شعر پیامی از آن سوی پایان مهدی اخوان ثالث

اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است – پیامی از آن سوی پایان

  • اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است – شعر پیامی از آن سوی پایان مهدی اخوان ثالث

     

    اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
    به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش
    نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها
    زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش
    مصب رودهای بی زمان بودن است
    وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
    همه خبرها دروغ بود
    و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم
    بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت
    از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند
    باری ازین گونه بود
    فرجام همه گناهان و بی‌گناهی
    نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود
    و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟
    زیرک اینجا سر دستان سکون است
    در اقصی پرکنه های سکوت
    سوت، کور، برهوت
    حباب‌های رنگین، در خواب‌های سنگین
    چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
    و سیا سایهٔ دودها،‌در اوج وجودشان،‌گویی نبودند
    باغ‌های میوه و باغ گل‌های آتش را فراموش کردیم
    دیگر از هر بیم و امید آسوده‌ایم
    گویا هرگز نبودیم،نبوده‌ایم
    هر یک از ما، در مهگون افسانه‌های بودن
    هنگامی که می‌پنداشتیم هستیم
    خدایی را، گرچه به انکار
    انگار
    با خویشتن بدین سوی و آن سوی می‌کشیدیم
    اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
    زیرا خدایان ما
    چون اشک‌های بدرقه کنندگان
    بر گورهامان خشکیدند و پیش‌تر نتوانستند آمد
    ما در سایهٔ آوار تخته سنگ‌های سکوت آرمیده‌ایم
    گامهامان بی صداست
    نه بامدادی، نه غروبی
    وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی‌درخشد
    نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی
    اینجا نسیم اگر بود بر چه می‌وزید؟
    نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی
    اینجا امواج اگر بود، با که در می‌آویخت؟
    چه آرام است این پهناور، این دریا
    دلهاتان روشن باد
    سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس
    بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
    زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی‌تراود
    خانه هاتان آباد
    بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده‌ای مفرازید
    زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست
    و های،‌ زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید
    اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها
    که روز همه روز،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند
    بسیار ناتوان‌تر از آنند که صخره‌های سکوت را بشکافند
    و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند
    به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
    بادا شما را آن نان و حلواها
    بادا شما را خوان‌ها، خرماها
    ما را اگر دهانی و دندانی می‌بود،‌در کار خنده می‌کردیم
    بر این‌ها و آنهاتان
    بر شمع‌ها، دعاها،‌خوانهاتان
    در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند
    و هر یک هر آنچه به ما داده بودند
    باز پس می‌گرفتند
    آن رنگ و آهنگ‌ها، آرایه و پیرایه‌ها، شعر و شکایت‌ها
    و دیگر آنچه ما را بود،‌بر جا ماند
    پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت
    تنها، تنهایی بزرگ ما
    که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان
    با ما چو خشم ما به درون آمد
    کنون او
    این تنهایی بزرگ
    با ما شگفت گسترشی یافته
    این است ماجرا
    ما نوباوگان این عظمتیم
    و راستی
    آن اشک‌های شور،زادهٔ این گریه‌های تلخ
    وین ضجه‌های جگرخراش و دردآلودتان
    برای ما چه می‌توانند کرد؟
    در عمق این ستون‌های بلورین دل نمک
    تندیس من‌های شما پیداست
    دیگر به تنگ آمده‌ایم الحق
    و سخت ازین مرثیه خوانی‌ها بیزاریم
    زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم
    اگر بسیار اگر کم
    در پیچ و خم کوره راه‌های هر مرثیه‌تان
    دیوی به نام نامی من کمین گرفته است
    آه
    آن نازنین که رفت
    حقا چه ارجمند و گرامی بود
    گویی فرشته بود نه آدم
    در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او
    گل بود، ماه بود
    با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار
    او رفت، خفت،‌ حیف
    او بهترین،‌عزیزترین دوستان من
    جان من و عزیزتر از جان من
    بس است
    بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی
    ما، از شما چه پنهان،‌دیگر
    از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود
    نه نیز خشمگین و نه دلگیر
    دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،‌مثل غصه‌مان
    این اشکهاتان را
    بر من‌های بی کس مانده‌تان نثار کنید
    من‌های بی پناه خود را مرثیت بخوانید
    تندیس‌های بلورین دل نمک
    اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
    و آوار تخته سنگ‌های بزرگ تنهایی
    مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد
    بهانه‌ها مهم نیست
    اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید
    و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد
    اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد
    پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان
    هر چه بود ماجرا این بود
    مرگ، مرگ، مرگ
    ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند
    دیگر بس است مرثیه،‌دیگر بس است گریه و زاری
    ما خسته‌ایم، آخر
    ما خوابمان می‌اید دیگر
    ما را به حال خود بگذارید
    اینجا سرای سرد سکوت است
    ما موج‌های خامش آرامشیم
    با صخره‌های تیره ترین کوری و کری
    پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را
    بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد
    شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد
    کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ
    تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان
    زنبیل‌های نوبت خود را
    از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید
    یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید
    و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر سیبری پوریا پلیکان

    شعر داروگ نیما یوشیج

    شعر نهنگ کیانوش خان محمدی

    شعر ای مرز پرگهر فروغ فرخزاد

     

    اشعار مهدی اخوان ثالث

     

    مجموعه شعر آخر شاهنامه

     

    اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش مصب رودهای بی زمان بودن است
    وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی همه خبرها دروغ بود و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند باری ازین گونه بود فرجام همه گناهان و بی‌گناهی نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین مهدی اخوان ثالث که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای مهدی اخوان ثالث بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «اینجا سرای سرد سکوت است ما موج‌های خامش آرامشیم با صخره‌های تیره ترین کوری و کری پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان زنبیل‌های نوبت خود را از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر پیامی از آن سوی پایان مهدی اخوان ثالث

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر پیامی از آن سوی پایان مهدی اخوان ثالث بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»