سر خوی‌ها، مردمان دوستی‌است

سر خوی‌ها، مردمان دوستی‌است _ فقرۀ ۱۵۳

شعر سر خوی‌ها، مردمان دوستی‌است _ فقرۀ ۱۵۳ _ ملک الشعرا بهار    مردم دوستی از بنیک منشی (‌یعنی هواداری اصول‌) و خوب‌خیمی (‌یعنی خوش‌خویی‌) از خوب ایواژی (آراستگی‌) بتوان دانست‌. قسمت اخیر را طور دیگر هم می‌توان معنی کرد: خوش‌اخلاقی مردم را از خوش‌سخنی و آهنگ گفتار (آواز)‌شان می‌توان دانست‌.   سر خوی‌ها، مردمان[…]

دژآگه چهار است کز خوی بد

دژآگه چهار است کز خوی بد _ فقرۀ ۱۵۲

شعر دژآگه چهار است کز خوی بد _ فقرۀ ۱۵۲ _ ملک الشعرا بهار   چهار کار دژآگاهی (‌نادانی‌) و دشمنی و بدی با تن خود کردن است: یکی پادیاوندی (‌یعنی‌: زبردستی و زورمندی‌) نمودن‌، دیگر درویش متکبر که با مردی توانگر نبرد آورد، دیگ‌ر مرد پیر ریژخوی که زنی برنا به زنی گیرد و[…]

مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار

مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار

شعر مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار _ ملک الشعرا بهار  فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱   به خوردن خورش‌ها حریص مباش‌، و از هر خورشی مخور و زود زود به سور و خورن بزرگان مشو که ستوه‌آور نباشی‌.   مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار به خوان کسان دست کوتاه دار   به هر[…]

چو نیکی رسید بهرت از آسمان

چو نیکی رسید بهرت از آسمان _ فقرۀ ۱۴۹

شعر چو نیکی رسید بهرت از آسمان _ فقرۀ ۱۴۹ _ ملک الشعرا بهار    چو نیکویی به تو رسد بسیار شادی مکن و چون سختی و بدبختی رسد بسیار به غم مباش‌، چه نیکی زمانه با سختی و سختی زمان با نیکویی است و هیچ فراز نیست کش نشیب نه از پیش‌، و هیچ[…]

اینجا یک سی‌روزهٔ کوچک است

اینجا یک سی‌روزهٔ کوچک است

اینجا یک سی‌روزهٔ کوچک است _ ملک الشعرا بهار  فقرۀ ۱۱۹ تا ۱۴۸   اینجا یک سی‌روزهٔ کوچک است که از فقرهٔ تا است و ما آن را بعد از قسمت آخر که با قسمت بالا مربوط است قرار دادیم.   مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  چگونه فراموش کنم می[…]

بود آدمی کودکی شیرخوار

بود آدمی کودکی شیرخوار _ فقرۀ ۱۱۸

شعر بود آدمی کودکی شیرخوار _ فقرۀ ۱۱۸ _ ملک الشعرا بهار    مردم ایدون همانا چون شیرخواره است که چون خو‌یی اندرگرفت بر آن خوی بایستد.   بود آدمی کودکی شیرخوار پذیرنده ی خوی‌ها بی‌شمار   چو خویی پذیرد در استد بدان نگر تا نگیری تو خوی بدان     مطالب بیشتر در:  […]

بود نازش مرد دانا به جان

بود نازش مرد دانا به جان _ فقرۀ ۱۱۷

شعر بود نازش مرد دانا به جان _ فقرۀ ۱۱۷ _ ملک الشعرا بهار   … شاد مباش‌، چه مردم ایدون همانا چو مشگ پر باد است که چون باد از آن بدرود هیچ در او نماند.   بود نازش مرد دانا به جان به جان شاد باش ای پسر تا توان   که تن[…]

به تاراج مردم منه پای پیش

به تاراج مردم منه پای پیش _ فقرۀ ۱۱۶

شعر به تاراج مردم منه پای پیش _ فقرۀ ۱۱۶ _ ملک الشعرا بهار    خواستهٔ کسان‌ دیگر تاراج مکن و نگاه مدار و به‌ خواستهٔ خود میامیز، چه که خواستهٔ تو نیز ناپیدا و انبیر (‌محو‌) گردد،‌ زیرا خواستهٔ ناخویش آفریده چون با آن خویش…   به تاراج مردم منه پای پیش زر کس[…]

مورز ایچ در مهربانی دروغ

مورز ایچ در مهربانی دروغ _ فقرۀ ۱۱۵

شعر مورز ایچ در مهربانی دروغ _ فقرۀ ۱۱۵ _ ملک الشعرا بهار    به هیچ آیین مهر دروغی (‌یعنی بدعهدی‌) مکن که ترا خوره پسین نرسد.   مورز ایچ در مهربانی دروغ که روی دورویان بود بی‌ فروغ   وزو فرهٔ مردمی کم شود به روز پسین کار در هم شود     مطالب[…]

شنا گرچه به دانی ای مرد مه

شنا گرچه به دانی ای مرد مه _ فقرۀ ۱۱۴

شعر شنا گرچه به دانی ای مرد مه _ فقرۀ ۱۱۴ _ ملک الشعرا بهار    اگر بس آشنا و آب (‌یعنی شنا) نیک دانی زود زود به آب ستهمه (‌ظ‌. ستمبه = مخوف‌) اندر مشو که ترا آب نبرد و بجای بمیری‌.   شنا گرچه به دانی ای مرد مه به آب ستبر اندرون[…]

تو ای مرد افسونگر چیره‌دست

تو ای مرد افسونگر چیره‌دست _ فقرۀ ۱۱۳

شعر تو ای مرد افسونگر چیره‌دست _ فقرۀ ۱۱۳ _ ملک الشعرا بهار    هرچند بس نیک افسونِ ماران دانی‌، زود زود دست به مار مبر کت بگزد، و بر جای بمیراند.   تو ای مرد افسونگر چیره‌دست مبر سوی هر مار بر خیره دست   مبادا کت از این دلیری همی زند زخم و[…]

اگر باده نوشی به پیمانه نوش

اگر باده نوشی به پیمانه نوش _ فقرۀ ۱۱۲

شعر اگر باده نوشی به پیمانه نوش _ فقرۀ ۱۱۲ _ ملک الشعرا بهار   شراب به پیمان (‌یعنی به اندازه‌) خور چه هر که او شراب بی‌پیمان خورد، بسا گنه که از وی آید.   اگر باده نوشی به پیمانه نوش به آیین مردان فرزانه نوش   کز افزونی می ز دل‌ها گناه برُوید،[…]

زنی خواه دوشیزه و مهربان

زنی خواه دوشیزه و مهربان _ فقرۀ ۱۱۱

شعر زنی خواه دوشیزه و مهربان _ فقرۀ ۱۱۱ _ ملک الشعرا بهار    زن گش (‌بکر) و جوان به زنی بگیر.   زنی خواه دوشیزه و مهربان به دوشیزه شاد است مرد جوان     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حسن تو دایم بدین قرار نماند – 222 چو[…]

نکو مرد آساید اندر جهان

نکو مرد آساید اندر جهان _ فقرۀ ۱۱۰

شعر نکو مرد آساید اندر جهان _ فقرۀ ۱۱۰ _ ملک الشعرا بهار    نیک مرد آساید و بد مرد بیش و اندوه گران بود.   نکو مرد آساید اندر جهان برد بدکنش مرد رنج گران   نکویی بود جوشن نیکمرد به گرد بدی تا توانی مگرد     مطالب بیشتر در:      […]

کسی کز پی دشمنان کند چاه

کسی کز پی دشمنان کند چاه _ فقرۀ ۱۰۹

شعر کسی کز پی دشمنان کند چاه _ فقرۀ ۱۰۹ _ ملک الشعرا بهار   هرکه او هیمالان (‌یعنی خصمان‌) را چاه کند، خود اندر چاه افتد.   کسی کز پی دشمنان کند چاه خود افتد در آن ‌چاه‌ خواهی نخواه     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حسن تو[…]

به‌دزدی مبر دست و ستوار باش

به‌دزدی مبر دست و ستوار باش _ فقرۀ ۱۰۸

شعر به‌دزدی مبر دست و ستوار باش _ فقرۀ ۱۰۸ _ ملک الشعرا بهار    دست از دزدی و پای از بی‌خویشکاری رفتن‌ و منش از وارونگی و کجی بازدار، چه کسی که او کرفه کند پاداش یابد و کسی که گنا کند بادافراه برد.   به‌دزدی مبر دست و ستوار باش منش را ز[…]

مهل نام را، خویشکاری ز دست

مهل نام را، خویشکاری ز دست _ فقرۀ ۱۰۷

شعر مهل نام را، خویشکاری ز دست _ فقرۀ ۱۰۷ _ ملک الشعرا بهار    نام خویش را، خویشکاری خویش به‌مهل‌. (‌یعنی به مناسبت نام و مقام از کار و کوشش طفره مزن‌)‌.   مهل نام را، خویشکاری ز دست که بی‌خویشکاری شود نام پست   دو گیتی است با مردم خویشکار به مینو خوش[…]

همیشه روان را فرا یاد دار

همیشه روان را فرا یاد دار _ فقرۀ ۱۰۶

شعر همیشه روان را فرا یاد دار _ فقرۀ ۱۰۶ _ ملک الشعرا بهار   همیشه روان خویشتن را فرایاد دار.   همیشه روان را فرا یاد دار ز کردار نیکو روان شاد دارد     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حسن تو دایم بدین قرار نماند – 222 چو[…]

بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش

بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش _ فقرۀ ۱۰۵

شعر بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش _ فقرۀ ۱۰۵ _ ملک الشعرا بهار    به استوانی و استواری دین کوشش کن چه مهمترین خرسندی دانایی (‌است‌) و بزرگتر از آن امید به مینو است‌.   بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش به دانش درختی برومند باش   چو دانا بود مرد امّیدوار به مینو گراید سرانجام کار  […]

کسی کاو به گیتی دهشیار زیست

کسی کاو به گیتی دهشیار زیست _ فقرۀ ۱۰۴

شعر کسی کاو به گیتی دهشیار زیست _ فقرۀ ۱۰۴ _ ملک الشعرا بهار    و تراگویم ای پسر من‌، نیکوترین دهشیاری به مردمان‌، گوهر خرد است‌. چه اگر بر کست خواسته برود و یا چهارپایان بمیرد خرد بماند.   کسی کاو به گیتی دهشیار زیست نکوتر ورا از خرد چیز نیست   که گرمایه[…]

به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی

به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی _ فقرۀ ۱۰۳

شعر به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی _ فقرۀ ۱۰۳ _ ملک الشعرا بهار   دهیوپد مرد (‌شاه) را نفرین مکن چه شهر پاسبانند، و نیکویی به جهانیان اندازند.   به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی کجا پاسبانند بر شهر وکوی   به کشور نکویی از ایشان رسد وزیشان بود کیفرکار بد     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد[…]

به یزدان نخست آفرین بر شمار

به یزدان نخست آفرین بر شمار _ فقرۀ ۱۰۲

شعر به یزدان نخست آفرین بر شمار _ فقرۀ ۱۰۲ _ ملک الشعرا بهار    به یزدان آفرین کن و دل به رامش دار کت از یزدان فزایش به نیکویی رسد.   به یزدان نخست آفرین بر شمار پس آنگاه دل را به رامش سپار   کت افزایش آید ز یزدان پاک ز رامش نگردد[…]

بجو یار نو از کهن دوستان

بجو یار نو از کهن دوستان _ فقرۀ ۱۰۱

شعر بجو یار نو از کهن دوستان _ فقرۀ ۱۰۱ _ ملک الشعرا بهار    دوست کهن را دوست نو گیر، چه دوست کهن چون می کهن است که هر چند کهنه‌تر، به خورش شهریاران بیشتر شایسته و سزاوار.   بجو یار نو از کهن دوستان که می چون کهن گشت نیکوست آن   کهن[…]

بود دشمن کهنه‌، مار سیاه

بود دشمن کهنه‌، مار سیاه _ فقرۀ ۱۰۰

شعر بود دشمن کهنه‌، مار سیاه _ فقرۀ ۱۰۰ _ ملک الشعرا بهار    دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن کهن چون مار سیاه است که صد ساله کین فراموش نکند.   بود دشمن کهنه‌، مار سیاه که صد سال دارد به دل کین نگاه   بدان کینه‌ور دوستی نو مکن که ناگه[…]

به تاریکی از خواب بیدار شو

به تاریکی از خواب بیدار شو _ فقرۀ ۹۹

شعر به تاریکی از خواب بیدار شو _ فقرۀ ۹۹ _ ملک الشعرا بهار   شب‌خیز باش که کار روا باشی.   به تاریکی از خواب بیدار شو به نام خدا بر سر کار شو   که شب‌خیز را کار باشد روا فزون خواب مردم شود بینوا     مطالب بیشتر در:      […]

گرانی مکن در بر مهتران

گرانی مکن در بر مهتران _ فقرۀ ۹۸

شعر گرانی مکن در بر مهتران _ فقرۀ ۹۸ _ ملک الشعرا بهار    آسان پای (‌ضد گرانجان‌) باش تا روشن چشم باشی.   گرانی مکن در بر مهتران سبک‌پای بهتر ز مردگران   چو اندک‌روی زود خیزی ز جای بری چشم روشن برکدخدای   به دیدار تو شادمانی کند به خرم دلی میزبانی کند[…]

مشو هیچ همدوش مرد دروغ

مشو هیچ همدوش مرد دروغ _ فقرۀ ۹۷

شعر مشو هیچ همدوش مرد دروغ _ فقرۀ ۹۷ _ ملک الشعرا بهار    به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ ‌(گوی‌) منشین که تو نیز بسیار دردمند نه‌بوی‌. (کذا)   مشو هیچ همدوش مرد دروغ کز این دیو مردم نیاید فروغ     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حسن[…]

سخن هیچگه بر دو آیین مگوی

سخن هیچگه بر دو آیین مگوی _ فقرۀ ۹۶

شعر سخن هیچگه بر دو آیین مگوی _ فقرۀ ۹۶ _ ملک الشعرا بهار    سخن دوآیینه (‌به دورویی و تذبذب‌) مگوی.   سخن هیچگه بر دو آیین مگوی که نزد مهال ریزدت آبروی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حسن تو دایم بدین قرار نماند – 222 چو[…]

مکن شرم بیجا و بیجا درنگ

مکن شرم بیجا و بیجا درنگ _ فقرۀ ۹۵

شعر مکن شرم بیجا و بیجا درنگ _ فقرۀ ۹۵ _ ملک الشعرا بهار   شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ مسپار.   مکن شرم بیجا و بیجا درنگ به دوزخ مرو از پی نام و ننگ     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  دوش بی روی تو[…]

جوانی کز او نیست خشنود باب

جوانی کز او نیست خشنود باب _ فقرۀ ۹۴

شعر جوانی کز او نیست خشنود باب _ فقرۀ ۹۴ _ ملک الشعرا بهار    با آن مرد کجا پدر و مادر از او آزرده و ناخشنودند همکار مباش کت داد به دوبار ندارد – هیچت با آن کس دوستی و دوشارم مباد.   جوانی کز او نیست خشنود باب هم آزرده زو مادر مهریاب[…]

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»