ویژگی-های-جسمانی-و-روانی-زن-در-اشعار-شاملو-و-خسرو-شیرین-نظامی

ویژگی روانی و جسمانی زن و نقش آنها در رابطۀ عاشقانه در شعر

  • ویژگی روانی و جسمانی زن و نقش آنها در رابطۀ عاشقانه در اشعار شاملو و نظامی : صحبت ما دراینجا پیرامون مقایسه چهره زن در شعر نظامی و شاملو است اگرچه این دو شاعر بزرگ به دو دوره تاریخی متفاوت تعلق دارند ولی منظور از این تحقیق شناخت تغییرات نگاه به زن در یک فرآیند تاریخی نیست زیرا تصاویر متفاوت ایند و به همان اندازه که از تغییرات اجتماعی تاریخی متأثر هستند، با تجربیات شخصی ایندو شاعر و نگاه و درک فردی آنها نسبت به زندگی و زن ارتباط دارند. مسلماً بحث از اولویت ساختار بر عاملیت و یا بالعکس نه تنها در این موضوع خاص که در تمامی مباحث اجتماعی دیگر همواره مطرح بوده است (ستوده ۱۳۷۸. ۸۰) و (ترابی ۱۳۸۲ ) واضح است که هدف این مقاله نیز پاسخ گفتن به این پرسش کلیدی نیست ولی برای روشن کردن علت پرداختن به چنین موضوعی لازم است برخی نکات روشن شوند.

    همانگونه که میدانیم ادبیات یک سرزمین دریچه ایست که میتوان از طریق آن بسیاری از مباحث اجتماعی را مورد بررسی قرار داد. این موضوع یعنی شناخت مقولات اجتماعی یک فرهنگ از طریق ادبیات آن، یکی از اهداف و کارکردهای جامعه شناسی ادبیات است ستوده (۱۳۷۸ (۶۳) با وجود اذعان به نقش کلیدی شرایط حاکم بر جامعه در شکل گیری محتوای آثار ادبی نباید از نکته بسیار مهم دیگری غافل بود، و آن نقش شرایط اجتماعی در فرصت بیان شدن و باقی ماندن یک اثر است و شناخت این فرآیند کارکرد دیگر جامعه شناسی ادبیات است همان (۵۹) به بیان روشن تر این گفتمان حاکم بر جامعه است که تعیین می کند چه ایده ای حق بیان شدن دارد و با حمایتهای محسوس و نامحسوس از شاخت و ماندگاری آن حمایت میکند به خصوص در دوران گذشته که گذران زندگی شاعرانی که منبع درآمدی نداشته اند تا حد زیادی به حمایت بزرگان و حاکمان بستگی داشته است اسکارپیت، ۱۳۷۴ (۴۷)

    یک شاعر نیازمند هر چقدر که آزاده باشد ناچار بوده است نه لزوماً شعری در مدح شاهان که چیزی بسراید که با درک و پسند آنها موافق باشد. منظومه خسرو و شیرین نیز از این جریان مبری نیست این کتاب داستان عشق پرشکوه شاهانه ایست که در دورانی که عشق لزوماً با نژاد پاک و چهره زیبا و دلبری و طنازی ارتباط تنگاتنگی داشته است، می توانسته قلب هر بزرگ زاده ای را به تپش وادارد و روح او را از شور و هیجان لبریز کند. در مقابل زن شعر شاملو نــه لزوماً زیبا، ، نه لزوماً اصیل و نه لزوماً دور از دسترس است همانگونه که گفته شد منظور از انتخاب دو زن از دو دوره تاریخی مختلف معرفی تغییر نگاه به او در طول تاریخ ،نیست زیرا با مطالعه ویژگیهای شیرین در ادامه خواننده، خود، تأیید خواهد کرد که چهره شیرین به عنوان نمونه آرمانی یک زن ابداً از تصویر ایده آل زن امروزی دور نیست امروزه هم زنان و مردان بسیاری وجود دارند که نظامی وار زنانی چون شیرین را می ستایند و آرمان زنانگی را در کسی چون او جستجو میکنند و با توجه به آنچه پیش از این آمد میتوان ادعا کرد که چه بسا آیداهای بسیاری نیز در طول تاریخ وجود داشتهاند که جامعه حق بیان شدن و شناخته شدن به آنها نداده است. در اینجا میتوان گفت که اگرچه شاملو در پرداختن چهره ای از آیدا به شدت تحت تأثیر شرایط فردی زندگی خود بوده است چهره آیدای او هنوز هم برای بسیاری معمول و پیش پا افتاده می آید، ولی یقیناً حق پرداختن به چنین زنی را مدیون فضای اجتماعی دوران مدرن است فضایی که با اصالت قائل شدن برای هر فرد فرصت بیان ایدههای فردی و هر چند ناشناخته و حتی مذموم را به او میدهد.

    با توجه به آنچه گفته شد شعر ایند و شاعر نه لزوماً بازتاب صرفی از دیدگاههای رایج یک عصر و نه تنها منعکس کننده تجربیات فردی آنها در رابطه با زنان است. به نظر میرسد که در شکل گیری ایندو چهره از زن برآیند پیچیده ای از نگاه جامعه به این مقوله تجربه منحصر به فرد هر ،شاعر فرصتهای موجود برای بیان یک ایده و مخاطبانی وجود دارند که با نحوه برخورد خود با یک اندیشه ماندگاری و یا فنای آن را رقم زده اند (اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۶ و ستوده، ۱۳۷۸ (۷) هدف از این مقاله نیز صرفاً به تصویر کشیدن دو چهره از زن است دو چهره ای که اگرچه به لحاظ زمانی از هم دور به نظر میرسند ولی هر دو به یک فرهنگ از یک سرزمین تعلق دارند و فرهنگ امروز ما چیزی جدا و متمایز از فرهنگ دیروز ما نیست و چه بسا این اثر و آثار فرهنگی ای از این دست به عنوان پیشینه ادبی مردم ،ما نقش مؤثری در شکل دهی به اندیشه امروز آنها داشته اند(ستوده، ۱۳۷۸: ۶۶). بقا و محبوبیت منظومه خسرو و شیرین تا به امروز می تواند حکایت از محبوبیت زنی چون شیرین در جامعه فعلی ما ،کند چهره ای که هنوز هم برای بسیاری نماد اوج زنانگی است و در زمانه آزادی هر فرد برای متفاوت اندیشیدن شاملو آیدا را پرورانده است که از دیروز تا امروز برای بسیاری چیزی برای سرودن در او پیدا نمیشود.

    در اینجا لازم است چند نکته پیرامون روش و چهارچوب کلی به کار رفته در این مقاله روشن شود. در ابتدا لازم به تذکر است که منظور از نگارش این مقاله تبیین یک رابطه نیست، یعنی نمی خواهیم به چرایی رابطه چند متغیر پاسخ بدهیم قصد ما صرفاً شناسایی و بیرون کشیدن برخی گزاره ها از دل آثار این شاعران و بیان و توصیف آنها با تکیه بر روش مقایسه است. از آنجا که هدف این پژوهش صرفاً کشف و توصیف دو نگاه مختلف نسبت به چیستی و جایگاه زن از نگاه (مرد) است و به نظر محقق شعر این دو شاعر تنها بسترهایی برای نمود یافتن این دو قسم اندیشه هستند که مشابه آنها امروزه در میان زنان و مردان بسیاری دیده میشود ضرورتی برای کار در قالب یک یا چند نظریه خاص دیده نمیشود.

    همانگونه که پیش از این گفته شد نظریههای مختلفی در حوزه جامعه شناسی ادبیات وجود دارند که هر یک به نوعی از رابطه ادبیات و جامعه و تأثیر ایند و بر هم سخن میگویند موضوع کلیدی بسیاری از این نظریه ها بحث تقدم و تأخر جامعه و ساختارهای آن بر فرد و یا بالعکس است قبلاً نیز اشاره شد که این پژوهش لزوماً با هیچ کدام از این نگاه ها همداستان نبوده و به دنبال تأیید یا رد هیچ یک هم نیست اگر لازم است که این کار موضعی در قبال این نظریه ها اتخاذ کند موافق آن است که در شکل گیری این دو چهره برآیندی از عوامل فردی و اجتماعی عاملیت و ساختار دخیل بوده اند هدف ما تنها معرفی و مقایسه دو نگاه است دو نگاهی که یک روز در شعر روز دیگر در هنری دیگر و روزی در خصوصی ترین عرصههای زندگی افراد رخ می نمایاند و در سطوح مختلف بر رابطه و کنش افراد با یکدیگر اثر میگذارد.

    به اعتقاد نویسنده درک زن (ومرد) از آن چیزی که مخالف هست و نمودی که میتواند در چشم جنس مخالف داشته باشد دنیای ذهنی او را تغییر خواهد داد و نه تنها بر درونی ترین و پنهانترین مواجهه های او با زندگی و هر آنچه در آن هست تأثیر می گذارد، بلکه تظاهرات چنین برداشتهایی نمودهای عینی بسیاری مییابد تا آنجا که شناسایی دامنه تأثیرات آن از علومی چون جامعه شناسی و مردم شناسی جنسیت گرفته تا مباحث مهمی در حوزه فمینیسم را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

    نویسنده : منصوره تبریزی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی احمد شاملو اشعار احمد شاملو نظامی گنجوی

     

    زن در شعر الف. بامداد و نظامی

    برای وارد شدن به بحث لازم است نگاهی گذرا به جایگاه عمومی زن در شعر فارسی داشته باشیم . بـا نگاهی گذرا به شعر سنتی فارسی میتوان شباهتهای زیادی میان ویژگیهای روحی و جسمی زنان و رابطه ، ویژگی های روحی و آنان با مردان یافت. در اغلب این اشعار رابطه عاشق و معشوق رابطه ای یک سویه است و در آن مرد در مقام عاشقی ظاهر میشود که دست طلب خود را به سوی معشوقی زیبا رو و عشوه گر دراز کرده که از او دوری میجوید بنیاد شعر عاشقانه کلاسیک بر نیاز عاشق و بینیازی معشوق بنا شده است. در اینجا معشوق قدرتمند و متکبر با آزار دهنده ترین ویژگیهای اخلاقی کمر به آزار و بی اعتنایی به عاشق بسته است و عاشق زار تمام همت خود را صرف این میکند که بالاخره معشوق نیم نگاهی به او بیندازد و دمی با او مهربان شود روابط عاشق و معشوق را نه تکاپویی دوسویه برای یگانگی و پیوستگی که مناسبات قدرت تعیین می.کند ،معشوق ،زیبارو خواستنی و بی اعتنا به ،عشق فاقد عواطف و در نتیجه قدرتمند است و دست شاعر کوتاه از برخورداری او در این مناسبات قدرت است که سیستم دیرینه ناز و نیاز در شعر عاشقانه پارسی بنیان گذاشته میشود و سراسر عاشقانه سرایی پارسی در این نظام نظری و عاطفی شکل میگیرد» (صاحب اختیاری، ۱۳۸۱ : ۲۹۲).

    اگرچه در اینگونه اشعار معشوق لزوماً زن نیست و ویژگیهایی که به او نسبت داده میشود میتواند وصف یک موجود ذهنی و یا منسوب به هر دو جنس ،باشد با این وجود اگر معشوق برخی از این اشعار را زن بدانیم این نکته نیز قابل تأمل خواهد شد که در اینجا ویژگیهایی به زن نسبت داده میشود که او در دنیای بیرونی فاقد آن است. آن قدرت افسانه ای که به زن نسبت داده شده و او را دارای قدرت به زانو در آوردن و به دست و پا انداختن مرد میداند در جامعه ای که خواه ناخواه زن نفر دومی پس از مرد است، بیشتر توهمی عاشقانه است حتی با پذیرش این ادعا هم نمیتوان نقش معشوق را در این روایتها پر رنگ در نظر گرفت. او هر چه قدر هم که عاشق کش و دلبر باشد فاعل داستان نیست. در اینجا خود شاعر/عاشق است که از عمل عاشقی و از جلوه کردنهای معشوق لبریز میشود و محور نهایی ،شعر او و رنجهای عاشقانه اش هستند و معشوق فقط وسیله ای برای تهییج احساسات عاشقانه و بهانه ای برای زلال شدن روح شاعر است. معشوق حقــی بـرای عـشــق ورزی و دوست داشتن ندارد که اگر چنین بود داستان عاشقانه ای شکل نمی گرفت نهایت وجود او در قالب ساقی ای زیبارو و معشوقی گلعذار متجلی میشود. او وجود دارد چون نقطه اوج ناز است و هست تا شعر از بطن نیاز شاعر به او شکل بگیرد و شعر عاشقانه تا زمانی که او دست از کرشمه های خود بر نداشته است باقی میماند.
    لحظه وصل شاعر به او «اگر وصلی باشد»، اوج داستان و در نهایت پایان آن است (بهداروند و نفیسی، ۱۳۸۰).

    زن در خسرو و شیرین : 

    چهره زن در شعر خسرو و شیرین به نوعی از چهره متداول زن در شعر سنتی متفاوت است(سعیدی سیرجانی، ۱۳۸۵: ۱۰ و ۱۱). شیرین که قهرمان این داستان است به خلاف سایر زنان داستانهای این چنینی زنی پرده نشین نیست که کاری جز دلبری و طنازی نداشته باشد. او زن آزاده و قدرتمندی است که همپای مردان به سواری و چوگان بازی میپردازد او که برادر زاده مهین بانو ملکه ارمنستان است، بناست در آینده جانشین او شود، پس چیزی از خسرو شاه ایران کــم نـدارد تا در مقابل او احساس حقارت کند او آگاهانه و آزادانه عشق را میپذیرد و در فراز و نشیب وصل و دوری به عنوان یک عامل اثرگذار و انتخابگر ظاهر میشود شاید بتوان ادعا کرد که شیرین قویترین چهره ای را که زنی در او می توانست داشته باشد به نمایش میگذارد و داستانی را خلق میکند که در آن به خلاف معمول زن
    و مردی در شان هم و آزاد برای با هم بودن به همدیگر علاقه مند میشوند.

    نظامی داستان خسرو و شیرین را در سنین میانسالی خود سرود آنگونه که دکتر زرین کوب در کتاب پیر گنجه آورده است میتوان زمان سرایش و پایان بردن این کتاب را همزمان با مرگ معشوقه و همسر محبوب او ،آفاق دانست . آفاق کنیزکی از ترکمانان دشت قبچاق بود که شاه اخستان او را به رسم هدیه به خانه شاعر فرستاد . این دختر با روحیه پر شور خود زندگی را به خانه نظامی آورد شاعر که در وجود او عشق را فهمیده بود به زودی با او ازدواج کرد دوران زیبای زندگی مشترک آنها بسیار کوتاه بود و عشقی که او در دل نظامی شعله ور کرده بود با مرگ زودهنگامش بی پاسخ ماند آفاق که زاده و پرورش یافته دشت بود، در حصار دیوارهای خانه به تدریج پژمرده شد و نظامی را با یک کودک برای همیشه تنها گذاشت. شاعر دردمند تمام شور و حال و طراوتی را که در او یافته و ناگاه از دست داده بود در وجود شیرین جاودانه کرد.

    «اندیشه سالهای معدود عشق و وصال آفاق یک عامل روانی بود که وی را وا می داشت با این اقدام خوشیها و شادیهای پریده رنگ آن سالهای محدود را در خاطر خود به نوعی تجدید کند. التزام زهد و عزلت غیر عادی خانه شاعر را در آن ایام وصال برای کنیزک شاد و جوان عزلت گریز دشت قبچاق که به پرده و برقع و آداب و رسوم حرم سرای متشرعه و زهاد خارج از سرزمین خویش عادت نکرده بود، بیش از حد سرد و ملال انگیز و زندان گونه ساخته بود و شاعر که با از دست دادن بیهنگام او از آن دوران کوتاه و عیش و نوش خانگی در دل با حسرت یاد میکرد با اشتغال به قصه پرشور و حال خسرو و شیرین میخواست در عین آنکه زهد و پارسایی شخصی خود را همچنان بیتزلزل نگه میدارد باقی مانده عشق و شور اظهار نشده خود را نثار خاطر آن زندگی بیهوده بر باد رفته سازد اشکی سوزان بر مزاری «سرد» (زرین کوب ، ۱۳۷۲ (۷۸).

    شاید به واسطه عشق چنین دختری که با زنان خانه نشین هم عصرش قرنها فاصله داشت باعث شد که نظامی قهرمان زن شعر خود را از حصار حرمسرا بیرون بکشد و با قائل شدن آزادی و قدرت، به او فرصت بدهد که به جای انتخاب شدن خود انتخاب کند در دنیای شیرین زن اسیر دست مردان نیست. او آزادانه به گردش و شکار میرود و با دیدن تصویر خسرو بی هیچ تردیدی از عشق سخن میگوید و صادقانه تا آخر عمر به آن وفادار میماند.
    درین صورت بدانسان مهر بستم
    که گویی روز و شب صورت پرستم
    (سعیدی سیرجانی، ۱۳۸۵: ۱۸)

    زن در شعر الف. بامداد:

    شاید مقایسه میان زن شعر شاملو با زن در شعر کهن مقایسه چندان به جایی نباشد. مسلماً زنی که شاملو به تصویر میکـ کشد نه فقط زاییده اندیشه و خیال خود ،او که محصول تغییر نگاه جهان به مقوله زن و عشق است انسان گرایی و صورت زمینی دادن به چهره معشوق فرآیندی است که کم و بیش زائیده دوران مدرن است البته هنوز هم عناصری چون هجر و فراق و سوختن در تب و تاب وصل اجزایی هستند که به شعر فارسی معنا و رنگ میدهند و شاید به همین دلیل است که میتوان ادعا کرد شعر شاملو معنایی را به بحث گذاشته است که پیش از این چندان جذاب دانسته نمی شد. او از عشق در عـيـن وصل صحبت میکند از یگانگی و همدلی و از معشوقی که چون خود او عاشق است.
    شاید بتوان نقش زن در شعر شاملو را به دو دوره اساسی تقسیم کرد. این تحولات پیوندی عمیق با فرایندهایی دارد که او در زندگی حقیقی خود طی کرده است چهره زن در شعر شاملو صرفاً یک چهره خیالی نیست. توصیفات او خواه ناخواه بازتاب احساسات و عواطف تلخ و شیرینی هستند که او در زندگی شخصی خود با آن درگیر بود اگر آشنایی شاملو با آیدا در سال ۱۳۴۱ ، ۳۷) سالگی او را نطقه عطفی در زندگیش به شمار بیاوریم میتوان با مطالعه اشعار او در سالهای پس و پیش از این واقعه، جلوه های متفاوتی از زن را درک کرد (عدنانی، ۱۳۷۹: ۳۴۷)
    در شعرهای اولیه شاملو چهره زن به تصاویر کلاسیکش نزدیک تر است. در این سالها که شاملو با دو ازدواج ناموفق امیدش برای یافتن یاوری در قالب زن را از دست رفته میدید چهره ای خیالی از زن ترسیم کرد که بی شباهت به چهره معشوق چند قرن پیش نبود معشوقی که در بسیاری از صفات سرآمد همه زنان است و عاشق دلسوخته را در تب و تاب رسیدن به خود میسوزاند و همچنان دور از دسترس باقی میماند. او به در ابتدا این زن خیالی را آناهیتا و سپس رکسانا .نامید رکسانای خیالی او مظهر نور امید و روشنایی است. زنی که شاملو همواره در شعرهایش او را تمنا میکرد ولی شکاف میان آنها پر نشدنی و ابدی باقی ماند. چهره آرمانی که شاملو در اینجا از زن ترسیم کرده است به زنی نمیماند که در جایگاه برابر و نزدیک به مرد قرار دارد. نقش او در زندگی ،عاشق نقش همدل و بازیگر صحنه یک محبت دو و طرفه نیست و برای شاعر نه یک مظهر عشق که یک منجی است. او مقصد عاشق است در جایی خیلی دور که از تمام بدیها و سختیها پیراسته است رکسانا بیخیال از نیازها و شکوههای دردمندانه ،عاشق برای همیشه مست و مغرور و دور از دسترس باقی میماند (فرخزاد،۱۳۸۳)

    دراینجا نباید فراموش کنیم که شاملو فقط شاعر عاشقانه ها .نیست به خصوص پیش از دوره آیدا او بیش از آنکه عاشق فرد باشد عاشق اجتماع است و عاشق مردمی که گاه خود زخمی برای قلب شاعرند. درد بزرگ زندگی او درد اجتماع است که همواره در کنار عشق به زن خود نمایی میکند و به عنوان یک مفهوم در هم تنیده با آن باقی میماند. شاید بتوان ادعا کرد که رکسانا نماد تمام چیزهاییست که او برای خودش و برای مردمش آرزو دارد و رنج دوری و هجران این زن پری چهره، قصه رنج طولانی مردمیست که در انتظار نور امیدی برای رهایی مانده اند رکسانا چهره ای مه آلود است گریزان و دور از دسترس و برای مرد عاشق نماد یأس از دستیابی.
    و آن طرف/ زن مهتابی من…./ مرا به پیش خودت ببر/ سردار بزرگ رویاهای سپید من /مرا به پیش خودت ببر (غزل بزرگ) (نفیسی، ۱۳۸۰: ۲۹)
    و جایی دیگر در اشعار شاملو صورت دیگری از نگاه سنتی به زن رخ می،نماید آنجا که شاملو نهایت وجود یک زن را در زادن مردی دیگر خلاصه میکند جایی که زیبایی او را همین بس که چشم مردی او را زیبا ببیند.
    «شما که به وجود آورده اید سالیان را/ قرون را/ و مردانی زاده اید که نوشته اند بر چوبه دار/ یادگارها و تاریخ بزرگ آینده را با امید در بطن کوچک خود پرورده اید… /شما که زیبایید تا مردان/ زیبایی را بستایند/ و هر مردی که به راهی میشتابد/ جادوی نوشخندی از شماست… (برای شما که عشقتان زندگیست) (همان: ۲۸)

    چنین تصویری از زن زنی که در نهایت قهرمانی مادر ،قهرمانانست یادآور چهره سنتی از زن است که در آن برای زنان همین بس که زاینده شیران نر باشند با این وجود در همین دوره هم گاه و بیگاه سخنی در اشعار شاملو یافت میشود که از نیاز او به انسانی برای یگانه شدن صحبت میکند، انسانی که آیینه شاعر در غمها و در شادی هایش باشد.
    «آن سوی ستاره من انسانی میخواهم/ انسانی که مرا بگزیند /انسانی که من او را بگزینم /انسانی که دستهای من نگاه کند/ انسانی در کنار من /تا به دستهای انسانها نگاه کنیم/ انسانی در کنارم، آینه ای در کنارم/ تا در او بخندم /تا در او بگریم ( هوای تازه) صاحب اختیاری، ۱۳۸۱ ۲۸۷)

    و در بهترین زنی که او میشناسد (یعنی رکسانا) نیز این نزدیکی دیده نمیشود چهره رکسانا در اوج نور و رهایی چهره ای محو و ناشناخته است که میتوان و رای تمام صفات فردیش او را پرستید و در عین حال از او مهجور ماند و تنها بود:
    شاید آشنایی شاملو با آیدا بود که برای اولین بار تجربه دوست داشتن در عین دوست داشته شدن را به او چشاند. جایی که شاعر چیزی را یافت که در نگاه برخی بسیار معمول و مبتذل و در دید بعضی نهایت عشق و محبت دانسته شد. او عشق را در آغوش محبوب پیدا کرد و نه در هجر او و محبت را در زبان، نگاه و دستهای معشوق یافت چیزی که تا ب تا پیش از این پایان تمام قصههای عاشقانه بود آخر تمام عاشقانه ها شروعی شد برای یک داستان که سراسرش مهر و همدلی بود دنیایی که در آن قهر و ناز و کرشمه معنایی نداشت، چرا که عشق فرصتی برای از دست دادن فرصت عشق ورزی باقی نمی گذاشت.
    من و تو یکی دهانیم/ که با همه آوازش/ که زیباتر سرودی خواناست/ من و تو یکی دیده گانیم/ که دنیا را هر دم/ در منظر خویش تازه تر میسازد (من و تو، آیدا در آینه)

    در اینجا زن به جایگاه حقیقی انسانیش در مقام کسی بر میگردد که صاحب هویت زمینی و شناسنامه ایست بهداروند (۱۳۸۰) همزادی که تقدیر تار و پود وجودش را به وجود او پیوند میزند و دوران شیفتگی و و مشتاقی در فضایی سرشار از سپیده دمها ،آفتابها آینهها و ابریشمها آغاز میشود که حرکتش به سمت سوی جاودانگیست (عدنانی (۱۳۷۹ ۳۴۷ کسی که میتواند دوست داشته شود و دوست داشته باشد، کسی که میتواند پناهی باشد برای مردی که روزی خسته از بی پناهی به خانه باز میگردد :
    از هجوم پرنده بی پناهی/ چون به خانه بازآیم/ پس از آنکه در بگشایم/ بر تختگاه ایوان / جلوه ای کن/ با رخساری که باران و زمزمه است (عقوبت، شکفتن در مه)
    شاید بتوان ادعا کرد شوری که شاملو در نزدیکی با آیدا یافت، دغدغه پیشین او را که درد تمام مردم ردم بود تسکین داده و او را بیش از پیش متوجه مقوله عشق فردی .کرد در اینجا زن برای شاملو نقطه پایانی ای شد که در برابر تمام نامردیها همواره میشد به او اتکا کرد و ایمان داشت که او همیشه با تو می و میں مان پر بزرگی شاعر در نگاه زن او را بزرگ کرد آنقدر که میشد چشم بر درد مردمی که خود زاینده دردند بست.
    برویم ای یار/ ای یار یگانه من/ دست مرا بگیر/ سخن نه از درد ایشان بود/ خود از دردی بود که ایشانند (سرود پنجم ۱، آیدا در آینه)

    ویژگی و نقش جسمانی زن

    الف) جلوه جسمانی زن در داستان خسرو و شیرین :

    در داستان خسرو و شیرین تنها جاذبه های جسمانی زن دلیل معشوق واقع شدنش .نیست شیرین از لحاظ اجتماعی موقعیتی مشابه خسرو دارد و به زودی ملکه ارمنستان خواهد شد. او به لحاظ ذهنی دختری آینده نگر، تیزبین و مصلحت اندیش است و داشتن این ویژگیها به کمالات جسمانی او میافزاید. اما حقیقت این است که صرفاً این صفات اخلاقی نیکو و پسندیده او نیست که خسرو را به جانب او کشانده است عشق خسرو به شیرین زمانی آغاز شد که شاپور از زیبایی های او نزد خسرو حکایتها کرد و پادشاه جمال پرست نادیده و ناشناخته مجذوب و مدهوش او شد. عشق به انسانی غایب روایتی است که تنها در داستانهای اینچنینی محقق میشود عشق متقابل شیرین به خسرو نیز دست کمی از این یکی ندارد. شیرین نیز با دیدن تصویری که شاپور از خسرو کشیده است دل به او می بندد و در هوای رسیدن به او یکه و تنها از ارمنستان تا مدائن میتازد. قهرمانان این شعر نظامی هر دو در صورت بهترینهای روزگارند و شاید اگر زیبایی بینظیر این دو نبود شرح عشق آنها از شور و هیجان خــالـی مـی شــد. شاپور با شرحی که از زیباییهای شیرین میدهد تمامی صفاتی که برای یک زن در آن زمان زیبا دانسته میشد به او نسبت میدهد.

    پری دختی پری بگذار، ماهی / بزیر مقنعه صاحب کلاهی/ شب افروزی چو مهتاب جوانی/ سیه چشمی چو آب زندگانی /کشیده قامتی چون نخل سیمین/ دو زنگی بر سر نخلش رطب چین/ به مروارید دندانهای چون نور / صدف را آب دندان داده از دور /دو شکر چون عقیق آب داده دو گیسو چون کمند تاب داده / خــم دو گیسو گیسوش تاب از دل کشیده /به گیسو سبزه را بر گل کشیده /نمک دارد لبش در خنده پیوست/ نمک شیرین نباشد وان او هست/ تو گویی بینیش تیغی است از سیم/ که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم /صبا از زلف و رویش حله پوش است/ گهی ،قاقم گهی قندز فروش است/ رخش تقویم انجم را زده راه/ فشانده دست بر خورشید و بر ماه/ نهاده گردن آهو گردنش را/ به آب چشم شسته دامنش را/ ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد/ که لعل از واگشاید در بریزد/ ز رشک نرگس مستش خروشان/ به بازار ارم ریحان فروشـان/ بـه عبـدآرای ابروی هلالی/ ندیدش کس که جان نسپرد حالی/ سر زلفی ز ناز و دلبری پر/ لب و دندانی از یاقوت و از در/ رخش نسرین و بویش نیز نسرین/ لبش شیرین و نامش نیز شیرین (نظامی گنجوی، ۱۳۷۶: ۶۵-۶۴).
    پس از آن نیز تمام داستان در تب و تاب لحظه وصال آنها حرکت میکند نقش خسرو در این میان این است که در هر خلوت و در جمع دنبال فرصتی باشد که کامی از وجود شیرین بگیرد و این تنها راهیست که می تواند از طریق آن آتش عشقی که در دلش شعله ور شده را کمی آرام کند ولی با وجود این میل سرکش هوسبازی و غرور شاهانه اش مانع از آن میشود که تسلیم یک ازدواج رسمی و معمول با شیرین شود. در مقابل ملکه ارمن نیز که چون او و شاید بیش از او عاشق ،است از روی تدبیر و عفاف در مقابل اظهار نیازهای خسرو مقاومت کرده و در پایان داستان سرکشیهای او را رام کرده و با او ازدواج میکند.
    میتوان شیرین را زن ایده آل شعر کلاسیک دانست زنی که بزرگترین و برجسته ترین صفات ممکن را در خود دارد با این وجود این زن آرمانی نیز نتوانسته است از ویژگیهایی رهایی یابد که جامعه دیروز و امروز هویت زن را در پیوند با آن معنا میکنند و میشناسند. او نمیتواند برای خود هویتی جدا از پیکرش داشته باشد شیرین که میخواهد سرآمد زنان عصر خود باشد ناچار زیباترین آنها نیز هست، آنقدر زیبا که در اولین برخورد در چشم خسرو پری مینمایاند (حسین زاده، ۱۳۸۳: ۸۹).
    در شعر نظامی عشق با تمام شکوهش در نزدیکی بدنها معنا میشود و نقطه اوج و محور اصلی تمام داستان، وصال جسمانی با معشوق است و هر دو طرف با آنکه عشق بزرگی در سینه دارند، داستانی را می آفرینند که حاصل خودداری آنها از تسلیم در برابر عشق است داستانی که باز به شکلی قصه نیاز عاشقانه و ناز معشوقانه را مکرر میکند. پارادوکس عشق که لازمه اش گذرا از خود در راه دیگریست و غرور که در آن من نقطه محوری در رابطه با اوست تناقض است که نزدیک شدن به داستان و باور عشق متعالی که آنها در سینه دارند را مشکل میکند شاید بتوان به تعبیر خود نظامی این داستان را هوسنامه خواند تا عشق نامه ای که ما آنرا جستجو میکنیم.

    ب) جلوه جسمانی زن در شعر احمد شاملو :

    اما در شعر شاملو، وصال ، بوسه و همآغوشی، همه لحظه ها و واژه هایی گذرا در راه هدفی بالاترند و آن پیوند روحی و سرشار شدن از وجود یکدیگر است و عشق ورزیدن پله شروعی است برای رسیدن به کمال و اشباع .روح شاملو نیز چون دیگر شاعران از لب و دست و چشم سخن میگوید و با زیباترین استعارات نمایی از این اعضا ترسیم میکند که به جان خواننده مینشیند اما سخن او توصیف جلوه های ظاهری این اعضا نیست او از معنایی سخن میگوید که در کنه چهره معشوقش یافته است.
    آن لبان /از آن پیشتر که بگوید/ شنیدنیست/ آن دستها/ بیش از آنکه گیرنده باشد/ می بخشد./ آنچشمها/ پیش از آنکه نگاهی باشد/ تماشاییست (سرود پنجم، آیدا در آینه)
    به نظر میرسد که شاملو تمام دردی که از غربت انسانیت در دل دارد در وجود زن ایده آلش درمان میکند آن انسان آرمانی را که از یافتنش در میان مردم ناامید شده است در وجود او مییابد. آنچه او از این اندامها وصف می کند به جای آنکه در دلنشین ترین حالت به خود آن اندام ارجاع داشته ،باشد، به خصلتی انسانی اشاره دارد که آن عضو در مرتبه ای بالاتر میتواند نماد آن باشد مانند دستی که در زیباترین حالت برای بخشندگی به سوی کسی دراز میشود.

    در شعر او لحظه های عشق ورزی که شاید نتیجه طبیعی و مهمترین دستاورد عشق دانسته میشود، معنای کلیدی خود را از دست داده و در مقابل وسعت عشق تبدیل به بستری میشود که میتوان از آن هم فراتر رفت و به بینهایت عشق ،رسید زیرا یگانگی روحی خواه محصول پیوند تنهای دوگانه باشد خواه نباشد، جاودانه و پایان ناپذیر است. شاملو نیز در راه عشق از مرزهای تن گذر میکند و در ساده ترین حرکت عاشقانه عمیق ترین معانی را میجوید و به زودی در می یابد که رسالت» اندامها نه نقطه پایان که شروع عشق است و درمییابد که میتوان کسی را دوست داشت جایی در فراسوی ،پیکرها، چایی در فراسوی عشق….
    در فراسوی مرزهای تنت /تو را دوست میدارم/ آینه و شب پره های مشتاق را به من بده…/ در فراسوی/مرزهای تنم /تو را دوست میدارم/ در آن دور دست بعید که /رسالت اندامها پایان می پذیرد…/ در فراسوی عشق/ تو را دوست میدارم/ در فراسوی پرده و رنگ/ در فراسوی پیکرهایمان/ با من/ وعده دیداری بده! (میعاد، آیدا در آینه)

    در اینجا نیز عاشق معشوق خود را زیبا میبیند زیباترین زنی که تاکنون شناخته است، زیباترین انسانی که تا کنون شناخته .است شاملو آیدا را زیبا میبیند اما نه برای آنکه از رسیدن به او محروم مانده است و نه برای اینکه او با امتناع خود از عشق ،ورزی شاعر را در تب وصل خود سوزانده است، آیدا زیباست چون در روزگاری که همه به دنبال بهانه ای برای دوست داشتن هستند بی بهانه شاعر را دوست دارد و بی منتی تسلیم اوست، او عشق را فهمیده است و در درس عشق بر خود عاشق هم پیشی گرفته است. آیدا زیباست، چون روح زیبایی دارد و با زیبایی روحش روح شاعر را لبریز کرده است و چشمانش و نگاهش قصد کرده اند که هرگز سخنی جز مهر بر زبان نیاورند و روزنی باشند برای شب بی روزن شاعر.

    زیبایی تو لنگریست/ خورشیدی که/ از سپیده دم ستارگان بی نیازم میکند/ نگاهت شکست ستمگریست / نگاهی که عریانی روح مرا /از مهر جامهای کرد/ بدان سان که کنونم/ شب بی روزن هرگز/ چنان نماید که/ کنایتی طنز آلود بوده است/ و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست/ آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است/ وینک مهر تو/ نبرد افزاری/ تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم(شبانه، آیدا در آینه)

    شیرین نظامی اسطوره زیبایی است نظامی از عشقی متعالی میان دو انسان معمولی سخن نمی گوید. اگرچه او سعی دارد چهره شیرین را از یک زن زیبای مفعول که تنها توانائیش کامروا کردن قهرمان مرد قصه است جدا کند و ویژگیها و صفاتی را به او نسبت میدهد که او را در خور عشق طولانی یک پادشاه میکند با این وجود این عشق نیز محصول زیبایی و دلفریبی معشوق است شاید اگر شیرین یک دختر معمولی گمنام با چهره معمول یک دختر ،بود تمام شور و هیجان این داستان بیرنگ میشد. به نظر میرسد چیزی که ایندو را شهره کرده است زیبایی و قدرتشان باشد و نه عشق پرشور آنها.

    داستان نظامی در نهایت داستان وصال دو اسطوره است آنهم اسطوره های تن و در غیر این صورت چگونه میتوان خسرو را در عشق اسطوره دانست حال آنکه نام عاشق را یدک می کشد و در عین حال روزی با مریم رومی ازدواج میکند و روز دیگر در هوای وصل شکر راهی اصفهان میشود و علاوه بر اینها سه هزار زن در حرمسرایش زندگی میکنند (زرین کوب، ۱۳۷۲ ۱۰۶)
    با وجود آنکه شیرین چهره ای از زن را به نمایش می گذارد که متفاوت از چهره آشنای زنی است که چاره ای جز تسلیم و سرسپردگی به مرد و بیرنگ و محو شدن در برابر قدرت مردانه او ندارد با این وجود نمیتواند از چارچوب فکری ای که هویت زنانه را به بدن او مربوط میکند رهایی یابد چارچوب فکری ای که در آن یک زن خوب حتماً زنی زیباست اگرچه عکس این قضیه لزوماً صادق نیست معلوم نیست که اگر از این منظومه توصیفاتی که از زیبایی شیرین شده است را حذف کنیم، چند درصد از صفات برجسته و درخشان او باقی می ماند، و آیا عفت و پاکدامنی او به اندازه حالا ارزشمند به نظر میآمد و آیا خسرو به همین اندازه شیفته و دلبسته او باقی می ماند؟ و شاملو… وقتی به شعر شاملو نگاه می کنیم در مییابیم که زن شعر او و به خصوص آیدا نیز زیباست، اما زیبایی او محصول رنگ و یا فرم چشم و ابرو و اندامها ،نیست او زیباست زیرا اندامش و همه وجودش شبیه همه آن چیزهای زیبائیست که همه ما گاهی برای آن دلتنگ شده،ایم او تجسم انسان گمشده ایست کهشاید او را روزی در وجود دیگران جستجو کرده و کمتر یافته ایم این زن هرگز پیر و دل آزار و رنگ چهره اش بی فروغ نمیشود زیرا زیبایی او از جنس رنگ نیست زیبایی او از جنس معناست.

    ویژگی و نقش روانی زن

    نقش روانی زن در خسرو و شیرین:

    چهره ای که نظامی در این داستان از شخصیت و خصوصیات شیرین به نمایش میگذارد او را از تصویر مسلطی که از زنان هم عصر او وجود دارد متمایز می.کند. در جایی که زنان کم عهد و کژ رفتار و بی وفا دانسته شده اند چهره زنی معرفی میشود که به لحاظ شخصیتی پرورش یافته و در تصمیم و اراده خود مصمم است خود نظامی نیز در لیلی و مجنون سخن از زنان متزلزل و کم عهد می کند:
    چون نقش وفا و عهد بستند /بر نام زنان قلم شکستند/ زن دوست بود ولی زمانی/ تا جز تو نیافت مهربانی /زن از پهلوی چپ شد /آفریده کس از چپ راستی هرگز ندیده /زنان چون درختند سبز آشکار/ ولیک از نهان زهره دارند بار (خاقانی ، ۱۳۷۶: ۴۶۱)
    با این وجود به جای زن در خود مانده محصور حرمسرا که همواره با هزاران عیب تسلیم و مقید به امر مردان است نظامی شیرین را میپردازد که خود در قدرت و اقتدار نه کم از مردان ،دارد، که گاه بر آنان پیشی و میگیرد این زن زیبارو که در دیار خود هیچ منعی از معاشرت با م ز معاشرت با مردان و گشت و مردان و گشت و گذار و تفریح با جوانان  هم سن و سال خود ندارد، آنگونه پرورش یافته است که هوشیارانه مرز خوب و بد را بشناسد و در لذت جویی و عیش و نوش پرده های عفاف خویش را پاره نکند و در جواب مهین بانو که او را به پرهیز از تسلیم خویش به خسرو پیش از ازدواج توصیه میکند با تمام وجود پیمان میبندد که:
    اگر خون گریم از عشق جمالش/ نخواهم شد مگر جفت حلالش( نظامی گنجوی، ۱۴۸:۱۳۷۶)
    و با وجود آنکه خودش عاشق و دلباخته خسرو است تا لحظه ،پیروزی در برابر اظهار نیازهای عاشقانه مقاومت می کند.

    «شیرین دخترک مغرور و لجبازیست که جسورانه پنجه در پنجه سرنوشت می اندازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند بوالهوسی چون خسرو همه استعدادها و امکانات خود را به کار میگیرد و با تقوایی آگاهانه و غروری برخواسته از اعتماد به نفس رقیبان سرسختی چون مریم و شکر را از صحنه میراند و از موجود هوسبازی چون خسرو – با دل هرجایی هرزه -گردش انسان وفادار والایی میسازد که همه وجودش وقف آسایش همسر شده است (سعیدی سیرجانی ۱۳۸۵ : ۲۴)
    با تمام این توصیفات اگرچه نظامی در تصویر شیرین بسیاری از الگوهای رایج که زن را در مقام پایین تری نسبت به مرد قرار میدهد در هم میشکند و از او موجودی مستقل و قوی و با اعتماد به نفس به نمایش می گذارد با این وجود داستان عاشقانه ایند و نیز از گفتمان غالب زمانه شان فراتر نمیرود و شور عاشقانه آنها تنها به این دلیل تداوم مییابد که خود مانع از رسیدن به هم و به پایان رسیدن داستان میشوند. در اینجا نیز سخن از میل سرکش و بی قاعده مردی به زنیست که به دنبال بهانه مقبولی برای تسلیم شدن به او می گردد. زن این داستان نیز باور دارد که پذیرش بی قید و شرط عشق ،مردی دون از شأن و شخصیت زنان است و در ناز و به دنبال خود کشیدن عاشق تا آنجا پیش میرود که داستانی میسازد که قرنها در دل و ذهن مردمی که چنین داستانی را می ستایند باقی میماند.

    به نظر برخی واکنشهای شیرین به خسرو پیش از ازدواج نشانه ای از آزادگی و پایبندی اخلاقی اوست (حسین زاده، ۱۳۸۳ (۱۲۲) آزادگی از امیال نفسانی و پایبندی به عصمت و عفت حتی به قیمت فراق و دوری یار اما آیا مقاومت شیرین در برابر خسرو حقیقتاً پرهیز از یک میل جسمانی است که اگر چنین است چگونه است که تمام تلاشهای او در نهایت داستان به وصال جسمانی و یک جشن ازدواج و شب زفاف پرشکوه ختم میشوند؟ آیا در مقاومت شیرین در برابر خسرو گذشتن از خود در راه پایبندی به یک هدف متعالی مطرح است یا ارضای غرور درونی و میل به تسلیم و رام کردن سرکشیهای مردی که حاضر نیست مسئولیتهای عاشقی را به گردن بگیرد؟

    به نظر میرسد که در این داستان شاعر که از مصائب زن بودن در زمانه خود آگاه است، در کنار حفظ الگوهای پذیرفته شده واکنشهای معشوقانه، صفاتی را که پیش از این صرفاً از آن مردان بــود بـه او نیز منسوب کند (حسین زاده، ۱۳۸۳: ۱۱۳) و در راه به اوج رساندن مقام او آنچنان زیاده روی می کند که در نهایت جایگاه حقارت باری را نصیب او می.کند جایگاه کسی که چون خالی از بزرگی روح است با سلاح قهر و کرشمه بر دیگران غلبه میکند و با ناز چشم و غمزه ابرو مردی را برای خودش نگه میدارد. شاید اگر شیرین با تمام قدرت و اعتماد به نفسی که داشت با فروتنی عشق را پذیرا میشد و نه در آخر داستان که از همان ابتدا با تمام هیبت و شوکت شاهانه خود در برابر قدرت عشق سر تسلیم فرو می آورد و از این طریق مردش را مفتون یکرنگی و روح بی آلایش خود میکرد در خور احترام بیشتری بود.

    نقش روانی زن در شعر احمد شاملو :

    شاید سخن گفتن از زن شعر شاملو خارج از نقشی که او در زندگی واقعی شاعر دارد کار آسانی نباشد شاعر خسته دل که پیش از این سالها آیدا را چون یک ایده ناممکن و یک آرزوی محال در زنان و مردان بسیاری جستجو کرده بود، ناگاه او را در نزدیکی خود یافت. شاید برای او که بارها از زندگی و از باور خود به انسانها شکست خورده بود و در آستانه ناامیدی قرار داشت، پذیرفتن اینکه بالاخره زن آرمانیش را یافته است چندان آسان نبود و شاید در کشاکش تسلیم به این واقعیت روزی به خود آمد و دید که آیدا دیگر جزیی از وجود اوست.
    دیر زمانی در او نگریستم/ چندان که چون نظر از وی بازگرفتم/ در پیرامون من/ همه چیزی/به هیاتاو درآمده بود/ آنگاه دانستم که مرا دیگر/ از او /گریز نیست (شبانه ۲ ،آیدا، درخت و خنجر و خاطره)
    آیدا نه خارج از شاعر که در وجود او زیست می.کرد آنچه ما از او میدانیم آن تأثیریست که او در جسم و جان شاعر گذاشته بود و او را از اوج درخودماندگی به فردا کشاند جایی که شاملو کسی شد که اکنون ما میشناسیم و شاملوی دردمند از رنج انسانها انسان گمشده خود را در او یافت تا با باور به وجود انسانی چون او، خود فراموش شده خود را باور کند و بهانه ای بیابد برای ماندن.
    چشمه ساری در دل و آبشاری در کف/ آفتابی در نگاه تو و / فرشته ئی در پیراهن/ از انسانی که توئی /قصه ها توانم کرد/ غم نان اگر بگذارد غزلی در نتوانستن، آیدا، درخت و خنجر و خاطره)

    با وجود چنین شعری چگونه می توان معشوق شاملو را با عباراتی دیگر توصیف کرد، که همین چندعبارت برای شرح وسعت روح او کافیست.
    اگر در شعر عاشقانه سنتی از عاشقی صحبت میشود که شیفته و حیران معشوق است و معشوقی که اگر نظری هم با او داشته باشد، باز هم بی نیاز و ،مغرور عاشق را در غم خود میسوزاند در اینجا دیگر اسطوره ناز و نیاز به پایان میرسد اینجا جایی است که عاشق و معشوق در اظهار عشق از هم پیشی می گیرند جایی که منیت ها و خودخواهیها رنگ می بازد و «من» و «تو» خودها را پشت سر میگذارند تا «ما»یی بسازند برای فتح جهان و برای شکست واژه «شکست».
    من و تو یکی /شویم از هر شعله ای برتر /که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست/ چرا که از عشق رویینه تنیم (من و تو، آیدا در آینه)

    «وقتی به رابطه عاشق و معشوق در شعر شاملو فکر میکنم چیزی جز واژه همدلی به نظرم نمیرسد» (عدنانی (۱۳۷۹ (۳۴۸ همدلی جاییست که در آن هیچ خودی در برابر دیگری قد علم نمیکند و هر «منی» تشنه باور و تسلیم» به توست، جایی که هر کس پناه بی مزد و بی منت کسی در برابر خستگیها و دلتنگی هاست جایی که از هم آغوشیها نغمهای ساخته میشود تا «ما»ی ما را جاودانه کند.

    تن تو آهنگیست/ و تن من کلمه ای که در آن مینشیند/ تا نغمه ای در وجود آید/ سرودی که تداوم را میتپد (سرود برای سپاس و پرستش، آیدا در آینه)
    زن شعر شاملو یک معشوق شکار شده نیست او ،خالق فاتح و آفریننده عشق است. او نیز همانند عاشق خود عاشقی را زیسته است و خود را و زندگی را در لحظه لحظه وجود مردش ، و در اشک و لبخند او، و در و پیروزی او معنا کرده است.

    چندان که بگویم/ امشب شعری خواهم نوشت/ با لبانی متبسم/ به خوابی فرو میرو/د چنان چون سنگی/ که به دریاچه ئی/ و بودا/ که به نیروانا (شبانه ۲، درخت و خنجر و خاطره)

    این زن نه یک معشوق مشتاق که خود معلم عشق .است وقتی توصیف شاملو از رفتار و کردار او را میخوانیم در می مانیم که در اینجا چه کسی عاشق است برای شاعری که هر روز خسته ی رنجی تازه است، این زن معشوق همسر، مادر و گاه کودکی است که هر لحظه نیاز شاعر به بودن کسی در کنارش که او را بفهمد، پر می کند، کسی که تنها همدم راز و نیازهای عاشقانه لحظه های وصل نیست و کسی در کنار شاعر نیست که روزی می آید و روزی میرود آن دو دو پاره یک واقعیت اند، همدلی آنها نه محصول دوره طولانی قهر و آشتی و آزمایش در کنار هم ،زیستن که از ازل در وجودشان نهاده شده بود، آنها آمده بودند تا زندگی را با هم و برای هم تجربه کنند … پیش از هر درددلی … پیش از هر سخنی

    همچنان که با یکدیگر چون به سخن /آمدیم گفتنیها را همه گفته یافتیم/ چندان که دیگر هیچ چیز در میان ما /ناگفته نمانده بود (سرود پنجم ۲، آیدا در آینه)

    نظامی در پرداختن شخصیت شیرین تمام آنچه را برای زنی خوب بودن لازم دانسته می شد، در وجود او گنجانده است. شیرین زنی است که در عین غرور و سرکشی و ناز و کرشمههای زنانه حافظ عفت و پاکدامنی خود است و با این ،صفات سالها دل هرزه گرد خسرو را در تب خود میسوزاند و او را از گلشنی به گلشن دیگر فرستاده و باز به سوی خود میکشاند این ویژگیهای شیرین بازتاب نگاهی است که در آن نقطه نهایی قدرت زن در بی نیازی و بی اعتنایی به مرد است و دلجویی و گردن نهادن به اظهار نیازهای عاشقانه او به معنای لحظه پایان و درهم شکستن زنانگی است. تنها سالها در پی او دویدن مرد میتواند رنگ این شکست را به فتح نزدیک کند آری در اینجا حکایت بر سر این است که چه کسی میتواند فاتح دیگری باشد. یکی فاتح جسم و عفت دیگری و دیگری فاتح نقش پرشکوه همسری آن دیگر اگر در داستانی دیگر جبر زمانـه یـااطرافیان سنگدل مانع وصل دو دلداده اند در اینجا خود عاشق و معشوقند که با خودپسندی ها حجابی بین دل هایشان می.کشند آیا حقیقتاً نمیتوان عاشق و معشوق بود و به خاطر دیگری تسلیم خواسته ها و تمناهای آیا. یکدیگر شد؟ آیا خسرو و شیرین عاشق هم بودند یا عاشق خود یکی عاشق حفظ نام و پاکدامنی خود و دیگری عاشق هیبت شاهانه و قدرت مردانه خود در مقابل این زن و مرد که در عین آنکه همه چیز دارند به خاطر کوچکی دلهایشان از هم که عاشق ترین انسانها به همند دور مانده اند زن و مرد شعر شاملو را داریم کـه بـاوجود گمنامی و تنگدستی روحی دارند که نه تنها آن دیگری که تمام انسانها را در خود جای میدهد.

    شعر شاملو چهره دیگری از زن عرضه میکند این چهره آنقدر ساده و بی تکلف است که برخی آنرا با معمولی بودن او اشتباه گرفته اند ولی میتوان با نگاه دیگری به او نگریست وجود چنین همدمی که در نهایت خلوص پذیرای انسانی دیگر با تمام خوبیها و بدیهایش باشد آرمان تحقق نیافته بسیاری از ما انسانهاست. در روزگاری که میتوان همه چیز را زیبایی را مقام را و شهرت را یک شبه خرید، داشتن کسی که تو را با یا بدون همه اینها بخواهد چیزیست که جز به قیمت از خود گذشتن به دست آوردنــی نیست. چگونه میتوان چنین رابطه ای را معمولی خواند حال آنکه معمولترین رابطه زن و مرد در جامعه ما رابطه ایست که در آن دستها به هم نزدیک و قلبها از هم دور است.

    برخی دیگر رابطه زن با شاعر را در اینجا به یک فداکاری مادر گونه شبیه کرده اند (فرخزاد، ۱۳۸۳: ۱۳۷-۱۳۵). آیا در نگاه این افراد مردی که با سر گذاشتن به زانوی زنی آرام به خواب میرود، صرفاً کودکیست کـه مـادر گمشده خود را پیدا کرده است؟ آیا نمیتوان این را نهایت قرار گرفتن در کنار دیگری دانست؟ جایی که دیگر نه فقط تنها که روحها نیز بی هیچ منتی تسلیم یکدیگر میشوند لحظه ای که میتوان تمام دلخستگی ها و نامردمی ها را فراموش کرد و به واسطه مهر چنین انسان بزرگی احساس بزرگی کرد آیا احساس یگانگی و پیوستگی روحی که این زوج و هزاران زوجی که شاید یک بیت شعر هم ندانند در اوج گمنامی در خانه های محقرشان تجربه میکنند بزرگتر و سرودنی تر از عشق پر شکوه شاهانه ای نیست که آفت زده غرور بازیگران آن است؟ مسلماً برداشت ما از این دست تجربه ها بازتاب نگاه ما به کلیت این مقوله و کلیت زندگی است.

    نتیجه گیری مقالۀ ویژگی های جسمانی و روانی زن در اشعار الف. بامداد و نظامی

    از مطالعه ویژگیهای جسمانی و روانی زن در شعر ایند و شاعر میتوان نتیجه گرفت که هم نظامی و هم شاملو چهره ای از زن را به تصویر کشیده اند که تا حد زیادی تحت تأثیر تجربیات شخصی آنها است. با ایــن وجود در پردازش این دو چهره هر دوی آنها خواه ناخواه متأثر از شرایط حاکم بر عصر خود نیز بوده اند، اینکه جامعه چه ایده هایی را در اختیار شاعر میگذارد و از دیگر سو از بقا و ماندگاری آن ایده ها حمایت می کند. اگرچه نظامی با توجه به شرایط عصر خودش زن آزاده ای را به تصویر میکشد که بر خلاف دیگر زنان از بسیاری از قید و بندهای جامعه رهاست ولی باز هم در نهایت محصور مرزهای محدودکننده ایست که شکوه زنانگی را لزوماً در زیبایی جسمانی او متجلی میبینند و در بهترین و والاترین حالات روحی او را با همتراز مردان می کنند.

    شاملو نیز زنی را به خواننده معرفی میکند که در زیبایی و بزرگی به شیرین شبیه و در مصادیق این صفات از او دور است. مسلماً شاملو به تصویر کشیدن چنین زنی را وامدار حادثه آشنایی با آیدا توانایی خودش در متفاوت نگاه کردن به صفات به ظاهر معمول یک زن و جامعه ایست که به او فرصتی برای متفاوت اندیشیدن داده است.

    در نهایت به نظر می آید که ایندو شاعر در کشاکش تجربیات زندگی خود و باورهای رایج زمانـه خـود و آنچه هستند و آنچه باید باشند چهره زنی را پرداخته اند که شاید نه ایده آل ترین که ممکن ترین زنی بود که می شناخته اند. مسلماً برداشتهای ما به عنوان یک خواننده معمولی از این اشعار نیز متأثر از شرایط اجتماعی از و تجربیات فردی است که با آنها درگیر بوده و هستیم همانگونه که انسانهای بسیار دیگری این اشعار را خواندند و آنرا به گونه ای دیگر .فهمیدند بحث پیرامون این موضوع مسلماً چیزی بیش از یک مقاله را می طلبد، اینکه آیا این شعر است که معنای خود را به ما میفهماند یا ماییم که با نگاهمان معنا و منظور شعر را می سازیم؟ در نهایت آنچه در اینجا آمد نگاهی به این مقوله از دریچه انسانی چون من بود و خواننده در پذیرش رد و یا نقد این دیدگاه آزاد است.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *