14 جمله معروف بابا لنگ دراز جین وبستر

14 جمله معروف بابا لنگ دراز جین وبستر – تکه کتاب

  • 14 جمله معروف بابا لنگ دراز جین وبستر: در این مطلب 14 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب بابا لنگ دراز جین وبستر را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

    متن زیبا جین وبستر

     

     

    14 جمله معروف بابا لنگ دراز جین وبستر

     

    باباجون آنقدر که تفریح ‎های دانشکده برای من ناراحت کننده است درس‎ های آن مشکل نیست. بیشتر اوقات من نمی‎ فهمم دخترها چه می‎ گویند و برای چه می‎ خندند. شوخی ‎های آنها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس می‎ کنم در این دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمی فهمم. در اینجا کسی نمی ‎داند که من در یتیم‎ خانه بزرگ شده‎ ام. من به سالی گفتم که پدر و مادرم فوت کرده‎اند و یک آقای مسنی مرا به دانشکده فرستاده. نمی‎دانید چقدر دلم می‎خواهد مثل سایر دخترها باشم ولی خاطره «موسسه خیریه ژان گریر» که دورنمای دوران طفولیت من است بزرگترین تفاوت بین من و آنهاست.

     

    من در تیم بسکتبال پذیرفته شدم. دانشکده روز به روز بهتر و بهتر می‌شود. من دخترها، معلم‌ ها، کلاس‌ ها و باغ دانشکده و تمام خوراکی‎ های آن را دوست دارم. قرار بود فقط ماهی یکبار برای شما نامه بنویسم، در صورتی که هر چند روز یکبار چندین ورق سیاه کرده ‎ام. آخر من آنقدر هیجان ‎زده شده بودم که هر وقت ماجرایی تازه می ‎دیدم دلم می ‎خواست راجع به آن با یک نفر صحبت کنم. امیدوارم این پرچانگی مرا ببخشید.

     

     

    بابالنگ دراز عزیز از عیدی کریسمس تشکر می‎کنم. من از پوست روباه، گردنبند و… خوشم می ‎آید ولی از همه بیشتر شما را دوست دارم. ولی بابا شما نباید مرا اینطور لوس کنید. وقتی شما مرا به لذائذ زندگی عادت می‌ دهید چطور انتظار دارید که بتوانم حواسم را جمع کنم و برای زندگی آینده‎ام زحمت بکشم؟ حالا می ‎توانم حدس بزنم چه کسی بستنی روز یکشنبه و درخت عید کریسمس را به مؤسسه ژان گریر می ‎فرستاد. به خدا حق این است که در پرتو این اعمال خیر همه عمر سعادتمند باشید.

     

     

    بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم می‎خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می‎شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می‎دادیم. گمان نمی‎ کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم.
    بابا لنگ دراز عزیز، شما یک دختر بچه مامانی نداشتید که اورا در کودکی از گهواره اش دزدیده باشند؟ شاید آن دختر من باشم! اگر ما شخصیت های یک رمان بودیم، شاید گره گشایی آخر رمان کشف همین قضیه بود. واقعا خیلی عجیب است آدم نداند کیست. یک جورایی هیجان انگیز و رمانتیک است…

     

     

    نامه نوشتن به کسی که انسان ندیده و نمی‎شناسد کمی مضحک است، اصلاً برای من نامه نوشتن عجیب و غریب است من کسی را نداشتم که برایش نامه بنویسم بنابراین اگر نامه‌های من درجه یک نیست امیدوارم ببخشید… من همه عمر تنها بوده‎ام، ناگهان یک نفر پیدا شده که نسبت به من و سرنوشت آینده من اظهار علاقه کرده است، لذا من تمام این تابستان راجع به شما فکر کرده‌ام.
    احساس می‎کنم خانواده‎ای پیدا کرده‎ام،حالا نمی‎دانم شما را چه خطاب کنم، چون هیچ اطلاعی از شما ندارم. ولی آنچه مسلم است شما پاهای درازی دارید و من تصمیم گرفته ام، شما را بابالنگ دراز خطاب کنم، امیدوارم به شما برنخورد، این شوخی بین ما دو نفر خواهد بود و به مادام لیپت هم نخواهیم گفت.

     

    جملا معروف کتاب بابا لنگ دراز جین وبستر

     

    بابالنگ دراز عزیز من عاشق دانشکده هستم و بیش از همه عاشق شما که مرا به دانشکده فرستادید، آنقدر خوشحالم که از شدت هیجان خوابم نمی برد. شما نمی دانید اینجا با پرورشگاه «ژان گریر» چقدر فرق دارد. دلم برای دخترانی که نمی‎توانند به این دانشکده بیایند می‎سوزد.

     

    خوشی های بزرگ زیاد مهم نیست، مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد. باباجون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کردم و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. من می خواهم بعد از این، زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم. می خواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم.

     

     

    بابا لنگ دراز عزیزم، این روزا به هر بهانه ای اشکم در میاد. باورت نمیشه همین یه جمله رو که تایپ کردم اشک تو چشام جمع شد. دلم این روزا نرم شده. داشتم میخوابیدم ولی یه استرس یه دلشوره منو مجاب کرد بیام نت. آخه هر وقت دلشوره میگیرم،فکرای نبودن خانوادم میاد جلو چشمام و من اشکم در میاد. برا همین مجبورم خودمو با چیزای دیگه مشغول کنم الان همه خوابیدن و من…
    منم دارم تو تاریکی تایپ میکنم. دلم نقاشی میخواد بکشم که آروم بشم. تنها چیزی که تو این مواقع کمکم میکنه اینه که دعا کنم اتفاق بدی نیافته و دعا و دعا و دعا. بابا لنگ دراز مینویسم حال همه ی ما خوب است،اما… تو باور نکن

     

     

    عوضی ها زندگی نمی‌کنند، مسابقهٔ دو گذاشته‌اند، می‌خواهند به هدفی که در دور دست است برسند در حالی که نفس‌شان به شماره افتاده می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند. آن وقت روزی می‌رسد که پیر وفرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است.

     

    می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم

     

    من رمز واقعی خوشبختی را پیدا کردم و آن اینست که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه بیشترین استفاده را کرد.

     

    من، هر لحظه خوشبختی خود را احساس می‌کنم و یقین دارم که خوشبختم و هر واقعهٔ نامساعدی پیش آید، به این عقیده باقی خواهم ماند و به ناراحتی‌ها (حتا دندان درد) مانند تجربهٔ جالبی می‌نگرم که از تجربهٔ جالبی غافل نمانده‌ام و خوشحالم. «آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی حاضرم.»
    حکمت بزرگی که انجیل به ما تعلیم داده است اینست، فقرا از این جهت خلق شده‌اند که برای دیگران مجال نیکوکاری به وجود آید!» ملاحظه می‌فرمایید. مثل این‌که فقرا هم یک نوع حیوان اهلی مفیدی هستند، اگر من حالا یک خانم تمام عیار نشده بودم بعد از دعا می‌رفتم و هر چه از دهانم درمی‌آمد به این اسقف می‌گفتم.
    کتاب و درس، کلاس‌های مرتب مغز آدم را زنده نگه می‌دارد، هر وقت هم مغز آدم خسته شد ژیمناستیک و ورزش‌های هوای آزاد و عده‌ای رفیق یکرنگ است که همه یک‌جور فکر می‌کنند وبه احساس یک‌دیگر پی می‌برند.

     

    دلتنگی خانوادگی از آن بیماری‌هاست که من اقلاً در برابر آن مصونیت دارم؛ مگر کسی هم دلش برای پرورشگاه و مادام لیپت تنگ می‌شود!
    می‌بینید چگونه قوای روحی من دارد رشد می‌کند. تقریبا همه این روحیه را دارند. من با این فلسفه که یأس و نکبت و غم، قوای اخلاقی را تقویت می‌کنند مخالفم. افرادی که سعادتمند و خوشحال هستند که مهر و محبت می‌بخشند. من به اشخاص بدبین و از زندگی بیزار، ایمان ندارم. امیدوارم بابا شما به زندگی بدبین نباشید.

     

    در مورد مذهب با سمپل‌ها صحبت کردن خالی از خطر نیست. خدای آن‌ها که آکبند و دست‌نخورده از اجداد خویش به ارث برده‌اند؛ نظرتنگ، غیرمنطقی، بی‌عدالت، خسیس، انتقام گیرنده و متعصب است. شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ‌کس به ارث نبرده‌ام. من آزادم که خدای خود را آن‌طور که دلم می‌خواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ‌طبع است. من سمپل‌ها را خیلی دوست دارم. استعداد عملی آن‌ها به استعداد علمی‌شان می‌چربد. به نظر من آن‌ها از خدای خودشان بهترند. به خودشان هم گفتم و خیلی از این حرف ناراحت شدند. آن‌ها مرا کافر می‌دانند و من آن‌ها را. بالاخره ما مسایل مذهبی را از صحبت‌های خود کاملاً حذف کردیم.

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان بابا لنگ دراز جین وبستر

     

    شعری از عبدالله محمدزاده سامانلو

    شعر ناگه غروب کدامین ستاره مهدی اخوان ثالث

    شعر خواب هوشنگ ابتهاج

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»