شعر سیبری پوریا پلیکان
دستهای کوچک تو مثل برف
لای انگشتهایم ذوب میشوند
چشمهایت را نبند
وقتی تو را میبوسم
چشمهایت دو دریچه به ماهیست
که از لای شاخهها میوزد.
سفیدیِ چشمهای تو زمستان است
هربار در آغوششان میافتم
لرز میافتد به اندامم.
صدای له شدنِ برفها در زیرِ پا
سرودیست
که با دندانِ عابران هماهنگ شده.
عابران میدوند وُ
از چشمهای تو فرار میکنند.
از دستهایت که مثل برف
وَ اندامت
که مثلِ شاخههای درختان شکنندهاند.
انگار سیبری با اعمال شاقهاش
عشق تو باشد.
امّا نه
رنگِ عجیبِ چشمهای تو
نسکافهای داغ
در یک ظهر برفیست
وَ برفها سفیدیِ چشمهای تواَند
که از نسکافه بخار میشوند.
مثل شومینهای
که در حسرت همآغوشیات میسوزد
خودم را میبلعم آرام آرام
چشمهایت را نبند
وقتی تو را میبوسم
بگذار از چشمهایت
از دستهای خودت بپرسم:
«آیا آزادی
جز بوسیدنِ تو لای برفهاست؟»
از مجموعه شعر آن سر این جنازه را بگیر
Instagram & telegram: Pooria_pelican
- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023
درودتا باد