قصه گیسوی لعبتان طرازی

قصه گیسوی لعبتان طرازی

  • شعر قصه گیسوی لعبتان طرازی _ ادیب الممالک 

     

    قصه گیسوی لعبتان طرازی

    از شب یلدا فزوده شد به درازی

     

    عمر گرانمایه ای دریغ تلف شد

    در خم گیسوی لعبتان طرازی

     

    درد و دریغا که عاشقان وطن را

    عشق حقیقی، بدل شده به مجازی

     

    ما به سر زلف یار، بسته دل و خصم

    بسته دو بازویمان به حیلت و بازی

     

    ای پسر نازین شوخ که باشد

    مادرت از پارسی پدرت ز تازی

     

    مادر تو دخت شهریار کیانی

    و آن پدرت پور پیشوای حجازی

     

    عمت گند آوران مکی و شامی

    خالت دانشوران طوسی و رازی

     

    گلشن توحید را خجسته نهالی

    گله تائید را یگانه نهازی

     

    پیشه تو مردمی و مردی رادی

    کار تو دشمن کشی و دوست نوازی

     

    الحق با این نژاد و پروز و هنجار

    شاید اگر بر مه و ستاره بنازی

     

    لیک یکی راز با تو دارم و باید

    گوش دهی نیک ز آنکه محرم رازی

     

    از تو شگفت آیدم بسی که بدین ناز

    پیش لئیمان چرا چو اهل نیازی

     

    بر در دونان بری نیاز ولی خود

    تا به کمر غرق مال و نعمت و نازی

     

    کعبه تو آباد کرده بودی و اینک

    رو به کلیسا ستاده بهر نمازی

     

    چشمت بی پرده شد چو دیده صرعی

    رویت بی آبرو چو چهره آزی

     

    خشک و تهی شد سرت مگر تو کدوئی

    خام و دو تو شد دلت مگر تو پیازی

     

    چون شدت ای مهر زرفشان که درین روز

    هر دم چون زر درون بوته گدازی

     

    گاه چو در استخوان شکسته ز سنگی

    گاه چو زر جان و تن دریده ز گازی

     

    خود تو نه آنی که بودی از رخ و بالا

    شهره ی گیتی به دلکشی و برازی

     

    تا به ختا سیر کردی از در ایران

    با هنر و علم در خط متوازی

     

    از چه در این باغ ای درخت برومند

    میوه نیاری به بار و قد نفرازی

     

    از چه درین پهنه ای دلیر دلاور

    تیغ نگیری بدست و اسب نتازی

     

    گر عجب است از گراز دعوی شیری

    اعجب باشد ز شیر بیشه گرازی

     

    خصم و رقیب از نشیب رو به فرازند

    تو به نشیب ای عجب دوان ز فرازی

     

    چاره بیچارگان تو بودی و امروز

    درد دل خود به هیچ چاره نسازی

     

    دزد به کاخ تو اندر است و تو ابله

    خفته به غفلت درون بستر نازی

     

    دیده بدیدار و دست در خم زلفی

    لب به قدح گوش بر ترانه سازی

     

    قهقهه کبک نر نیوش و بخونش

    پنجه فرو کن نه کم ز طغرل و بازی

     

    رخت به غارت شدت کلاه به یغما

    تو پی پیرایه و سجاف و طرازی

     

    خفته عروست بر رقیب و تو غافل

    در پی تقدیم سور و حمل جهازی

     

    بی خبر از آن عروس شوخ شگرفی

    شیفته بر این عجوز زشت چغازی

     

    خیرگی و تیرگی رها کن از ایراک

    با دل بیدار و با دو دیده بازی

     

    بایدت اندر مصاف دشمن خونخوار

    باشی هشیار کار و زهره نبازی

     

    تیر چو بارد سهام زرین باری

    تیغ چو یازد حسام خونین یازی

     

    ای پسر بی گناه و کودک مسکین

    چند درین نار تفته سوزی و سازی

     

    غم مخور اینک که پایمرد تو باشد

    حامی اسلام شه مظفر غازی

     

    بار خدائی که بر زمانه صلا زد

    از در بخشندگی و بنده نوازی

     

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    در حکمت و پند خاقانیا به جاه مشو غره غمروار – ۵

    آدم ها وقتی می آیند – به خواب و خاطره ی آدم برنگردید

    ای زلف بتم عقرب مه جولانی – ۳۴۵

    حتی اگر عشق خریدنی هم بود

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    قصه گیسوی لعبتان طرازی

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «قصه گیسوی لعبتان طرازی از شب یلدا فزوده شد به درازی عمر گرانمایه ای دریغ تلف شد در خم گیسوی لعبتان طرازی» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «غم مخور اینک که پایمرد تو باشد حامی اسلام شه مظفر غازی بار خدائی که بر زمانه صلا زد از در بخشندگی و بنده نوازی» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر قصه گیسوی لعبتان طرازی ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر قصه گیسوی لعبتان طرازی ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *