مشو در سخن تند و زنجیر خای

مشو در سخن تند و زنجیر خای _ فقرۀ ۹۳

شعر مشو در سخن تند و زنجیر خای _ فقرۀ ۹۳ _ ملک الشعرا بهار    تند هلک‌گوی (‌عصبانی و دیوانه‌وار) مباش‌، چه تند هلک‌گوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد.   مشو در سخن تند و زنجیر خای که تندی‌درخشیست خرمن[…]

چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان

چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان _ فقرۀ ۹۲

شعر چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان _ فقرۀ ۹۲ _ ملک الشعرا بهار    اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی‌، به کس دشنام مده‌.   چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان میاور بد هیچ کس بر زبان     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی[…]

گرت هست دختر، به داننده ده

گرت هست دختر، به داننده ده _ فقرۀ ۹۱

شعر گرت هست دختر، به داننده ده _ فقرۀ ۹۱ _ ملک الشعرا بهار    دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده‌، چه زیرک و دانا مرد هر آینه چون زمین نیکوست‌. کجا تخم بدو افکند و از او بس جورتاک (‌؟‌) اندر آید.   گرت هست دختر، به داننده ده ز هر[…]

به نزدیک مام و پدر بنده باش

به نزدیک مام و پدر بنده باش _ فقرۀ ۹۰

شعر به نزدیک مام و پدر بنده باش _ فقرۀ ۹۰ _ ملک الشعرا بهار    اندر پدر و مادر خویش ترسکار و نیوشنده و فرمان‌بردار باش‌، چه مرد را تا پدر و مادر زنده‌اند، همانا چون شیر اندر بیشه است از هیچ کس نترسد و او را که پدر و مادر نیست همانا چون[…]

به گنج و به کالای گیتی مناز

به گنج و به کالای گیتی مناز _ فقرۀ ۸۹

شعر به گنج و به کالای گیتی مناز _ فقرۀ ۸۹ _ ملک الشعرا بهار    به‌خواسته و چیزگیتی گستاخ‌مباش‌،‌چه‌خواسته و چیز (‌مال و منال‌) گیتی ایدون همانا چون‌مرغی‌است که‌ازین درخت بر آن درخت نشسته و به هیچ درخت نپاید.   به گنج و به کالای گیتی مناز که کالای گیتی نپاید دراز   چو[…]

به‌سور انجمن‌جایگه بین درست

به‌سور انجمن‌جایگه بین درست _ فقرۀ ۸۸

شعر به‌سور انجمن‌جایگه بین درست _ فقرۀ ۸۸ _ ملک الشعرا بهار    به انجمن سور، هر جای که نشینی بجای برتری‌ منشین کت از آن جای نیاهنجند و به جای فروتر نشانند.   به‌سور انجمن‌جایگه بین درست بدان جای بنشین که در خورد تست   مبادا برآرندت از آن نشست به‌جای فروتر نشانند پست[…]

به هر انجمن پاک و پدرام باش

به هر انجمن پاک و پدرام باش _ فقرۀ ۸۷

شعر به هر انجمن پاک و پدرام باش _ فقرۀ ۸۷ _ ملک الشعرا بهار    چون به‌ انجمن خواهی نشست نزدیک‌ مردم دژآگاه منشین که تو نیز دژآگاه نباشی.   به هر انجمن پاک و پدرام باش پژوهنده و چست و آرام باش   چو خواهی نشستن پژوهنده شو به نزدیک مردان داننده شو[…]

میاموز دانش به ناپاکزاد

میاموز دانش به ناپاکزاد _ فقرۀ ۸۶

شعر میاموز دانش به ناپاکزاد _ فقرۀ ۸۶ _ ملک الشعرا بهار    فرتم سخن (‌سخن عالی‌) به دشچهر (‌بدذات‌) مگوی.   میاموز دانش به ناپاکزاد که دانش چراغست و ناپاک باد     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد – 213 68[…]

به گفتار و کردار شو مهربان

به گفتار و کردار شو مهربان _ فقرۀ ۸۵

شعر به گفتار و کردار شو مهربان _ فقرۀ ۸۵ _ ملک الشعرا بهار    به گفتار و کردار چرب و نماز بر (گرم و متواضع باش‌) چه از نماز بردن پشت به‌نشکند و از چرب پرسیدن دهان گنده نشود.   به گفتار و کردار شو مهربان نیایشگر و چرب و شیرین‌زبان   که پشت[…]

روان را بپرداز از خشم و کین

روان را بپرداز از خشم و کین _ فقرۀ ۸۴

شعر روان را بپرداز از خشم و کین _ فقرۀ ۸۴ _ ملک الشعرا بهار    خشم وکین را، روان خویش تباه مساز.   روان را بپرداز از خشم و کین که گردد تبه جانت از آن و این     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو[…]

چو گشتی توانگر به داد و دهش

چو گشتی توانگر به داد و دهش _ فقرۀ ۸۳

شعر چو گشتی توانگر به داد و دهش _ فقرۀ ۸۳ _ ملک الشعرا بهار    خرد بوده (‌پست و بی‌اصل‌) واپیشوار (‌؟‌) مردم را نگاه مدار (‌تفقد و احسان مکن‌) چه ترا سپاس نخواهد داشت‌.   چو گشتی توانگر به داد و دهش فرومایهٔ پست را برمکش   که این مردمان خداناشناس ندارند از[…]

به راه زنان دانهٔ دل مپاش

به راه زنان دانهٔ دل مپاش _ فقرۀ ۸۲

شعر به راه زنان دانهٔ دل مپاش _ فقرۀ ۸۲ _ ملک الشعرا بهار    زن کسان مفریب‌، چه به روان ‌گناه گران بود.   به راه زنان دانهٔ دل مپاش فریبندهٔ جفت مردم مباش   زن پارسا را مگردان ز راه که از رهزنی بدتر است این گناه   روان را گناه گران آورد[…]

ز داد و دهش جاودانی شوی

ز داد و دهش جاودانی شوی _ فقرۀ ۸۱

شعر ز داد و دهش جاودانی شوی _ فقرۀ ۸۱ _ ملک الشعرا بهار    دادار باش که گروزمانی (‌ملکوتی‌) شوی.   ز داد و دهش جاودانی شوی جز این گر کنی زود فانی شوی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو آتش به سرم بر[…]

روانت چو بردارد از بد خروش

روانت چو بردارد از بد خروش _ فقرۀ ۸۰

شعر روانت چو بردارد از بد خروش _ فقرۀ ۸۰ _ ملک الشعرا بهار    روان پرسیدار (‌با وجدان و روحانی‌) باش که بهشتی بوی.   روانت چو بردارد از بد خروش خروش روان را ز دلدار گوش   نگه دار جان را ز کردار زشت که اینست هنجار خرم بهشت     مطالب بیشتر[…]

ز دین دوستی آسمانی شوی

ز دین دوستی آسمانی شوی _ فقرۀ ۷۹

شعر ز دین دوستی آسمانی شوی _ فقرۀ ۷۹ _ ملک الشعرا بهار    خوش بهر دین‌دوست باش که اهرو (‌اشو مقدس‌) باشی.   ز دین دوستی آسمانی شوی ز داد و دهش جاودانی شوی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو آتش به سرم بر[…]

فروتن شو ای دوست در روزگار

فروتن شو ای دوست در روزگار

شعر فروتن شو ای دوست در روزگار _ ملک الشعرا بهار  فقرۀ ۷۶، ۷۷، ۷۸   خردتن (‌فروتن‌) باش که بسیار دوست شوی‌. بس دوست باش که نیکنام شوی. نیکنام باش که خوش‌زیست باشی‌.   فروتن شو ای دوست در روزگار که مرد فروتن فزون جست یار   فزون یار مردم نکونام زیست ز نام[…]

جز از راستی هیچ دم برمیار

جز از راستی هیچ دم برمیار _ فقرۀ ۷۵

شعر جز از راستی هیچ دم برمیار _ فقرۀ ۷۵ _ ملک الشعرا بهار    راست گوی باش که استوار (‌مورد اعتماد) باشی.   جز از راستی هیچ دم برمیار که باشی بر مردمان استوار     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو آتش به سرم بر[…]

به هر کار یکرنگ و یکروی باش

به هر کار یکرنگ و یکروی باش _ فقرۀ ۷۴

شعر به هر کار یکرنگ و یکروی باش _ فقرۀ ۷۴ _ ملک الشعرا بهار    یگانه باش که واپریکان (‌آبرومند) باشی.   به هر کار یکرنگ و یکروی باش ستوده دل و بافرین خوی باش   یگانه شو و پاک و پاکیزه دین که مرد یگانه بود بافرین     مطالب بیشتر در:  […]

سر بیمناکی گنهکارگی است

سر بیمناکی گنهکارگی است

شعر سر بیمناکی گنهکارگی است _ ملک الشعرا بهار  فقرۀ ۷۲، ۷۳   بی گناه باش که بی‌بیم باشی‌. سپاس‌دار باش که به نیکویی ارزانی باشی.   سر بیمناکی گنهکارگی است گنه کاره را تن به آوارگی است همان بیگناهی تناسانیست به نیکی سپاسنده ارزانیست   گنه کاره را بیم باشد ز شاه نترسد ز[…]

به فرمانبری راه نیکی سپار

به فرمانبری راه نیکی سپار _ فقرۀ ۷۱

شعر به فرمانبری راه نیکی سپار _ فقرۀ ۷۱ _ ملک الشعرا بهار    خوش فرمان باش که خوش بهر باشی.   به فرمانبری راه نیکی سپار که خوش بهره یابی ز پروردگار     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد –[…]

به هر کار گستاخ نتوان بدن

به هر کار گستاخ نتوان بدن _ فقرۀ ۷۰

شعر به هر کار گستاخ نتوان بدن _ فقرۀ ۷۰ _ ملک الشعرا بهار    به هرکس و هر چیز وستار (سست) و گستاخ مباش.   به هر کار گستاخ نتوان بدن به هرچیز و هرکس‌ نشاید زدن   میانه به هر چیز و هرکار باش نه گستاخ باش و نه‌ بستار باش    […]

تن از دوزخ و بیم روز بدی

تن از دوزخ و بیم روز بدی _ فقرۀ ۶۹

شعر تن از دوزخ و بیم روز بدی _ فقرۀ ۶۹ _ ملک الشعرا بهار    بیم و بادافراه دوزخ را به نگرش کن (‌در نظر بگیر).   تن از دوزخ و بیم روز بدی نگهدار و بادافره ایزدی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این[…]

مکن هیچ با دزد داد و ستد

مکن هیچ با دزد داد و ستد _ فقرۀ ۶۸

شعر مکن هیچ با دزد داد و ستد _ فقرۀ ۶۸ _ ملک الشعرا بهار    از مرد دزد هیچ چیز مگیر و مده و ایشان را ستوه مکن.   مکن هیچ با دزد داد و ستد کزین داد و استد ترا بد رسد   ز بیداد کوتاه کن دست دزد چنین است فرمودهٔ اورمزد[…]

ز مهسال و به‌مرد پرسش نیوش

ز مهسال و به‌مرد پرسش نیوش _ فقرۀ ۶۷

شعر ز مهسال و به‌مرد پرسش نیوش _ فقرۀ ۶۷ _ ملک الشعرا بهار   از دادمه (‌بزرگ‌تر از خود) و بهمرد سخن پرس.   ز مهسال و به‌مرد پرسش نیوش یکایک به گفتارشان دار گوش     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد[…]

به نزد خدا و خداوندگار

به نزد خدا و خداوندگار _ فقرۀ ۶۶

شعر به نزد خدا و خداوندگار _ فقرۀ ۶۶ _ ملک الشعرا بهار    اندر خدایان و پادشاهان ناآمرزیده مباش.   به نزد خدا و خداوندگار ز نامرزی خویشتن شرم دار     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد – 208 سخن جز به[…]

مکن خودستایی که وارون شوی

مکن خودستایی که وارون شوی _ فقرۀ ۶۵

شعر مکن خودستایی که وارون شوی _ فقرۀ ۶۵ _ ملک الشعرا بهار    خویشتن مستای تا فرارون کنش باشی‌.   مکن خودستایی که وارون شوی به وارونگی کی فرارون شوی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد – 208 سخن جز به[…]

ستوده گوش باش و والامنش

ستوده گوش باش و والامنش

شعر ستوده گوش باش و والامنش _ ملک الشعرا بهار  فقرۀ ۶۲، ۶۳، ۶۴   سخن چرب گوش‌، گوش چرب دار، منش فرارون (‌والا) دارد.   ستوده گوش باش و والامنش خجسته نهاد و فرارون کنش     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد[…]

کسی کش‌فکندی‌وکردیش‌خوار

کسی کش‌فکندی‌وکردیش‌خوار _ فقرۀ ۶۱

شعر کسی کش‌فکندی‌وکردیش‌خوار _ فقرۀ ۶۱ _ ملک الشعرا بهار    زده مرد (‌را) استوار مدار، و آپریکان (‌آبرمند) مرد (‌را) چگونه که آیین بود، هزینه به او ده‌.   کسی کش‌فکندی‌وکردیش‌خوار مدارش‌ به ‌نزدیک خویش استوار   چو خواهی کنی‌دستکیری زکس بجوی آبرومند نادسترس     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه[…]

بجو راستگو مرد، پیغامبر

بجو راستگو مرد، پیغامبر _ فقرۀ ۶۰

شعر بجو راستگو مرد، پیغامبر _ فقرۀ ۶۰ _ ملک الشعرا بهار    راستگوی مرد، پیامبرکن‌.   بجو راستگو مرد، پیغامبر کجا راست آید پیامت بسر     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد – 208 سخن جز به اندیشه‌ با کس مکن _[…]

چو خواهی به ‌تیزی‌سرایی سخن

چو خواهی به ‌تیزی‌سرایی سخن _ فقرۀ ۵۹

شعر چو خواهی به ‌تیزی‌سرایی سخن _ فقرۀ ۵۹ _ ملک الشعرا بهار   سخن بنگرش (‌ملاحظه و تامل‌) کوی‌، چه سخنی است ( که‌) گفتن به و سخنی هست که پاییدن (تأمل) و آن پاییدن به از آن گفتن.   چو خواهی به ‌تیزی‌سرایی سخن نگه کن بدان گفتهٔ خویشتن   بساگفته کان را[…]