معنی ا

معنی ا

  • معنی اا به همراه کلمات هم قافیه، و برابر پارسی آن در فرهنگ لغت دهخدا، فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، دانشنامه آزاد فارسی، تلفظ ا در گویش ها و لهجه و جستجوی معنی اا در دانشنامه عمومی ویکی پدیا.

    معنی ا

     

    تلفظ : /~A/

    معنی: اولین حرف در الفبای پارسی

     


     

    کلمات هم‌قافیه با آ

    البته تعداد کلمات هم‌قافیه با آ زیاد هستند. اینجا تنها برای نمونه به چند کلمه اشاره می‌کنیم.

    بابا، خان بابا، زن بابا، بی محابا، جد و آبا، ناشکیبا، ادبا، اقربا، نجبا، غٌرَبا، باد صبا، قبا، خطبا، عبا، آل عبا، صبا، مرحبا، وبا، رقبا، عقبا، سبز قبا، یک لا قبا، شبه وبا، طوبا، ربا، شوربا، آهنربا، دلربا، کهربا، فریبا، کوبا، دیبا، رومبا.

     


     معنی ا در فرهنگ معین

    ( آ ) (حر. ) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی ، اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «۱».
    هان ! هلا! آی !
    [ اَ ] (پیشوند ) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده.

     


    ‌معنی ا در فرهنگ عمید

    ( آ ) ۱. = آمدن
    ۲. آینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خودآی.

    ۱. در آخر کلمات می آید و کثرت و تعجب را نشان می دهد: شگفتا، خوشا، بسا.
    ۲. در آخر بن مضارع می آید و معنای فاعلی را می رساند: دانا، گویا، شنوا.
    ۱. در میان برخی کلمات می آید و اسم، صفت، یا قید می سازد: کمابیش، تکاپو، رستاخیز، دوشادوش، لبالب.
    ۲. در میان برخی کلمات می آید و بر معنی دلالت نمی کند: شماردن، راهگذار.
    ۳. در آخر یا ماقبل آخر فعل مضارع می آید و معنای دعا دارد: بماناد، بماندا، بخواندا، بمیراد، مَرساد.
    در آخر کلمات می آید و بر ندا دلالت می کند: خدایا، شاها، ملکا، جهاندارا.

     


    معنی ا در لغت نامه دهخدا

    ( آ ) آ. ( حرف ) الف لَیِّنه ، مقابل همزه یا الف متحرکه ، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزه مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه ، افکانه. آفسانه ، افسانه :
    شکم حادثات آبستن
    از نهیب تو آفکانه کند.

    مسعودسعد.

    هیبتش چون بانگ بر عالم زد افکانه شود
    هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله.

    مسعودسعد.

    ترکیب من افکانه شد از زایش علت
    زآن پس که بد از علت و از عارضه حامل.

    سنائی.

    بپیش خلق شب و روز بر مناقب تست
    مدار قصّه و تاریخ و آفسانه من.

    سیف اسفرنگ.

    ده روزه مهر گردون افسانه ای است افسون
    نیکی بجای یاران فرصت شماریارا .

    حافظ.

    و گاه از اوّل کلمه افتد و معنی کلمه بر جای باشد، چون لاله در آلاله ، و درخش در آدرخش ، و فکانه در آفکانه :
    ساده دل کودکا مترس اکنون
    نز یک آسیب خر فکانه کند.

    ابوالعباس.

    چون دواتی بسدین است خراسانی وار
    بازکرده سر او لاله به طرف چمنا.

    منوچهری.

    بسمن زار درون لاله نعمان بشنار
    چون دواتی بسدین است خراسانی وار.

    منوچهری.

    خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
    تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.

    اسدی.

    به پیش اندرآمد یکی تند ببر
    جهان چون درخش و خروشان چو ابر.

    اسدی.

    تبدیل «آ» به همزه مفتوحه و همچنین حذف آن از اول کلمه سماعی است و قیاس را در آن راهی نیست و الف لینه کلمه ٔآمن عربی را فارسی زبانان گاهی به «ای » بدل کنند و ایمن گویند :
    هرکه بر درگاه او کرد التجا رست از محن
    ایمن است از موج دریا هرکه در بوزی نشست.

    عمید لوبکی.

    نوروز روزگار نشاط است و ایمنی
    پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی.

    منوچهری.

    زیرا که او به سیرت و خلق فریشته است
    ایمن بود فریشته از کید اهرمن.

    معزی.

    هرگز ایمن ز مار ننشستم
    تا بدانستم آنچه خصلت اوست.

                                        سعدی.

    و الف «ان »، علامت جمع، چون عقب کلمه مختوم به ألف درآید میان دو الف یائی درآرند آسانی تلفظ را، چون در شمایان و مایان :
    قوم راگفتم چونید شمایان به نبید
    همه گفتند صواب است صواب است صواب.

    فرخی.

     


     معنی ا در گویش مازنی

    ( آ ) /aa/ از اصوات تأیید، به معنی: صحیح است & مخفف عنون آقا & حرف تصدیق که گاهی حالت شگفتی و حیرت دارد – مخفف آها به معنی: آری، بلی & پسوند فاعلی مانند: دونا doonaaدانا دون+آ & علامت جمع مانند: آدم+آآدم ها
    /a/ از اصوات تعجب & از اصوات تعجب و گاه اعتراض

     


    معنی ا در واژه نامه بختیاریکا

    ( اِ ) پیشوندیست نشانه استمرار در نقش می. مثلاً اِرَهدُم یعنی می رفتم؛ اِیاهُم یعنی می آیم
    ( اَ ) پیشوندیست نشانه گذشته. مثلاً اَشنیدُم یعنی شنیدم.
    نشانه جمع به معنی ها. مثلاً پیلا یعنی پول ها
    ( آ ؟ ) حرف تعجب؛ اِ ؟؛ وا ؟
    ( آ ) ( ال ) ؛ از القاب مردان بزرگ هر تیره؛ از افراد شاخص هر خانواده تا گاه به بالاترین منصب دار ایل هم اطلاق می شود؛ مثل آ حسد
    ( آ ) یا. مثلاً رِوُم بِگُم کل آ کیله
    ( اِ ؟ ) حرف تعجب؛ آ ؟
    ( اَ! ) اَو!

     


    پیشنهاد و نظر شما برای معنی ا

    در بخش دیدگاه، نظر خودتان را درباره‌ی این مطلب بنویسید. اگر نقصی می‌بینید، سعی کنید مطلبمان را کامل کنید. و اگر پیشنهاد تازه‌ای دارید، پیشنهادتان را اضافه کنید.


    پیشنهاد ویژه برای مطالعه :

    نامه های احمد شاملو


    معنی ا در دانشنامه ویکی پدیا

    آ. آ، یکی از نشانه های خطِ فارسی است.
    الف لَیّنه
    الف ممدوده
    مدِّ روی الف
    آی با کلاه، در بین مردم.
    این نشانه را با نام های مختلف معرفی کرده اند، از جمله:
    در فرهنگ معین، در آغاز فصل «آ، ا» نوشته شده است: « «آ» و «ا» را در الفبای فارسی یک حرف به حساب آورند، اما درحقیقت دو حرف جداگانه اند،…» در لغت نامهٔ دهخدا نیز آمده است: «آ. (حرف) الف لیّنه، مقابل همزه یا الف متحرکه، حرف اول است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به «یک» دارند.». اما این نشانه درحقیقت ترکیبی از دو حرف از الفبای فارسی است: «ا» به عنوان صامت که شکلی از اَشکال همزه است، و «ا» که مصوت بدون نامی است از مصوت های شش گانهٔ خط فارسی.اما به اشتباه در دستور خطّ فارسی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در «جدول ۱. نشانه های خطّ فارسی، نشانه های اصلی»، سی وسه نشانه معرفی شده است و این نشان «آ» جزو نشانه های سی وسه گانه ای که الفبای فارسی را تشکیل می دهند آورده نشده است.
    کسانی که به زبان فارسی سخن می گویند تفاوتی بین بیان واژه هایی مانند «عابر» و «آبر» قائل نیستند.

    آ در ویکی پدیا


    ا، (الف) نامیده می شود، اولین حرف الفبای فارسی و عربی است. این شکل الفبایی هم در نقش یکی از حروف واکهٔ بلند (مصوت بلند) فارسی است که گاه به صورت (ا) در کلماتی چون: آب، باد و دریا می باشد . و هم در نقش تلفظ همزه به کمک حرف های واکهٔ به کار می رود، مانند: اَبر، اِنسان و اُستاد (با حروف واکه کوتاه زبر – زیر و پیش) و مانند: آب (الف اول در اصل=ااب)، او، این (با حروف واکه بلند) می باشد.
    همزه (حرف)
    “ا” نمایانگر اولین حرف الفبای فارسی یعنی الف باشد.
    همینطور در لغتنامه ها “ا” مخفف “اسم” است.

    ا در ویکی پدیا

     


    معنی ا در دانشنامه آزاد فارسی

    آ. همانندِ «الف»، نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و در حساب جمل هم، مانند «الف»، معادل یک به حساب می آید. اما فارسی زبانان، در نظام الفبایی خود، نخست «آ» را می آورند و سپس «الف» را، هرچند «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به حساب نمی آید. این حرف، از نظر آوایی، مرکب از صامتِ چاکنایی ـ انفجاریِ «ء» و مصوّتِ «â» است. این مصوّت در واقع صورت نوشتاری یکی از سه مصوت بلند در زبان فارسی است، دو مصوت دیگر «او u» و «ای i» است. نام آن در زبان فارسی «آ»، «آیِ باکلاه» و «الف ممدود» است.

    آ در ویکیجو


    اولین حرف از الفبای فارسی و عربی و حرف اول از حروف ابجد و در حساب جمل معادل یک. فارسی زبانان آن را «الف» و «آی بی کلاه» می نامند. در عبری alep و در یونانی alpha است. در زبان فارسی برای الفبایی کردن کلمات، معمولاً حرف «آ» را مقدم بر «ا» یا الف می آورند و آن را حرف اول الفبای فارسی می دانند، هرچند که «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به شمار نمی آید. حرف الف در آغاز کلمات فارسی در واقع صورت نوشتاری سه مصوّت کوتاه، یعنی a، o و e است و چون مصوت های کوتاه در خط فارسی نشانۀ مستقل و مشخصی ندارند، تمام آن ها را به صورت «ا» می نویسند (اُمید، اَز، اِستخر). حرف الف از نظر آوایی، اگر در آغاز هجا قرار گیرد نشانۀ صامت چاکنایی ـ انفجاری، (همزه) «’» است، مثل «است» و اگر حرف دوم هجا باشد نشانۀ مصوت «â» است، مثل «مادر»، «راه». حرف الف به عنوان پسوند اشتقاقی به انتهای کلمات می چسبد که عبارت است از: ۱. صفت ساز: که به بن مضارع می چسبد و صفت فاعلی پایدار (مشبهه) می سازد. مثلِ دارا، میرا، گذرا، بینا، زیبا؛ ۲. حاصل مصدرساز: به آخر صفت می چسبد و اسم (حاصل مصدر) می سازد مثلِ درازا، روشنا، خنکا، بلندا، ژرفا، که به جای الف می توان پیوند «ی» حاصل مصدری آورد مثل درازی، روشنی و …؛ ۳. الف اشباع و اطلاق: در متون نظم کهن، به انتهای کلمۀ قافیه، برای حفظ وزن، اضافه می شده است. مثل «ای خردمند عاقل و دانا ـ قصۀ موش و گربه برخوانا» (عبید زاکانی)، پوپک دیدم به حوالی سرخس ـ بانگک بر برده به ابر اندرا (رودکی)؛ ۴. الفِ اعجاب و تأسف: در متون کهن، به انتهای اسم اضافه می شده و شبه جمله می ساخته که مفهوم تعجب و شگفتی را داشته است. مثل شگفتا، عجبا، خرّما، خوشا، دردا، دریغا؛ ۵. الفِ پاسخ: در فارسی دری به آخر فعل «گفت» افزوده می شده است و در مقام پاسخ آن فعل را به کار می برده اند. مثلِ «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید ـ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید» (حافظ)، گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که … (گلستان سعدی)، به نظر می رسد که این الف تغییریافتۀ ضمیر «او» باشد که به عنوان فاعل فعلِ «گفت» بعد از آن می آمده است که به مرور به الف مبدل شده است، به این ترتیب که ترکیب نحوی آن «گفت او» بوده است که به علت التقای دو صامتِ «ت» و «أ» یکی از دو صامت حذف شده و به ترکیبِ نحوی «گفتو=gofto» مبدل شده و سپس مصوت «و= o» به «ا= â» تبدیل یافته و به صورت کنونیِ «گفتا = goftâ» درآمده است؛ ۶. الف تعظیم: که به انتهای اسم های خاص (خصوصاً در عصر صفوی) می افزودند و بیشتر مفهوم تعظیم و بزرگداشت را به اسمِ قبلِ خود می بخشید. مثل صائبا، شاه طالبای کلیم، شاه تعضیمای قمی، شمیسا، میرزا امینا. در بعضی از متون دورۀ اول فارسی دری، برای تعظیم، الفی به انتهای کلمه اضافه می کردند مثلِ بزرگا، کردگارا: بزرگا مردا این که پسرم بود (تاریخ بیهقی) پاکا خدایا آن هنگام که شبانگاه کنید و آن هنگام که بامداد کنید (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۷. الفِ کثرت: که به انتهای بعضی کلمات اضافه می شده است تا نشان دهندۀ فراوانی امری یا چیزی باشد. مثلِ بسا، بدا، بدا شرابا و بدا نواگاها (ترجمۀ قرآن سورآبادی، سورۀ ۱۸، آیه ۲۹)، احمق مردا که دل در این جهان بندد (تاریخ بیهقی) چندا که هلاک کردیم ما از اهل شهری (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۸. الفِ دعا: در گذشته، برای ساخت فعل های دعایی، بین بن و شناسۀ فعل مضارع می آمده است مثلِ: مبینام، دهاد، داراد، گرداناد: بی باغ رخت جهان مبینام ـ بی داغ غمت روان مبینام (خاقانی)، ایزد تعالی ملک را دوستکام داراد (کلیله و دمنه)، اکنون خدایت مزد دهاد (اسرار التوحید)؛ ۹. الفِ ندا: در متون کهن و حتی شعر معاصر، به انتهای اسم می چسبد و شبه جملۀ ندایی می سازد، مثل خدایا، بزرگا، پدرا. شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم ـ پدرا، جانا، اندوه گسارا، تو بمان (هوشنگ ابتهاج «سایه»)؛ ۱۰. الفِ تأکید: که به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم تأکید بر امری را می رسانیده. مثلِ بر خدای توکل کندا، روی بگردانندا، باریک بنگردا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۱. الفِ تحذیر: به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم برحذرداشتن به فعل می داده. مثلِ آگاه مکنادا به شما کسی را، بنگرداندا شما را دیو (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۱۲. گاهی به انتهای کلمۀ «زود» الفی می افزودند و مفهوم قیدی به آن می دادند، مثلِ: زودا که پاداش دهیم، زودا که یاوی مرا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۳. گاهی در انتهای فعل، پسوند الف، برای متعدی کردن می آمده است. مثلِ نشاید که خدای درماناند او را پریشان آید ناگاه درماناند ایشان را (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۴. گاهی، در فارسی معاصر، پسوند الف به جای تنوین در کلمات عربی به کار می رود مثلِ «ابدا» به جای «ابداً»، «اصلا» به جای «اصلاً» و «حقّا» به جای «حقاً»؛ ۱۵. گاهی الف میان دو کلمه می آید و کلمه ای مشتق می سازد. مثلِ گرماگرم، دمادم، سراسر، سراپا، سرازیر. ممکن است این الف، حرف اضافۀ بین دو متمّم باشد، مثلِ دم به دم، سر تا پا و یا حرف عطف مثل تکاپو که تک و پو بوده است؛ ۱۶. در فارسی عامیانه «اِ»، «اَ»، «اُ» و «اِ اِ» به عنوان شبه جمله به کار می رود: اِ تو این جا چه کار می کنی؛ ۱۷. گاهی برای دور نگاه داشتن نام «الله» از دسترسی و برای احترام، آن را به صورت الف، با چند نقطه می نویسند: «ا…» البته این کار مانع از حرمتِ مسِّ آن بدون وضو نیست.

    ا در ویکیجو


     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فائزه دری
    Latest posts by فائزه دری (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»