10 جمله معروف اشتیلر ماکس فریش: در این مطلب 10 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب اشتیلر ماکس فریش را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا ماکس فریش
10 جمله معروف اشتیلر ماکس فریش
من اشتیلر شما نیستم. از جان من چه میخواهید؟ من مرد بینوا، حقیر و بیاهمیتی هستم که گذشتهای ندارد، هیچ گذشتهای. چرا اینهمه دروغ؟ فقط برای اینکه شما مرا با خلا درونیام، با حقارتم، با آنچه واقعا هستم به حال خود رها کنید؟ چون فرار ممکن نیست، و چیزی که شماها به من عرضه میکنید آزادی نیست، فرار است، فرار به یک نقش. چرا دست از سرم برنمیدارید؟ (رمان اشتیلر – صفحه ۵۰)
بله، تعدادی عکس، در ضمن خیال هم ندارم منکر شوم که میان اشتیلر گم و گور شده و من از لحاظ ظاهری شباهتهایی هست، با اینهمه من خودم را کاملا طور دیگری میبینم. (رمان اشتیلر – صفحه ۶۷)
سلول من – همین حالا با کفشم آن را اندازه گرفتم – مثل همهچیز این کشور کوچک است و تمیز، طوری که از فرط نظافت مشکل میشود نفس کشید، همهچیزِ آن اندازه است و بهقاعده، و به همین دلیل تنگ و دلگیر. نه کم و نه زیاد! همهچیز این کشور به طرزی خفقانآور به قدر کفایت است. سلول را اندازه گرفتم: طول سه متر و ده، عرض دو متر و چهل، بلندی دو متر و پنجاه. یک زندان بشردوستانه که جای گله و شکایتی باقی نمیگذارد، و این عین رذالت است. نه تار عنکبوتی و نه قارچ و کپکی پای دیوارها تا با آن خشم و خروش خود را توجیه کنی. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۷)
انسان هرچیزی را میتواند بازگو کند، مگر زندگی واقعی خودش؛ همین امرِ غیرممکن است که محکوممان میکند آن چیزی باشیم که همراهانمان میبینند و بازمیتابانند. آنهایی که وانمود میکنند مرا میشناسند، کسانی که خود را دوست من میدانند و نمیگذارند تغییر کنم، هر معجزهای را (که نمیتوانم بازگو کنم، آن رویداد بیاننشدنی را که نمیتوانم اثبات کنم) نابود میکنند، فقط برای اینکه بگویند: «من تو را میشناسم.» (رمان اشتیلر – صفحه ۶۶)
گردش در حیاط زندان. این حیاط چارگوش مرا به یاد راهروی صومعههای قدیمی میاندازد. کیست که گاهی هوس راهبشدن به سرش نزند! جایی در صربستان یا در پرو، فرقی نمیکند کجا. بههر حال همهجا از یک خورشید روشنا میگیرد، و اینکه فرقی نمیکند کجا، نشان آزدی به حساب میآید. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۸۲)
جملات معروف کتاب اشتیلر ماکس فریش
بزرگی کشورها را با مساحت و تعداد جمعیتشان نمیسنجند. بزرگی کشور ما از عظمت اندیشهی آن ناشی میشود. (رمان اشتیلر – صفحه ۱۹۲)
«مردها موجودات عجیبی هستند!» زیبیله هنوز هم بر این عقیده است: «شما مردها با آن جد و جهدتان! گاهی ساعتها، روزها یا حتی هفتهها به نظر میرسد جز همنشینی با زن محبوب خود آرزویی ندارید، بیمحابا میکوشید به او برسید، از هیچ اقدامی روگردان نیستید، ظاهرا از هیچ خطری نمیترسید، از اینکه مضحکهی این و آن شوید هراسی به دل راه نمیدهید، اگر کسی سد راهتان شود حتی از قساوت و بیرحمی هم ابایی ندارید، به نظر میرسد دنیاست و آن زن، زن محبوب شما… و بعد به یک چشمبرهمزدن همهچیز تغییر میکند، ناگهان معلوم میشود که جلسهای مهم در پیش است، جلسهای چنان مهم که بهناچار همهچیز باید مطابق با آن سامان بگیرد. شما مردها یکباره به جنبوجوش میافتید، زن محبوبتان به موجودی مهربان، اما مزاحم تبدیل میشود. بله، من ملاحظهکاری مسخرهی شما را با غریبهها خوب میشناسم، اما در ارتباط با زنی که دوستتان دارد از ملاحظه خبری نیست. شما مردها با آن نگاه جدیتان به زندگی! کنفرانس قضایی بینالمللی، مدیریت گالری، ناگهان دوباره مسایلی مطرح میشوند که در موردشان هیچگونه کوتاهیای جایز نیست! و وای به حال آن زنی که چنین مسایلی را درک نکند و احتمالا بخواهد به آنها بخندد! بعد، به یک چشمبرهمزدن رفتاری پیش میگیرید شبیه به هانسِ کوچک موقع رعد و برق. غیر از این است؟ شما مردها برای آنکه در ورطهی ناامیدی نغلتید، برای آنکه در این دنیای سراسر جدی بهرغم همهی دادستانیها و نمایشگاهها احساس بطالت نکنید، سراغ ما میآیید، به ما نیاز دارید… خدا میداند!» (رمان اشتیلر – صفحه ۲۸۳)
علت از هم پاشیدن بسیاری از زندگیها توقع بیش از حد از خود است. (رمان اشتیلر – صفحه ۳۱۹)
آزادی نعمت شیرینی است. (رمان اشتیلر – صفحه ۳۶۸)
آدمی تا وقتی خویشتن خویش را نپذیرد، نگران است که مبادا اطرافیانش در مورد او دچار سوءبرداشت و سوءتفاهم شوند. برای چنین کسی اهمیت زیادی دارد که دیگران به چه چشمی به او نگاه میکنند و درست همین نگاه کوتهنظرانه که مبادا دیگران او را به قبول نقشی ناخواسته مجبور کنند، خواهینخواهی دیگران را به آدمهایی کوتهفکر تبدیل میکند. چنین کسی خواهان آن است که دیگران او را آزاد بگذارند، ولی او خود دیگران را آزاد نمیگذارد. (رمان اشتیلر – صفحه ۴۰۱)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان اشتیلر ماکس فریش
8 جمله معروف پدر و پارامو خوآن رولفو تکه کتاب
صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند ۶۴
ديدی كه چگونه سودا رنگ شعر گرفت آه ای قلب محزون من
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023