی یدگر به عنوان شاهد :
    «کسی را که باشد به دل مهر حیدر / شود سرخ رو در دو گیتی به آور »

    بهنام می گوید:
    چرا وزن این شعر مستفعل فاعلات فع لن نمیتونه باشه؟

    حامد می گوید:

    شاید بهتر میبود جناب آقای بهنام دلیل خودشان را برای طرح چنین ادعایی بیان میکردند. اما اینکه با تقطیع به ارکان ما به هر نتیجه ای که بخواهیم برسیم خارج از قواعد عروض فارسی است. این حقیر هیچ بحری را به خاطر نمی آورم که با رکن مستفعل شروع شده باشد. عروض مجموعه ای از قواعدی است که به صورت کاملا منظم و منطقی کنار هم چیده شده و هر وزنی دارای قواعد خاص خودش است. زحافات با قاعده هستند و به هر صورتی نمیتوان در ارکان عروضی زحافی قائل شد و تغییری اعمال کرد.

     

    معنی ای نام تو بهترین سرآغاز چیست؟

    خداوندا، همانا که نام و یاد تو بهترین نام برای شروع هر کاری است؛ بدون نام و یاد تو چگونه می‌توانم کتاب خود را شروع کنم؟

     

    شعر ای نام تو بهترین سرآغاز اثر کیست؟

    این شعر اثر نظامی گنجوی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    پوریا ‌پلیکان
    Latest posts by پوریا ‌پلیکان (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *