به مادرم چیزی نگو

به مادرم چیزی نگو

به مادرم چیزی نگو   حکم ها را داده اند بابا حکم من اعدام است به مادرم چیزی نگو اینجا جان می گیرند تا خود جان بگیرند رسم شوم ضحاک مار دوش است حکم ها را داده اند بابا می‌دانم که مادرم می داند اما به او چیزی نگو قلبش را یادت هست؟! تا پای[…]

زباله دان تاریخ

زباله دان تاریخ

زباله دان تاریخ   یک جهان است که ایرانش معروف است و ایران است که دخترانش معروف است ای که خون مردمان را در شیشه کردی دختر هم به گیسوانش معروف است ای که دستت به خون ملت آلوده است تاریخ است که زباله دانَش معروف است

اذان صبحگاهان

اذان صبحگاهان

اذان صبحگاهان   صبح مان را با داغی دگر می آغازیم به وقت اذان صبحگاهان بر گردن لاله ای دگر طناب سیاهی،آویختند گورستان لاله ها شده خاک مرده ی وطن به مادرش نگویید گزمه های تاریکی نور را هنگامه ی سپیده دمان کشتند روزگار اینگونه نماند اما پیروز ست سرانجام نور بر این تاریکی به[…]

با یاد سید محمد حسینی

با یاد سید محمد حسینی

با یاد سید محمد حسینی   کسی را نداشت غریب بود در وطن خویش حتی هنگامه ی مرگ اجبارش آنسوی نردبان مرگ اما پدر و مادری سوگوار چشم انتظار سرو غریب وطن اند در این سرای بی کسی چه غریبانه رفتی تو با یاد وطن….

چشمان غزل (غزل رنجکش)

چشمان غزل (غزل رنجکش)

چشمان غزل (غزل رنجکش)   چشمانم را گرفتند   گوش هایم اما   می شنود صدای شادی را   هنوز عشق هست   هنوز به گوش می آیدم از دور   آواز دخترک زیبای آبادی را   تاریکی هست،آری   لیک امید نمرده ست هنوز   به دیده ی دل اما می بینم   «[…]