معلمت-همه-شوخی-و-دلبری-آموخت

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت – 32

  • دانلود دکلمه صوتی شعر معلمت همه شوخی و دلبری آموخت سعدی – غزل 32 + پخش آنلاین، متن کامل، معنی و تفسیر. جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم.

    شعر معلمت همه شوخی و دلبری آموخت – غزل 32 – سعدی

     

    معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

    جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

     

    غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

    که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

     

    تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

    به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

     

    هزار بلبل دستان سرای عاشق را

    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

     

    برفت رونق بازار آفتاب و قمر

    از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

     

    همه قبیله من عالمان دین بودند

    مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

     

    مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

    که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

     

    مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

    وجود من ز میان تو لاغری آموخت

     

    بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

    چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

     

    دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

    کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

     

    من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

    ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

     

    به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

    ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

     

    چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

    در آب دیده سعدی شناوری آموخت

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    سعدی قالب: غزل وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

     

    معلمت همه شوخی و دلبری آموخت صوتی

    پلیر زیر چند دکلمه ی صوتی شعر معلمت همه شوخی و دلبری آموخت سعدی است. این قطعه‌ها توسط حمیدرضا محمدی، محسن لیله‌کوهی، سعیده تهرانی‌نسب، گلناز صفوی و سهیل قاسمی خوانده شده‌اند.

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    نامه های احمد شاملو به آیدا

    گلچین اشعار عاشقانه ی فروغ فرخزاد

    شعر ما را همه شب نمی‌برد خواب سعدی – غزل 26

    شعر چون عهده نمیشود کسی فردا را خیام – رباعی 2

     

    معنی معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

    معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

    گویی آموزگار به تو فقط بی باکی، دلربایی، آزار عاشق، عشوه گری، درشتی و جفاکاری آموخته است.

    [شوخی= گستاخی، دلبری، بی باکی / ناز= غمزه و دلفریبی / عِتاب= سرزنش و ملامت].

     

    معنی غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

    غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

    چاکر و بندۀ آن لبان خندان و چشمان جادوگری هستم که ضحّاکِ ماردوش و سامری از آنها کید و سِحر آموخته اند.

    [ضحّاک= خندان / فتّان= فتنه انگیز و آشوبگر / کید= مکر و فریب / سِحر= جادو و افسون].

     

    معنی تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

    تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

    تو ای معشوق زیبا رو، به نزدِ معلّم می روی تا چه آموزی؟ در حالیکه پیکرتراشِ چینی که خالق بت هایِ زیباست، برای شاگردی و آموختن صورتگری به چین و شکن زلفِ تو دست یازیده است.

    [بتگر= مجسمه ساز و پیکرتراش / چینِ زلف= پیچ و تاب زلف / آموخت= آموختن].

     

    معنی هزار بلبل دستان سرای عاشق را

    هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    هزار بلبلِ نغمه سرای شیفته و عاشق باید از تو سخن گفتن به زبانِ فصیحِ دری را بیاموزند.

    [دستان= در اصطلاح موسیقی به رشته هایی گفته می شده که بر دستۀ سازهای زهی بسته می شده است (واژه نامۀ موسیقی ایران زمین) / دستان سرا= آواز خوان / دَری= زبان فارسی که از شعب زبان های ایرانی است و در عهد ساسانیان پهلوی رایج بود و پس از اسلام، بدین زبان سخن گفته و نوشته اند و اکنون نیز زبانِ رسمی ایران است. (فرهنگ معین)].

     

    معنی برفت رونق بازار آفتاب و قمر

    برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

    دیگر کسی به آفتاب و ماه توجهی ندارد و بازارِ آنان کِساد شده است. زیرا که خواهندگانِ تو به دکّانِ حُسن و جمالت راه یافته و خریدار زیبایی ات شده اند.

     

    معنی همه قبیله من عالمان دین بودند

    همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

    تمام مردمان طایفۀ من از علمای دین بوده اند. ولی عشقِ تو به سانِ آموزگاری به من درسِ شاعری داده است.

     

    معنی مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

    مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

    هنگامیکه دیدم چشمِ مخمورِ تو جادوگری آموخته، مردم را تسخیر می کند. روزگار هم به من شاعری و سخن سرایی را تعلیم داد. یعنی چشمان خمارآلوده و جادوگرت مرا شاعر کرد.

    [چشم مست= چشم خمار / ساحری= جادوگری و افسونگری].

     

    معنی مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

    مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من وجود من ز میان تو لاغری آموخت

    بی تردید دهانِ تو برای کوچکی خود از دلِ تنگِ من الگو برداشته و وجود من لاغری خود را از کمرِ باریک تو به وام گرفته است.

    [مگر= قید تاکید است به معنی همانا و به تحقیق / میان= کمر / تنگ بودن دهان= در سنّتِ ادبی، شاعران دهان معشوق را به هیچ، مانند کرده اند و دهان هر چه کوچکتر باشد زیباتر است].

     

    معنی بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

    بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

    عشق تو فتنه ای بود که پایه های پرهیزگاری و ریشۀ پارسایی را چنان از جا برکند که صوفی در خانقاه نمانده و رعایت تقوا و پارسایی را رها کرده و در جستجوی تو بی بند و باری پیشه کرده است.

    [ورع= تقوا و پرهیزگاری / صوفی= پیرو طریقت تصوّف / قلندری= شوریدگی و لاابالی گری و بی قیدی].

    قلندر= به درویش لاابالی شوریده احوالی اطلاق می شود که نسبت به پوشاک و آداب و طاعات بی قید و بنایِ کارِ او بر تخریب عادات باشد. قلندریّه به فرقه ای از صوفیه ملامتی کفته می شده است که بر خلافِ سایر ملامتیّه که مقیّد به کتمان اسرار و عبادات بوده اند. به این دو موضوع اهمیتی نمی داده اند و از عبادات بیش از فرایض کاری انجام نمی داده و جز صفای دلِ خود به هیچ چیز و هیچ کس نمی اندیشیده اند. از مختصاتِ این فرقه تراشیدن موی سر و صورت و حتّی ابروست که به آن چهار ضرب می گویند. (فرهنگ اشعار حافظ).

     

    معنی دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

    دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

    کسی که عابدانه مقیمِ کویِ تو گردیده، دیگر نه سرِ سیر و سفر خواهد داشت و نه به یادِ وطن می افتد.

    [سیاحت= گردش کردن، سفر رفتن / مجاوری= عزلت و گوشه گیری ، اعتکاف].

     

    معنی من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

    من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

    من تا کنون آدمی را با این شکل و شمایل و قد و قامت و خصلت و ادا ندیده ام. بی تردید او اینگونه بودن را از پری آموخته است.

    [مگر= قید تأکید به معنی همانا، به تحقیق / پری= جنِ مؤنث که موجودی است از عالم غیر مرئی که با جمالِ خود انسان را می فریبد].

     

    معنی به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

    به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

    دست خود را به خون مردم می آلاید و آن را حنا می پندارد، نمی دانم برای کشتن چه کسی این تندی و چالاکی را آموخته است؟

    [حنا= گیاهِ معروفی که برگ آن را برای رنگ کردن بکار می برند / شاطری= چابکی و چالاکی، زیرکی].

     

    معنی چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

    چنین بگریم از این پس که مرد بتواند در آب دیده سعدی شناوری آموخت

    از این پس آنچنان اشک می بارم که آدمی بتواند در آبِ چشم سعدی شنا کردن را بیاموزد.

    [مرد= انسان و آدمی / آب= اشک (غلّو:  اشک سعدی به دریا مانند شده است که این امر از روی عقل و بر اساس عادت ممکن نیست) / آرایه ء التفات= از حاضر (من ) به غایب (سعدی)].

     

     

    دیدگاه کاربران درباره‌ی غزل معلمت همه شوخی و دلبری آموخت سعدی

    ناشناس میگوید:

    به نظرم همه این غزل را سعدی در بزرگی خود و شناوری سخن خود سروده
    هزار بلبل دستان سرای عاشق را
    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
    برفت رونق بازار آفتاب و قمر
    از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
    همه قبیله من عالمان دین بودند
    مرا معلم عشق تو شاعری آموخت.

     

    سارا میگوید:

    چقدر زیبا فرموده
    تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
    به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
    استاد سخن حضرت سعدی

     

    ناشناس میگوید:

    معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
    جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت…
    عالی.

     

     

    معنی غزل معلمت همه شوخی و دلبری آموخت سعدی چیست؟

    گویی آموزگار به تو فقط بی باکی، دلربایی، آزار عاشق، عشوه گری، درشتی و جفاکاری آموخته است.

    [شوخی= گستاخی، دلبری، بی باکی / ناز= غمزه و دلفریبی / عِتاب= سرزنش و ملامت].

     

    شعر معلمت همه شوخی و دلبری آموخت اثر کیست؟

    این شعر اثر سعدی شیرازی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    مهدیه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»