معنی غائب به همراه کلمات هم قافیه، و برابر پارسی آن در فرهنگ لغت دهخدا، فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، دانشنامه آزاد فارسی، تلفظ غائب در گویش ها و لهجه ها.
معنی غائب
تلفظ:/qA~eb/
معنی: نهان، ناپدید، آنکه حضور ندارد، خلاف حاضر.
برابر پارسی: ناپیدا، نادیده، نهان
غائب در فرهنگ فارسی
۱ – آنکه حاضر نباشد غیبت کننده مقابل حاضر شاهد.
۲- پنهان مخفی ناپدید پوشیده.
۳- سوم شخص مقابل متکلم ( اول شخص ) مخاطب ( دوم شخص ) .
غائب در جدول کلمات
نا پیدا
غائب در لغت نامه دهخدا
غائب [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غیبت، نهان، ناپدید، نابدید، ( منتهی الارب ). پنهان، ناپیدا، ( دهار ). ناپدیدار، خلاف حاضر، آنکه حاضر نیست، آنکه حضور ندارد. مقابل شاهد و حاضر و رجوع به شاهد در اساس الاقتباس ص 333 شود. || و اسم است آنچه را که پنهان شود. ( منتهی الارب ) و غائبک ماغاب عنک، ( قطر المحیط ) عارج، ( منتهی الارب ) ج ، غُیِّب ، غُیّاب ، غَیَب ، غائبون در حالت رفعی و غائبین در حالت نصبی و جری. ( دهار ) ( المنجد ). مقبئن. غائب. ( منتهی الارب ) :
نشد از جانبشان غائب روزی و شبی.
منوچهری.
من دوست باشم دوستاران او را و دشمن باشم دشمنان وی را از خاص و عام و نزدیک و دور و حاضر و غائب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ).
ز بهر حاضر اکنون زبانت حاجب تست
ز بهر غائب فردا رسول تو قلم است.
ناصرخسرو.
چون روز شد معلوم کردند که هیچ غائب نشده بود جز یکی پنگان زرین. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 32 ).
باز فرمود تا مرا جستند
نامم از لوح غائبان شستند.
نظامی.
هرگز وجود حاضر و غائب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
سعدی.
حضوری گر همی خواهی از او غائب مشو حافظ
متی ماتلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
حافظ.
– امام غائب ؛ لقب حضرت محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعه اثنا عشریة. امام منتظر شیعه. رجوع به مهدی شود.
– امر غائب ؛ امری که مأمور آن حضور ندارد. برو، امر حاضر است. برود، امر غائب است.
– حاضر و غائب کردن ؛ بررسیدن که کی حاضر و کی غائب است.
– حاضر و غائب متوفی ؛ نوعی از وظیفه خواران پیشین که از خرانه دولت در سال راتبه ای داشتند، وقتی میمردند آنان را غائب متوفی مینامیدند و دیگران برای آنکه راتبه او را در باره خود برقرار کنند می کوشیدند.
– ضمیر غائب ؛ در فارسی ، منفصل : او. وی. ایشان. متصل : د. ند ( به افعال ). ش. شان. ( به افعال و اسماء و حروف ).
– غائب شدن ؛ غروب. ( تاج المصادربیهقی ). پنهان شدن. ناپیدا گردیدن. گم گشتن.
– مدتی غائب بودن کسی ؛ هب. هیوب. ( منتهی الارب ).
|| غافل : خواجه مدتی است دراز که از ما غائب بوده این خداوند نه آن است که دیده بود و به هیچ حال سخن نمیتواند شنود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 571 ).
غائب از عالیجنابت خائب است از کام و دل
گفته اند این خود به آئین مثل من غاب خاب.
انوری.
مشو یک زمان غافل از آستانش
که هرکس که غائب شد او هست خائب.
ابن یمین.
پیشنهاد و نظر شما برای معنی واژه غائب
در بخش دیدگاه، نظر خودتان را دربارهی این مطلب بنویسید. اگر نقصی میبینید، سعی کنید مطلبمان را کامل کنید. و اگر پیشنهاد تازهای دارید، پیشنهادتان را اضافه کنید.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
شعر مردم ای مردم مهدی اخوان ثالث
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - ژوئن 7, 2023
- نه معن زائده دانم نه حاتم طائی – ۷۷ - می 16, 2023
- خطی مجهول دیدم در مدینه – ۷۸ - می 16, 2023