ایستاده

ایستاده

ایستاده   زبانِ مرا نمی‌فهمد فاصله‌ای که میانِ لبانِ توست وقتی که در جناسِ تامِ لب‌هایمان ایستادن معنای عبور می‌دهد: «عبور که می‌شویم از هم ایستاده‌ایم هنوز در خود» زبانِ فاصله را نمی‌فهمد زمان که اکنون ایستاده با ما در عبورِ نامحسوسِ مرگ آریا عینی

پلک‌‌های انتظار

پلک‌‌های انتظار

پلک‌‌های انتظار   وقتی که شب پلک‌های تو را در وداعی بی‌رحمانه به رویم می‌بندد من به وجودِ ماه حسادت می‌کنم و انتظارِ آن‌لحظه‌ی دور را در درنگِ ستارگان می‌شمارم: آن‌لحظه که در خورشیدِ نگاهت مزرعه‌ی صبح را با چهار ردیف داس درو می‌کنی. بر سایه‌ات که تکذیبِ تقدّسِ نور است آیاتِ کوتاهِ غروب تعظیم[…]