مودب میرعلایی

به لطف سایه ام

به لطف سایه ام – سایه

به لطف سایه ام – شعر سایه – روبرتو خواروز   به لطف سایه ام یاد گرفته‌ام فروتن باشم ! او با بی‌تفاوتی مرا بر نیمکت‌های فرسوده بر اولین قطار صبحگاهی بر دیوارهای به‌هم‌پیوسته‌ی گورستان‌ها یا در سایه‌ های کوتاهِ بیراهه‌ها که به شهر وفادار نیستند، می‌اندازد . قاب‌ها مهم نیستند حتی کتیبه‌های طبله کرده[…]

چیزی را جستجو کردن

چیزی را جستجو کردن

شعر چیزی را جستجو کردن   چیزی را جستجو کردن همیشه یافتن چیز دیگری است. پس برای یافتن چیزی باید به جستجوی آنچه نیست، بروی. پرنده ای را جستجو کردن، گل سرخی را یافتن، عشق را جستجو کردن، تبعید را یافتن، هیچ را جستجو کردن، انسان را شناختن، به عقب رفتن برای پیشروی کردن. رازِ[…]

تمام شده است

تمام شده است – این جاودانگی های کوچک

تمام شده است – شعر این جاودانگی های کوچک – کارلوس دروموند د آندراده   تمام شده است؟ این جاودانگی های خیلی کوچک به دست ساعت های مچی بلیعده شده و بازتاب آن در تودرتوهای ذهن نه ! هیچ کس نمرده است ! هیچ کس بدبخت نیست ! دست،دست تو،دست هایمانچروکیده هنوز گرمای همان زمان[…]