زخمی که بر چهرهی ماه افتاده بود – شعر صبح پوریا پلیکان
زخمی که بر چهرهی ماه افتاده بود
حالا دهانش بازتر شده است
□
جز مادرم
چه کسی میدانست
که ماه
زخمیست بر چهرهی آسمان
و تا نیمهی هر ماه
آنقدر دهانش را باز میکند
که از درونش استخوانِ شب پیداست؟
□
ما در خانه منتظر بودیم
که خیابانها تنش را بلعیدند
و گرسنگی ادامه پیدا کرد
□
امشب
شبِ عجیبیست
هر چه ملافه را
از صورتِ آسمان کنار میزنم
به صبح نمیرسم
مطالب بیشتر در:
پوریا پلیکانLatest posts by پوریا پلیکان (see all)
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023