خفته بودم شبی به خانهٔ خویش

خفته بودم شبی به خانهٔ خویش

شعر خفته بودم شبی به خانهٔ خویش _ ملک الشعرا بهار خواب دیدن بهار سنائی را   خفته بودم شبی به خانهٔ خویش همچو مرغی در آشیانهٔ خویش   دیدم آنجا به مشهدم گویی واندر آن پاک مرقدم گویی   می کنم خدمت اندر آن درگاه با خضوع و خشوع بی‌اکراه   چون که فارغ[…]

هرکه او یار محترم دارد

هرکه او یار محترم دارد _ غزل مرادف

شعر هرکه او یار محترم دارد _ غزل مرادف _ ملک الشعرا بهار    هرکه او یار محترم دارد دگر اندر جهان چه غم دارد   خوبرویان شهر را دیدم هرکه چیزی ز حسن کم دارد   لیک شکر خدا که دلبر من خوبی از فرق تا قدم دارد   بهر عشاق دام‌های بلا زیر[…]

در جوانی چنان که می‌دانی

در جوانی چنان که می‌دانی

شعر در جوانی چنان که می‌دانی _ ملک الشعرا بهار  داستان شبی از شب های جوانی   در جوانی چنان که می‌دانی بزم‌ها داشتم به پنهانی   پیشم آمد شبی بلایه زنی نه زنی‌، آفتاب انجمنی   چه زنی بوستان زیبایی چه زنی سرو ناز رعنایی   سرو قدی و نار پستانی سیم ساقی سفید[…]

رین ‌حجره‌ام ‌پس‌ از خور و خواب‌

اندرین ‌حجره‌ام ‌پس‌ از خور و خواب‌

شعر اندرین ‌حجره‌ام ‌پس‌ از خور و خواب‌ _ ملک الشعرا بهار  در صفت محبس تأمینات   رین ‌حجره‌ام ‌پس‌ از خور و خواب‌ نیست چیزی انیس غیرکتاب   مه اردی‌بهشت و لاله به باغ من در اینجا چو لاله دل پر داغ   دستم آزاد و بسته است دلم تن درست و شکسته است[…]

نمرهٔ دو بود چو نمره یک

نمرهٔ دو بود چو نمره یک _ تغییر زندان

شعر نمرهٔ دو بود چو نمره یک _ تغییر زندان _ ملک الشعرا بهار    نمرهٔ دو بود چو نمره یک لیک لختی از آن فراخترک   نیست دیوار او سیه چو زغال تیغه‌ای بین محبس است و مبال   هست بر سقف او یکی روزن که شود حبسگاه ازآن روشن   روی در نیز[…]

کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه

کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه

شعر کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه _ ملک الشعرا بهار  حکایت دیوانه‌ای که سنگ به چاه اندخت   کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه عکس خود را بدید در ته چاه   سنگی افتاده بد به راه اندر هشت آن سنگ را به‌چاه اندر   مردم شهر رنج‌ها بردند تا که آن سنگ را برآوردند  […]

آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست

آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست

شعر آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست _ ملک الشعرا بهار  در نیکامی و بدنامی می گوید   آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست هیچ چیزش نمی‌شود پابست   ور شود سوی اوج‌، شاه شود برتر از آفتاب و ماه شود   گه به عین‌الحیات گیرد جا گَه شود شوم‌تر ز[…]

شب آدینه هشتم آبان

شب آدینه هشتم آبان

شعر شب آدینه هشتم آبان _ ملک الشعرا بهار  حکایت حاج واعظ قزوینی   شب آدینه هشتم آبان شد به مجلس خلاف شه عنوان   بی دلیل و بهانه میر سپاه بود شایق به خلع احمدشاه   وکلا جمله واقف از اسرار بین بیم و امید گشته دچار   همه سوگند خورده با قرآن به[…]

گشت مردی شریک پرخواری

گشت مردی شریک پرخواری _ تمثیل

شعر گشت مردی شریک پرخواری _ تمثیل _ ملک الشعرا بهار    گشت مردی شریک پرخواری کرد تقسیم توشه را باری   گفت یک چیز ازین دوگانه بخواه خربزه یا که هندوانه بخواه   گفت من هر دوانه می‌خواهم خربزه‌، هندوانه می‌خواهم   برد مشروطه داغ و چوب و فلک جای آن ساخت حبس نمره[…]

بهر آن شد بنای نمرهٔ یک

بهر آن شد بنای نمرهٔ یک

شعر بهر آن شد بنای نمرهٔ یک _ ملک الشعرا بهار  سبب بنای زندان   بهر آن شد بنای نمرهٔ یک که بگیرد مقام زجر و کتک   مجرمی کاو به کرده‌، خستو نیست چاره‌اش غیر زور بازو نیست   سارقی کاو نمی کند اقرار باید اقرار خواست با اصرار   جای اشکنجه و عذاب[…]

دیده‌ام من ز بام آنجا را

دیده‌ام من ز بام آنجا را

شعر دیده‌ام من ز بام آنجا را _ ملک الشعرا بهار  صف زندان نمرهٔ یک   دیده‌ام من ز بام آنجا را آن سیه‌چال عمرفرسا را   تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر در و دیوارها سیاه چو قیر   کلبه‌ها بی‌دریچه و روزن تنگ و تاریک چون دل دشمن   روز و شب[…]

پس ره نمرهٔ دو پیمودم

پس ره نمرهٔ دو پیمودم

شعر پس ره نمرهٔ دو پیمودم _ ملک الشعرا بهار صف زندان نمرهٔ دو   پس ره نمرهٔ دو پیمودم زان که خود راه را بلد بودم   ایستادم به پیش آن درگاه چه دری‌، لا اله الا الله‌!   دخمه‌ای تنگ و سوبه‌سوی ‌و نمور واندر آن دخمه چند زنده‌به‌گور   هر یکی در[…]

مثل مردمان خطا نشود

مثل مردمان خطا نشود

شعر مثل مردمان خطا نشود _ ملک الشعرا بهار  صف ادارهٔ تأمینات و شرح زندان   مثل مردمان خطا نشود که دویی نیست کان سه‌تا نشود   با من این حبس گاه راکار است حبس این بنده سومین‌بار است   بارهای دگر بدون درنگ می گذشتم ز ره به محبس تنگ   چون رسیدم ز[…]

داشت امسال ماه فروردین

داشت امسال ماه فروردین

شعر داشت امسال ماه فروردین _ ملک الشعرا بهار  گفتار سوم سبب نظم کتاب   داشت امسال ماه فروردین همچو افسردگان بر ابرو چین   بودش از ابر چین به پیشانی سرد و پر باد و زشت و ظلمانی   مؤمنی گفت از چه عید امسال شده برعکس‌، ماه رنج و ملال   هست تاربک[…]

باده و این همه ز باده بتر

باده و این همه ز باده بتر

شعر باده و این همه ز باده بتر _ ملک الشعرا بهار  در مذمت مخدرات و مسکرات   باده و این همه ز باده بتر که برآورده دودمان از سر   یا ز پرکاری است و کم‌خواری یا ز پرخواری است وکم‌کاری   چون که عدل از میانه برخیزد عقل وخیروصلاح بگریزد   آن توان‌گر[…]

آن مهندس که این بنا پرداخت

آن مهندس که این بنا پرداخت

شعر آن مهندس که این بنا پرداخت _ ملک الشعرا بهار  گفتار دوم در خلقت جهان   آن مهندس که این بنا پرداخت کس نداند که از برای چه ساخت   دانم این مختصر که در این کار رمزهایی بود فزون ز شمار   منظری هست فوق این منظر فوق او نیز منظری دیگر  […]

ای نبرده کسی به کنه تو راه

ای نبرده کسی به کنه تو راه

شعر ای نبرده کسی به کنه تو راه _ ملک الشعرا بهار  گفتار نخست در عظمت ذات باریتعالی و نقص ادراک بشر   ای نبرده کسی به کنه تو راه تاری و دیو و اورمزد و اله   ای خدایی که در تو حیرانم کیستی‌؟ چیستی‌؟ نمی‌دانم   کرده‌ام من به هستیت اقرار گفته‌ام در[…]

اندرین فترت برآمد رایت سالار زند

اندرین فترت برآمد رایت سالار زند

شعر اندرین فترت برآمد رایت سالار زند _ ملک الشعرا بهار  از کریم خان زند تا مشروطه   اندرین فترت برآمد رایت سالار زند مملکت را کرد مستخلص پس از پیکار چند   بود سلطانی کریم و شهریاری هوشمند دوحهٔ نیکی نشاند و ریشهٔ زشتی بکند   پایگاه ملک را بنهاد بر چرخ بلند خسروان[…]

هم اتابیکان به ملک فارس چتر افراشتند

هم اتابیکان به ملک فارس چتر افراشتند

شعر هم اتابیکان به ملک فارس چتر افراشتند _ ملک الشعرا بهار  از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار   هم اتابیکان به ملک فارس چتر افراشتند آل کرت آنگه هرات و غور درکف داشتند   پارس‌، از آن پس اتابیکان زکف نگذاشتند واندر آن آل مظفر تخم نیکی کاشتند   شیخ ابواسحق و یاران گنج‌ها[…]

پاسبانا تا به چند این مستی و خواب گران

پاسبانا تا به چند این مستی و خواب گران

شعر پاسبانا تا به چند این مستی و خواب گران _ ملک الشعرا بهار  از کیومرث تا سربداران   پاسبانا تا به چند این مستی و خواب گران پاسبان‌را نیست‌ خواب،‌از خواب‌ سر بردار، هان‌!   گلهٔ خود را نگر بی‌پاسبان و بی‌شبان یک‌طرف گرگ دمان و یک‌طرف شیر ژیان   آن ز چنگ این[…]

آن کس که رموز غیب داند، نه تویی

آن کس که رموز غیب داند، نه تویی

شعر آن کس که رموز غیب داند، نه تویی _ ملک الشعرا بهار    آن کس که رموز غیب داند، نه تویی وان کو خط نابوده بخواند، نه تویی   اندیشهٔ عاقبت مکن کز پس مرگ چیزی هم اگر از تو بماند، نه تویی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه[…]

از پیش و پس حیات بر خیره مپوی

از پیش و پس حیات بر خیره مپوی

شعر از پیش و پس حیات بر خیره مپوی _ ملک الشعرا بهار   از پیش و پس حیات بر خیره مپوی دم را بنگر ز آمده و رفته مگوی   آن را که گذشته است بیهوده میاب وآن را که نیامده است بیهوده مجوی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد[…]

تا بشکافد به هم دل نالانی

تا بشکافد به هم دل نالانی

شعر تا بشکافد به هم دل نالانی _ ملک الشعرا بهار    تا بشکافد به هم دل نالانی تا خون بارد ز دیدهٔ گریانی   هرجاکه‌ دمد ستاکی اندر لب جوی دست بشرش بسر نهد پیکانی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  تجلی و برخی کارکردهای اسطوره در[…]

ای روح روان که فارغ از این بدنی

ای روح روان که فارغ از این بدنی

شعر ای روح روان که فارغ از این بدنی _ ملک الشعرا بهار    ای روح روان که فارغ از این بدنی جویای عزیزکردهٔ خویشتنی   ای خفته به خاک‌، من تو هستم تو منی من فرزندم تو مادر ممتحنی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  تجلی و[…]

ای مادر اگر دسترسی داشتمی

ای مادر اگر دسترسی داشتمی

شعر ای مادر اگر دسترسی داشتمی _ ملک الشعرا بهار    ای مادر اگر دسترسی داشتمی سنگ سیه از گور تو برداشتمی   خود را گل و خاک تیره پنداشتمی تنهات به زیر خاک نگذاشتمی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  آه اگر دست دل من به تمنا[…]

ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی

ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی

شعر ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی _ ملک الشعرا بهار   ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی برخیز و به کار خویش بنگر نفسی   ور کشته‌ شوی جز این مبادت هوسی کاین خانه از آن توست نی زان کسی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  آه[…]

ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی

ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی

شعر ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی _ ملک الشعرا بهار    ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی چون‌ مفتون‌ شد ز هجر مجنون نشدی   چون‌ مجنون‌ شد ز رنج پر خون نشدی چون‌ پر خون شد ز دیده‌ بیرون نشدی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه[…]

زان نرگس نیم مست مستم کردی

زان نرگس نیم مست مستم کردی

شعر زان نرگس نیم مست مستم کردی _ ملک الشعرا بهار    زان نرگس نیم مست مستم کردی زان قامت افراشته پستم کردی   گویندکه بت همی شکست ابراهیم ای ابراهیم بت‌پرستم کردی     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  آه اگر دست دل من به تمنا نرسد –[…]

ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه

ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه

شعر ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه _ ملک الشعرا بهار  برای وثوق ا‌لدوله به فرنگستان فرستاده شد   ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه دوری شاید ولی به این دیری نه   ساعت مشمر فال بدو نیک مگیر مگذار که تقویم شود پارینه     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه[…]

سرتیپ‌، شدم ذلیل در جنگ پشه

سرتیپ‌، شدم ذلیل در جنگ پشه

شعر سرتیپ‌، شدم ذلیل در جنگ پشه _ ملک الشعرا بهار  در محبس نظمیه   سرتیپ‌، شدم ذلیل در جنگ پشه بیمارم و زار و مانده در چنگ پشه   از زحمت روز گشته‌ام قد مگس وز خستگی شب شده‌ام رنگ پشه     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه […]