13 جمله معروف همه می میرند سیمون دوبووار

13 جمله معروف همه می میرند سیمون دوبووار – تکه کتاب

  • 13 جمله معروف همه می میرند سیمون دوبووار: در این مطلب 13  عدد از جملات معروف و درخشان کتاب همه می میرند سیمون دوبووار را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

    متن زیبا سیمون دوبووار

     

     

    13 جمله معروف همه می میرند سیمون دوبووار

    کاش من دو نفر بودم. یکی حرف می‌زد و یکی دیگر گوش می‌داد، یکی زندگی می‌کرد و آن یکی به تماشای او می‌نشست. چه خوب می‌توانستم خودم را دوست داشته باشم! (همه می میرند – صفحه ۸)

     

     

    از راهرو گذشت و از پلکان خاموش پایین رفت. از خوابیدن وحشت داشت؛ در زمانی که تو خوابیده‌ای کسان دیگری هستند که بیدارند، و تو هیچ نفوذی بر آنان نداری. در باغچه را باز کرد: گرداگرد چمن باغچه راهرویی پوشیده از سنگریزه قرار داشت، و از دیوارهای چهار طرف آن تاکهای لاغر و نوجوانی بالا می‌رفت. روی یک صندلی راحتی دراز کشید. مرد مژه نمی‌زد. به نظر می‌رسید هیچ چیز را نمی‌بیند و نمی‌شنود. به او غبطه می‌خورم. نمی‌داند جهان چه پهناور و زندگی چه کوتاه است؛ نمی‌داند که آدم‌های دیگری هم وجود دارند. به همین یک تکه آسمان بالای سرش قانع است. من می‌خواهم هر چیز چنان به من تعلق داشته باشد که گویی غیر از آن هیچ چیز دیگری را دوست ندارم؛ اما من همه چیز را می‌خواهم؛ و دستهایم خالی است. به او غبطه می‌خورم. مطمئنم که نمی‌داند ملال یعنی چه. (همه می میرند – صفحه ۱۰)

     

     

    -از شما گله‌ای ندارم. بدون شما هم دیر یا زود این اتفاق می‌افتاد. یک بار موفق شدم نفس خودم را شصت سال حبس کنم، اما همین که دست به شانه‌ام زدند…
    -شصت سال.

     

    مرد لبخندی زد. گفت: -یا، اگر دلتان می‌خواهد، شصت ثانیه. چه فرقی می‌کند؟ مواقعی هست که زمان می‌ایستد. (همه می میرند – صفحه ۲۳)

     

     

     

    تنها آرزویت می‌توانست این باشد که پیش از آنکه کف شوی و فنا شوی هنوز اندکی روی آب بمانی. (همه می میرند – صفحه ۷۲)

     

     

    خیلی نیرو، خیلی غرور و عشق می‌خواهد تا آدم باور کند که اعمال یک انسان اهمیتی دارد و زندگی بر مرگ پیروز می‌شود. (همه می میرند – صفحه ۷۶)

     

     

    جام را سر کشید و آن را دوباره پر کرد. اگر روژه بود می‌گفت «اینقدر نخور.» و او باز می‌نوشید و سیگار می‌کشید تا اینکه سرش آکنده از اشمئزاز و آشوب و هیاهو می‌شد. اما فوسکا چیزی نمی‌گفت، او را می‌پایید و با خود می‌گفت: «دارد کوشش می‌کند، کوشش می‌کند.» درست است، رژین می‌کوشید بازی کند: بازی میزبانی، بازی افتخار، بازی دلبری، و همه اینها یک بازی بود: بازی وجود. (همه می میرند – صفحه ۸۳)

     

     

    علاج درد به اندازه خود درد رنج‌آور است. (همه می میرند – صفحه ۱۹۶)

     

    جملات معروف همه می میرند سیمون دوبووار

     

    واقعا فکر می‌کنید که در این دنیا می‌توانید بدون بدی کردن خوبی کنید؟ (همه می میرند – صفحه ۱۹۷)

     

     

    انسان در همان حال که ساختن را یاد می‌گرفت، خراب کردن را هم می‌آموخت. انگار که خدایی سرسخت همه کوشش خود را صرف آن می‌کرد میان زندگی و مرگ و میان رفاه و فقر توازنی بی‌مفهوم و تغییرناپذیر را حفظ کند. (همه می میرند – صفحه ۲۱۷)

     

     

    پیروزی بر قحطی و طاعون ممکن است؛ آیا می‌شود بر انسان‌ها پیروز شد؟ (همه می میرند – صفحه ۲۲۱)

     

     

    این مردم خوشبختی را نمی‌خواهند؛ می‌خواهند زندگی کنند.
    شارل گفت: -زندگی کردن یعنی چه؟- سری تکان داد و گفت: -این زندگی چیزی نیست. دیوانگی است که انسان بخواهد بر دنیایی که هیچ چیز نیست مسلط شود!
    -لحظه‌هایی هست که آتشی در دلشان می‌گدازد؛ و همین را زندگی کردن می‌نامند. (همه می میرند – صفحه ۲۴۷)

     

     

    انسان حتی طالب خوشبختی هم نیست. به وقت‌کشی قناعت می‌کند تا اینکه وقت او را بکشد. (همه می میرند – صفحه ۲۸۹)

     

     

    زندگی، برای آنان، یعنی فقط نمردن. (همه می میرند – صفحه ۳۶۱)

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان همه می میرند سیمون دوبووار

     

    شعر مرگ روز هوشنگ ابتهاج

     

    شعر از مرگ احمد شاملو

     

    شعر مرگ کاکلی نیما یوشیج

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *