15 جمله معروف اسیر مارسل پروست: در این مطلب 15 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب اسیر مارسل پروست را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب ها نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا مارسل پروست
15 جمله معروف اسیر مارسل پروست
دلم میخواست همین که خوب شدم به ونیز بروم، اما چگونه میتوانستم این کار را بکنم اگر با آلبرتین ازدواج میکردم، منی که چنان درباره او حسود بودم که در همین پاریس هم فقط برای این از جا میجنبیدم که با او بیرون بروم. حتی زمانی هم که همه بعدازظهر را در خانه میماندم فکرم با او به گردش میرفت، افقی دوردست و آبیگون رقم میزد، پیرامون مرکزی که من بودم منطقه گنگ، متزلزل و متحرکی پدید میآورد. (کتاب اسیر – جلد پنجم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۳۵)
همانطور که در کارهای ورمیر آفرینش جان خاصی، و همینطور رنگ خاصی برای پارچهها و مکانها را میبینیم، در کارهای داستایفسکی هم فقط آفرینش شخصیتها نیست، بلکه آفرینش انواع خاصی از مکانها و خانهها هم هست، واقعا که خانه قتل در جنایت و مکافات، با دوورنیک، به همان اندازه خارقالعاده است که شاهکار خانه قتل ابله، خانه تاریک و بسیار دراز و بلند و بسیار وسیع روگوژین که ناستازیا فیلیپوونا درش به قتل میرسد، نه؟ این زیبایی تازه و وحشتناک یک خانه، این زیبایی تازه و مرکب چهره یک زن، این است آن چیز یگانهای که داستایفسکی نصیب دنیا کرده. (کتاب اسیر – جلد پنجم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۴۴۱)
وقتی شنید که در آن زمان آلبرتین با من زندگی میکرد و فهمید که من این را از همه پنهان کرده بودم گفت که تازه میفهمد به چه دلیل من در آن دوره زندگیام هرگز دلم نمیخواست از خانه بیرون بروم. اشتباه میکرد. اما عذرش کاملا پذیرفتنی بود، زیرا واقعیت با آن که ضروری است یکسره قابل پیشبینی نیست، و کسانی که نکته دقیقی را درباره زندگی آدم دیگری میشنوند بیدرنگ از آن نتیجههایی میگیرند که وجود ندارد و در آنچه تازه دریافتهاند توجیه چیزهایی را میبینند که هیچ ربطی به آن ندارد. (کتاب اسیر – صفحه ۱۴)
در میان همه شخصیتهایی که فرد را میسازند، ضروریتر از همه آنهایی نیستند که نمایانترند. (کتاب اسیر – صفحه ۱۶)
هر طبقه اجتماعی آسیبشناسی خاص خودش را دارد. (کتاب اسیر – صفحه ۲۱)
شاید عشق چیزی نباشد جز پراکنش تکانهایی که در پی هیجانی جان را میلرزانند. (کتاب اسیر – صفحه ۲۶)
چیزهایی که اغلب بشوخی از آنها یاد میکنیم معمولا آنهاییاند که برعکس آزارمان میدهند اما نمیخواهیم این آزار را به روی خود بیاوریم، شاید با امید ناگفته برخورداری از این امتیاز اضافی که مخاطب، با دیدن شوخیمان باور کند که آنچه میگوییم حقیقت ندارد. (کتاب اسیر – صفحه ۳۹)
عشق اغلب چیزی نیست جز تداعی تصویر دختری با دل تپیدنهایی که از انتظاری بیپایان و بیهوده، و از بدقولی دختر خانم جدانشدنی است (که در غیر این صورت زود از او به ستوه میآمدیم). (کتاب اسیر – صفحه ۷۹)
خودِ رنج الزاماً آدمی را دچار عشق یا نفرت کسی که آن را برانگیخته باشد نمیکند: به جراحی که تنت را به درد میآورد بیاعتنا میمانی. اما در شگفت میشوی اگر زنی که چندی میگفته که تو همه چیز اویی، بیآنکه خود همه چیز تو باشد، زنی که دیدنش، بوسیدنش، نوازشش را خوش میداشتهای، با مقاومتی ناگهانی به تو بفهماند که در اختیارت نیست. این سرخوردگی گاهی خاطره فراموششده اضطرابی قدیمی را زنده میکند که میدانی برانگیزندهاش نه این زن، بلکه دیگرانی بودهاند که خیانتهایشان در همه گذشته است تداوم داشته است. وانگهی، در دنیایی که عشق فقط از دروغ زاده میشود و چیزی نیست جز نیاز عشق به این که دردش را همان کسی که برش انگیخته تسکین دهد، با چه جراتی میتوان خواستار زندگی بود، چگونه میتوان در مقابله با مرگ حرکتی کرد؟ (کتاب اسیر – صفحه ۱۱۰)
جملات معروف کتاب اسیر مارسل پروست
میکوشیدم به یادش بیاورم تا توصیفش کنم و همین زودتر محوش میکرد. (کتاب اسیر – صفحه ۱۴۶)
دروغ ضروریترین و رایجترین وسیله محافظت است. اما همین دروغ آن چیزی است که توقع داریم هرگز به زندگی دلدار راه نیابد، چیزی که تجسس میکنیم، بو میکشیم و همه جا مایه نفرت ماست. دروغ زیر و رویمان میکند، بتنهایی برای جدایی کافی است، به نظرمان بزرگترین خطاها در آن نهفته است، مگر این که چنان خوب نهفته باشد که به آن گمان نبریم. (کتاب اسیر – صفحه ۱۹۸)
تبعید به قطب جنوب یا قله مونبلان آنقدر آدمی را از دیگران دور نمیکند که اقامتی طولانی در چاردیوار یک کژی درونی، یعنی اندیشهای متفاوت با اندیشه دیگران. (کتاب اسیر – صفحه ۲۴۷)
از سنی به بعد، از سر خودخواهی یا زیرکی، خود را به چیزهایی که از همه بیشتر میخواهیم بیاعتنا نشان میدهیم. اما در عشق، صرف زیرکی – که احتمالا همان خردمندی واقعی نیست – خیلی زود به این نوع دورویی وادارمان میکند. در کودکی، آنچه در خیالم از همه چیزِ عشق شیرینتر بود و به نظرم حتی جوهره عشق جلوه میکرد، این بود که در برابر دلدار آزادانه از مِهرم، از قدردانیام به خاطر خوبیاش، از آرزوی زندگی ابدیمان با هم، سخن بگویم. اما از تجربه خودم و دوستانم چه خوب به این نتیجه رسیده بودم که بیان چنان عواطفی به هیچ رو مُسری نیست. (کتاب اسیر – صفحه ۴۰۴)
میدانید که تولستوی خیلی از داستایفسکی تقلید کرده و خیلی از چیزهایی که بعدا در آثار تولستوی بتفصیل و با زبان شکوفا بیان میشود در آثار داستایفسکی به صورت فشرده، هنوز فشرده و عبوس، وجود دارد. (کتاب اسیر – صفحه ۴۴۵)
در حافظه هرچه بخواهی هست، حافظه نوعی داروخانه، یا آزمایشگاه شیمی است، که در آن اتفاقی دستت گاه به دارویی آرامبخش و گاه به زهری خطرناک میرسد. (کتاب اسیر – صفحه ۴۵۵)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان اسیر مارسل پروست
شعر شب در بساط احرار از التفات سردار جهاد اکبر ایرج میرزا
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023