زنجره ستاره ای بود که از دامان آسمان دور از ماه فتاده بود و در لباس زنجره، روی زمین می بود. و حال زنجره ای بود، روی دستان چنار می نشست و تمام حواسش سوی مهتاب بود. یا زبان خویشتن با او سخن می گفت و چون دیگران زبانش را نمیدانستند، جیرجیر هایش را[…]
گوش کن صدای سکوت است، می شنوی؟ آرام،و بیصدا، دارد تمام دردهایش را در گوش تاریکی، میزند فریاد. وهم تو، در حوالی شب، درخیابان سوخته ام، زیر شمع های خاموش شده ی قلبم، سرگردان کوچه های بی خوابی است! گوش کن! _سارینابنفشه
شعر میخوانم من برایت شعر میخوانم، تو بنشین گریه کن من برایت اشک می ریزم، تو آن را قصه کن من ردیف، ایهام و تمثیل را برایت گُل کنم تو تمام شعر را پروانه بین و پیله کن.