چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

  • شعر چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان _ ادیب الممالک

     

    چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

    نخست رای شمر آنگهی شجاعت دان

     

    ز فکر پیران موئین زره اگر بافند

    درید نتوان با تیغ پهلوان جوان

     

    سنان و تیغ بریده نه دوختن دانند

    خلاف رای که آید از او هم این و هم آن

     

    که را نباشد شمشیر عیب نتوان گفت

    ولی چو رای ندارد ثنای او نتوان

     

    خزینه ایست دل مردمان با تدبیر

    که کس نیارد قفلش شکست با سندان

     

    شجاع دایم پیکان خود نماید تیز

    ربوده مرد خردمند تیر از پیکان

     

    شنیده ام که تهمتن دو چشم روئین تن

    به تیر رای همیدوخت نه به تیر کمان

     

    اگر نبودی تدبیرهای سیمرغی

    کسی ز رستم دستان بدیدی آن دستان

     

    وگر شجاعت بی فکر و هش ستوده بدی

    ز خلق مهتر بودی برتبه شیر ژیان

     

    گرفتم آنکه ز شمشیر کژ و نیزه راست

    درست و راست شود جمله کارهای جهان

     

    ز فکر دانا تیغ ار کنی نگردد ایچ

    نه کند از دم خارا نه تیز با سوهان

     

    به رای شاید آن مملکت نمود آباد

    که گشته است ز شمشیر تیغ زن ویران

     

    مکر نبینی ایدر همی بگاه سخط

    قلم بدست خردمند کرده کارستان

     

    بصحفه یارد کلک دبیر سلطنه کرد

    هنر که تیغ نیارد بصفحه میدان

     

    چنان که نام عدو محو گردد از دم تیغ

    نموده کلکش ثبات نامه سلطان

     

    شعاع و تابی کارد عطارد قلمش

    نه تیغ مریخ آرد نه افسر کیوان

     

    اصالتش را رخسار مطلع الانوار

    نجابتش را آثار ساطع البرهان

     

    دهان ترکان بوسند زانکه ایشان را

    ز نقطه قلمش ایزد آفریده دهان

     

    کسان بسایه سرو چمن زیند از آنک

    بشکل خامه او سرو بسته است میان

     

    آیا خجسته و فرخ دبیر راد که تیر

    برای بوسه کلک تو شد بشکل کمان

     

    گماشت فکر تو در باطن کسان جاسوس

    فراشت قدر تو بر بام چرخ شاد روان

     

    چنان بتیر فراست نشان غیب دهی

    که هیچ فارس تیری چنان نزد بنشان

     

    چگونه سحر توان گفت منشئات ترا

    که خامه ات نه کم از چوب موسی عمران

     

    زند چو خصم شهنشه صلای فرعونی

    مرآن خجسته بیوباردش چنان ثعبان

     

    اگر ز قهر قلم درکشی همی گردد

    صحیفه متملس حدیقه رضوان

     

    وگر ز رحمت انگشت برنهی گردد

    حدیث باقل خوشتر ز نامه سحبان

     

    جراد تان تو یعنی جریده و قلمت

    اگر کنند تغنی در این سرابستان

     

    بدان مثابه که گردید از امت یونس

    عذاب عاد بگردد بدعوت لقمان

     

    دگر نه در پی باران رحمت از گیتی

    بلا و صاعقه اندر زمین شود باران

     

    جهان ز مهر تو آسوده گشت پنداری

    برست کشتی نوح از تلاطم طوفان

     

    چمن ز خشم تو فرسوده شد همی گوئی

    حدیقه الموت آمد حدیقه الرحمان

     

    اگر بگویم کاندر فراز سوره نون

    خدا به کلک تو سوگند خورده در قرآن

     

    شگفت نیست کز آن دودمان پاکی تو

    که مصطفاشان تالی شمرده با فرقان

     

    پسر عم تو که همچون سپر غم شاداب

    دمیده است ابا خرمی در این بستان

     

    ز ابر دست تو و مهر روی تابانت

    همی بباید گردد بلند و سبز و جوان

     

    وگرنه ترسم گردد نژند و پژمرده

    چنانکه لاله تر در هوای تابستان

     

    خدای را بکمالش همی دهم سوگند

    که از تو سازد نام کمال جاویدان

     

    همین قدر که ترا محرمیت است بشه

    حسود را بود از نیل آرزو حرمان

     

    عدوی جاهت مانند خامه ات بادا

    سیاه روی و شکسته سر و بریده دهان

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    من از یاد میبرم

    تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی

    خاقانی اگر بسیج رفتن داری – ۲۳۲

    از وقتی باغبان شاخه‌های درختانم را هرس کرده است – در ویتنام خانه ها ویران است

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان نخست رای شمر آنگهی شجاعت دان ز فکر پیران موئین زره اگر بافند درید نتوان با تیغ پهلوان جوان» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «همین قدر که ترا محرمیت است بشه حسود را بود از نیل آرزو حرمان عدوی جاهت مانند خامه ات بادا سیاه روی و شکسته سر و بریده دهان» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر چکامه ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر چکامه ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *