12 جمله معروف تنگسیر صادق چوبک: در این مطلب 12 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب تنگسیر صادق هدایت را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا صادق هدایت
12 جمله معروف تنگسیر صادق چوبک
هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی هرم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوای سوزان ور میچید و دوزخ شعلهور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. جاده «سنگی» کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده و سفید و مارپیج از «بوشهر» به «بهمنی» دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایهی یک پرنده سیاه نمیشد.
چقده آدم زیر این خاکا خوابیده؟ بُوایِ بوای بوام و ننیه ننیه ننیه ننم همشون زیر این خاکند. یه زندگی این جوری، چرا باید مثل گرگ و کفتار به جون هم بیفتیم؟ چرا آخه اینا بایس پولای من را بخورن؟ مگه خیال میکُنن که جای دیگه هم غیر از اینجا هس که بخوابن؟
سگ لقلق میزد و خودش را دنبال محمد میکشاند. لاغر و مردنی و بیرمق گر گرفته بود و لهله میزد.
«دلم خیلی از این مردم گرفته. باور میکنی دلم میخواس جای تو باشم و با شماها زندگی میکردم؟ آخه شماها که به همدیگه نارو نمیزنین. شما که دروغ و دغل تو کارتون نیس. اگه بدونی این کریم حاج حمزه چه آدم بیرحمیه. هرچی پول داشتم بالا کشیده. پولی که بیس سال جون کندم و یه پول یه پول جمعش کردم، همش تو سوارخ بافور کرده. بیا زبون بسه خیلی لهله میزنی. بریم خونیه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هرچی داریم با هم میخوریم.»
جملات معروف کتاب تنگسیر صادق چوبک
دلش میخواست بچههاش پهلوش بودند و آنها را میگرفت تو بغلش و ماچ و نازشان میکرد. او پول را بعد از شوهرش برای چه میخواست؟ یک چنان شوهر و یک مرد خوبی چون محمد که بُتِ دهکده بود و از زن و مرد همه او را ستایش میکردند را از دست بدهد و عوضش به یک کیسه پول چرکین دلش را خوش کند؟ تمام دنیا فدای یک تار موی محمد. سکسکه و اشکش تنش را به لرز درآورد. تو نافش پیچ افتاده بود. بلند گریه میکرد.
روزایِ شونزه، هفده ساعته تابستون خیلی سخته آدم روزه بگیره. اما خدا اجر میده.
ــ از اینجا تا دَواس چطور میری؟ همه جا تفنگچی گذاشتن. ــ حالا نمیدونم. وختی که تو کوچه رسیدم، ببینم چه پیش میآد.
وختی ما میبینیم یه آدمی با ریش و پشم و محرر و قرآنِ پهلویِ دستش تو خونش نشسّه میگه من جانشین پیغمبرم، ما هم زودی ازش قبول میکنیم. اما بندریا چون همشون تو دروغ و دغل بزرگ شدن به این زودی گول نمیخورن
آدم بیکار باشه، بیعقلم باشه. پناه بر خدا
و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهرو همهمه پیچید: «خدا نگهدار.»
به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه مینوشتی میفرسّادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملکته.» «باور کن که احمدشاه اصلا نمیدونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربسّون؟» سپس بلند خندید
به هیچچیز فکر نمیکرد. فکرش خوابیده بود.
درخت خرما از آنگاه که شکوفه میدهد تا زمانی که خرما میشود بارش خوردنی است.
دیوار کلفتی میان خودش و زندگیاش حایل میدید.
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان تنگسیر صادق چوبک
شعر چه سرگردان است این عشق احمدرضا احمدی
شعر در صدای کبوتران احمدرضا احمدی
دانلود آهنگ خیال آشنا محمد اصفهانی
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023