8 جمله معروف حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن: در این مطلب 8 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا شیرزاد حسن
8 جمله معروف حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن
اگر من نبودم این حصار از خیلی پیشتر بر سرِ شما ویران شده بود. هنوز مانده تا دنیا را بشناسید… باید بزرگتر شوید تا بفهمید من چهقدر شما را دوست داشتهام و همهی تُف و فحشهایم چه حکمتی داشته است. تا نمیرم قدرم را نمیدانید و گذشته از این، من پدرتان هستم. فقط من هستم که میدانم خیر و صلاح شما در چیست. بنده حق ندارد از خدای خودش سوال کند که چرا گرسنه و تشنهاش میگذارد، چرا سیلاب و آتشفشان و توفان و گردباد برایش میفرستد… و چرا اینجا سرماست و آنجا گرما… بچه هم همینطور… حق ندارد از دستور پدرش سرپیچی کند، پسر و دخترِ من آنگاه نزد من شیرین و دوستداشتنیاند که به اوامر من گوش بسپرند. کتابهای مقدس هم همین را میفرمایند… میدانید که چرا کوچولوها را بیشتر دوست دارم؟ میبینم حتا در غذا خوردن و لباس پوشیدن و سرفه کردن درست حرکتهای مرا تقلید میکنند. من چنینم و سایهی خودم را دوست دارم! (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۳۴)
ماه مانند نرینهای چشمچران است. پدر آفتاب را دوست میداشت، خورشید میسوزاند و برشته میکند و میجوشاند، کسی هم نمیتواند حتا از دور به چشمهای خورشید خیره شود. سر را پایین میاندازد و چشمها را میبندد. بیشرفی ماه از آن است که دور از چشم خورشید فرار میکند و راز شبها را برملا میسازد. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۳۱)
تُف بر گذشته، وای از آینده. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۲۲)
هر مردی در حصاری که خودش ساخته پیغمبر است. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۲۷)
جملات معروف کتاب حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن
فریادهایم به صورت حبابهایی روی حوض در میآمدند. من غصهدارِ ان ماهیهایی بودم که از فریادم زهرهترک میشدند. نه من و نه برادرهایم جرئت نمیکردیم آن حصار را ترک کنیم. نمیدانستیم بیرون و دور از حصار و در اطراف آن، دنیا چیست و چگونه است. و من که فرزند ارشد خانواده بودم، نمیتوانستم مادران، برادران و خواهرانم را زیرِ دست چنین درندهای رها کنم. تعدادی از برادرانم از دیوارها گذشته و خودشان را به سرزمینهای بیرون از حصار رسانده بودند. پدر هربار که به حصار برمیگشت، لباس خونینی را به سوغات میآورد و جلو ما پرت میکرد: «آها… گرگ آنها را خورده!» (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۴۴)
وحشت نکنید… چشم که بترسد، در برابر خود کابوس میبیند. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۵۲)
زیبایی هر دروغی، آن است که هرچه زمان میگذرد، حقیقیتر مینماید. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۷۲)
درون گنبدی هستم، شبهایم، برف است و باران و گردباد، خوابهایم، کابوس، روزهایم هم، دوزخ تابستان، آنقدر گوربهگور شدهام که شیر مادر از نوک دماغم بیرون میزند، دنیایم دستی است و دریچهای، دستی که در لنگی زنگزده مقداری خوراک برایم میآورد، از دست خواهش میکنم سگها را بدون پسماندهی گوشت و مُردار حیوانات و استخوان نگذارد، مبادا از گرسنگی مرا بخورند. (حصار و سگهای پدرم – صفحه ۸۳)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان حصار و سگ های پدرم شیرزاد حسن
8 جمله معروف راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده تکه کتاب
9 جمله معروف سوء قصد به ذات همایونی تکه کتاب
شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند ۸۱
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023