گر بدانم که جهان دگری است

گر بدانم که جهان دگری است

  • شعر گر بدانم که جهان دگری است _ ملک الشعرا بهار 

    بی خبری‌!

     

    گر بدانم که جهان دگری است

    وز پس مرگ همانا خبری است

     

    ننهم دل به هوا و هوسی

    وندر این نشئه نمانم نفسی

     

    ای دریغا که بشر کور و کرست

    وز سرانجام جهان بی‌خبرست

     

    کاش بودی پس مردن چیزی

    حشری و نشری و رستاخیزی

     

    پس این قافله جز گردی نیست

    بدتر از بی‌خبری دردی نیست

     

    مخبران را ز دلیل امساکست

    گفته‌های همه شبهت ناکست

     

    آن که خود نیست ز مشهود آگاه

    کی به اسرار نهان جوید راه‌؟

     

    انبیا حرف حکیمانه زدند

    وز پی نظم جهان چانه زدند

     

    حکما راست‌ درین بحث‌، خلاف

    نسزد کرد چنین کعبه طواف

     

    عارفانی که ز راز آگاهند

    جملگی محو فنا فی الله‌اند

     

    همه گویندکه بی‌چون و چرا

    نیست موجود دگر غیر خدا

     

    آدمی جزء وجود ازلست

    چون وجود ازلی لم‌یزل است

     

    روح یک روح و صور بی‌پایان

    وین بدن‌ها همه ‌زنده‌است به‌جان

     

    قطره‌ای آب ز دریا بگسست

    عاقبت نیز به دریا پیوست

     

    می‌رسند از دو ره خم در خم

    شیخ اشراق و «‌انشتین‌» بهم

     

    تازه‌، این فاتحهٔ بی‌خبری است

    تازه‌، باز اول کوری و کری است

     

    من نیم این بدن پر خط و خال

    کیستم من‌؟ خرد و عشق و خیال

     

    قوهٔ حافظه با این ابزار

    می کند کار به لیل و به نهار

     

    گرم سیرست درین دهر سپنج

    می‌برد لذت و می‌بیند رنج

     

    من خود این مشگ پر از باد نیم

    من به جز حافظه و یاد نیم

     

    گر بود زنده و گر مرده تنم

    تاکه این حافظه باقی است‌، منم

     

    وگر این حافظه از تن برود

    من و مایی زتو و من برود

     

    گر رود حافظه بیرون از سر

    نتوان گفت که باقی است بشر

     

    شک‌ ندارم که ‌قدیمی است وجود

    تا ابد نیز نگردد نابود

     

    گاه پروانه و گه شمع شود

    گه پراکنده‌، گهی جمع شود

     

    لیکن ‌این‌ «‌من‌» که بود طفل حیات

    یعنی این حافظه و ادراکات

     

    کر به یک عارضه شد دور از تن

    نیست باقی من و شخصیت من

     

    و گر این روح بقایی دارد

    وین سخن راه به جایی دارد

     

    همچنان کز رحم آمد بیرون

    چون ازین نشاه قدم زد بیرون

     

    شعلهٔ حافظه خاموش شود

    وانچه دیده است فراموش شود

     

    زندگی‌حاصل این آب و هواست

    منحصر درکرهٔ کوچک ماست

     

    زندگانی ز تصادف زاده

    واتفاقی است شگرف افتاده

     

    نیست روشن که در اقمار دگر

    زین تصادف شده باشند خبر

     

    اولی داشته بی‌چون و چرا

    لاجرم خاتمتی هست ورا

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)

     

    قالب: مثنوی

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    مهدی صاحب زمان

    مرداب

    معشوقه ز لب آب حیات انگیزد – ۱۳۶

    وقتی به جرم بوی تنت، کفر دین بودم

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    گر بدانم که جهان دگری است

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «گر بدانم که جهان دگری است وز پس مرگ همانا خبری است ننهم دل به هوا و هوسی وندر این نشئه نمانم نفسی» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «نیست روشن که در اقمار دگر زین تصادف شده باشند خبر اولی داشته بی‌چون و چرا لاجرم خاتمتی هست ورا» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر بی خبری‌! ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بی خبری‌! ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *