معنی جارحه به همراه کلمات هم قافیه، و برابر پارسی آن در فرهنگ لغت دهخدا، فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، دانشنامه آزاد فارسی، تلفظ جارحه در گویش ها و لهجه.
معنی جارحه
عضو بدن انسان.
جارحه در فرهنگ فارسی
عضوبدن انسان مخصوصادست که با آن کارمیکند، هرجانوری که صیدبکنداعم ازپرندگان ودرندگان
۱- ( اسم ) مونث جارح جراحت کننده . ۲- ( اسم ) اسب ماده . جمع جوارح . ۳- اندام آدمی دست و اعضای دیگر. ۴- جانور شکاری از مرغ ( شکره ) و سگو دد. جمع جوارح .
جارحه در فرهنگ عمید
۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.
۲. (صفت ) زخم زننده.
۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
جارحه در فرهنگ معین
(رِ حِ یا حَ ) [ ع . جارحة ] ۱ – (اِفا. ) مؤنث جارح . جراحت کننده . ۲ – (اِ. ) اسب ماده ، ج . جوارح . ۳ – اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. ۴ – جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد، ج . جوارح .
جارحه در لغت نامه دهخدا
جارحه. [ رِ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث جارح. جراحت کننده. ( آنندراج ). || اسب ماده. قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است. || اندامهای مردم که بدان کار کنند. ( منتهی الارب ). دست. ( نصاب الصبیان ). اندام. ( السامی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) : دستی که عمده تن است و عزیزترین جارحه است از جوارح چون مارگزیده و باقی تن به عَدوای علت آن تلف خواهد شد،معالجت آن جز قطع و ابانت نیست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 162 ). || سگ. ( ترجمان عادل مشهور به جرجانی ). || مرغ شکاری. ( منتهی الارب ) ( ترجمان عادل مشهور به جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( مقدمة الادب ). || جانور شکاری از مرغ و دد. ج ، جوارح. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). شکره که پرنده ای است.
پیشنهاد و نظر شما برای واژه جارحه
در بخش دیدگاه، نظر خودتان را دربارهی این مطلب بنویسید. اگر نقصی میبینید، سعی کنید مطلبمان را کامل کنید. و اگر پیشنهاد تازهای دارید، پیشنهادتان را اضافه کنید.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
شعر دلم برای باغچه می سوزد فروغ فرخزاد
تحلیل مقایسه ای نگرش شاملو و نیما در وزن شعر
- جرس کاروان – از زندگانیم گله دارد جوانیم - فوریه 11, 2023
- ترانه جاودان – ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم - فوریه 11, 2023
- وحشی شکار – تا کی در انتظار گذاری به زاریم - فوریه 11, 2023
ممنون از مقاله خوبتون