پلکهای انتظار وقتی که شب پلکهای تو را در وداعی بیرحمانه به رویم میبندد من به وجودِ ماه حسادت میکنم و انتظارِ آنلحظهی دور را در درنگِ ستارگان میشمارم: آنلحظه که در خورشیدِ نگاهت مزرعهی صبح را با چهار ردیف داس درو میکنی. بر سایهات که تکذیبِ تقدّسِ نور است آیاتِ کوتاهِ غروب تعظیم[…]