شعر ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود ایرج میرزا

ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود

  • شعر ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود ایرج میرزا 

    شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار

     

    ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود

    بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود

     

    بنشسته است غباری ز تو در خاطر من

    که بدین زودی از خاطر من پا نشود

     

    دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت

    تا شکایت نکنم از تو دلم وا نشود

     

    خواهی ار رفع کدورت شود از خاطر من

    عذر خواهی بکن البّته وَاِلّا نشود

     

    گر چه در دولت مشروطه زبان آزاد است

    لیک رازِ رفقا باید افشا شود

     

    غزلی گفتم و کلکِ تو مرا رسوا کرد

    گرچه هرگز هنری مردم رسوا نشود

     

    اسمِ نان بردم و گفتی تو که نانِ دگران

    همچو نانی که خورد حضرتِ والا نشود

     

    محرمانه دو سه خط زیر غزل بنوشتم

    گفتم این راز ز کلکِ تو هویدا نشود

     

    سِرِّ من فاش نمودی تو و تقصیرِ تو نیست

    شاعری شاعر از این خوب تر اصلا نشود

     

    من جوابِ تو به آیینِ ادب خواهم داد

    تا میانِ من و تو معرکه بر پا نشود

     

    تو هنرمندی و من نیز ز اهل هنرم

    در میانِ دو هنرمند مُعادا نشود

     

    تو کسی هستی کاندر هنر و فصل و کمال

    یک نفر چون تو در این دنیا پیدا نشود

     

    شاهدِ علم و ادب چون به سرای تو رسید

    گفت جایی به جهان خوشتر از اینجا نشود

     

    هر که بیتی دو به هم کرد و کلامی دو نوشت

    با تو در عرضِ ادب همسر و همّتا نشود

     

    نه مَلِک گردد هر کس که به کف داشت قلم

    با یکی جِقّۀ چو بینه کسی شا نشود

     

    نشود سینۀ تو تنگ ز گفتارِ عدو

    سیل هرگز سببِ تنگیِ دنیا نشود

     

    غم مخور گر نبود کارِ جهانت به مُراد

    کارِ دنیا به مُراد دلِ دانا نشود

     

    رفت مطلب ز میان ، صحبت ما از نان بود

    غیر از این صحبت در مملکتِ ما نشود

     

    نان نمی گویم خوبست ولی بد هم نیست

    همه خواهیم که بهتر شود امّا نشود

     

    ای که بودی دو سه مه پیش در این ملک خراب

    نان نبود آنچه تو می خوردی حاشا نشود

     

    نان از این تُردتر و خوب تر و شیرین تر

    نان سنگک که دگر پشمک و حلوا نشود

     

    این که طَیبت بُوَد امّا به حقیقت امروز

    زحمت خواجۀ ما باید اِخفا نشود

     

    باز ما شاکر و ممنونیم از شخصِ وزیر

    کرد کاری که برای نان بَلوا نشود

     

    شاه اگر محتکری چند به دار آویزد

    کارِ ازراق بدین سختی گویا نشود

     

    ور ز نانواها یک تن به تنور اندازد

    دمِ نانوایی این شورش و غوغا نشود

     

    تا سیاست نبود در کار ، این کار درست

    به خداوند تبارک و تعالی نشود

     

    ما همین قدر ز ممتاز تمنّا داریم

    غافل از گندم تا آخر جوزا نشود

     

    بس کن ایرج سخن از نان وز جانان می گوی

    کار این ملک فره یا بشود یا نشود

     

    مطالب بیشتر در:

    ایرج میرزا

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    شعر پوزخند تد هیوز

    شعر ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها مولانا – غزل 2

    دانلود آهنگ میبوسمت شروین حاجی پور

    بازسرایی در شعر احمد شاملو 

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود بنشسته است غباری ز تو در خاطر من که بدین زودی از خاطر من پا نشود» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ایرج میرزا که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ایرج میرزا بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «ما همین قدر ز ممتاز تمنّا داریم غافل از گندم تا آخر جوزا نشود بس کن ایرج سخن از نان وز جانان می گوی کار این ملک فره یا بشود یا نشود» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار ایرج میرزا

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار ایرج میرزا بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»