چو شد چهره شاهد صبح ابلج

چو شد چهره شاهد صبح ابلج

  • شعر چو شد چهره شاهد صبح ابلج _ ادیب الممالک

     

    چو شد چهره شاهد صبح ابلج

    ز خورشید بستند زرینه هودج

     

    بت من کمر بسته آمد به مشکو

    سلحشور و شاکی السلاح و مدجج

     

    به خویی چو مینو به مویی چو عنبر

    به رویی چو ورد و خطی چون بنفسج

     

    دو گیسو مطرا دو عارض مصفا

    دو جادو مکحل دو ابر و مزجج

     

    مرا گفت برخیز و عزم سفرکن

    که خنگ تو ملجم همی گشت و مسرج

     

    هلا چند مانی درین گور تاری

    چو کرم بریشم بزندان فیلج

     

    گرایدون نیایی ازین خانه بیرون

    نخواهی دگر یافتن راه مخرج

     

    پس آنگه بیاورد تا زنده رخشی

    که تخمش زیحموم و مادرش اعوج

     

    یکی مرکبی سخت و ستوار و توسن

    یکی باره ای تند و رهوار و هیدج

     

    ز پشت کمیت سواران کنده

    و یا تخم تازی نوندان مذحج

     

    به بیغوله اندر شدی چون عراده

    بز حلوفه اندر شدی همچو مزلج

     

    رکابش فرا پیشم آورد و گفتا

    که اینست مرکوب و اینست منهج

     

    نشستم بران باره کوه پیکر

    شدم از طریق اندرون زی معرج

     

    شبی قیرگون بود و دشتی پر از دد

    هوا آذر افشان و ره تار و معوج

     

    چو دریا همه چاهساران مقعر

    چو سلم همه کوهساران مدرج

     

    چو بر صخر صمازدی نعل توسن

    بزیر سمش خاره گشتی مدحرج

     

    گهی تند راندم گهی نرم و توسن

    گهی راست بر زین نشستم گهی کج

     

    گهی از خراسان شدم زی سپاهان

    گهی از سپاهان شدم سوی ایذج

     

    همی تاختم بارگی در بیابان

    چو هندو سوی گنگ و حاجی سوی حج

     

    ندانستم اینسان مضیق است این ره

    ندانستم اینسان عمیق است این فج

     

    اگر نیک دانستمی این شدائد

    نه جستم ستبداد و نه کردمی لج

     

    از آن پس که شد ساقم از خار خونین

    بغلطیدن از خاره بر تارکم شج

     

    رسیدم بدربار میر معظم

    که دینار دانش از او شد مروج

     

    یگانه امیر کبیری که باشد

    بفر فریدون و بازوی ایرج

     

    رخ علم را کرده از می مصفا

    تن جهل را کرده در خون مضرج

     

    بر فکر او چشم تقدیر، اکمه

    بر هوش او پای تدبیر، اعرج

     

    ز علمش به پیکر ردائی است معلم

    ز حکمت ببر طیلسانی مدبج

     

    امیرا تو محتاج خلقی بخدمت

    ولی خلق بر خدمت تست احوج

     

    چو مرخ و عفار است کلکت ازیرا

    ززند تو نارالقری شد مؤجج

     

    رقیبت کجا با تو باشد هم ترازو

    کجا همچو شمشاد شد شاخ عوسج

     

    تو خود بهره ای و حسودت نه بهره

    تو چون زرنقدی رقیب تو بهرج

     

    تو در فضل چون در سخا حاتم طی

    که بد پور عبدالله سعد خشرج

     

    سر افسر از فضل داری چنان چون

    شهانند از تاج شاهی متوج

     

    بر این خلق چون بنگری جمعشانرا

    چو دندانه شانه بینی مفرج

     

    بقامت درازند و با رأی کوته

    هم از ریش پهنند و با عقل کوسج

     

    رفیق نفاقند چون بکر و تغلب

    نه جفت و فاقند چون اوس و خزرج

     

    بحکمت شفا ده بهر جان خسته

    بگفتار ستوار کن جسم افلج

     

    باصلاحشان کوش با عقل متقن

    بجبرانشان خیز با رأی منضج

     

    منه تا شود راه تکلیف بسته

    مهل تا بود باب تعلیم مرتج

     

    که یافع شود طفل بعد از ترعرع

    که یانع شود میوه زان پس که بدفج

     

    بکن پشم این ابلهان را ز سبلت

    بزن پنبه این خسان را به محلج

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پذیرای فرسایش

    من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم – چیستان ها

    جهان بزرگ است – ابعاد عالم

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    چو شد چهره شاهد صبح ابلج

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «چو شد چهره شاهد صبح ابلج ز خورشید بستند زرینه هودج بت من کمر بسته آمد به مشکو سلحشور و شاکی السلاح و مدجج» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «که یافع شود طفل بعد از ترعرع که یانع شود میوه زان پس که بدفج بکن پشم این ابلهان را ز سبلت بزن پنبه این خسان را به محلج» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر چو شد چهره شاهد صبح ابلج ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر چو شد چهره شاهد صبح ابلج ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *