شعر ماهی بی پروا سینا عباسی
منم یک مـرد اعدامـی که فـردا دردسـر دارد
چو ماهم حکـم مرگـم را به دستانش سحر دارد
منم بهمـن که در برنو هـزاران تیـر پر دارد
ولی از مهـر در چشمـان آذر هم خبـر دارد
منم پروانـه ای خشکیـده بر متروکـی پیـله
که از بی مهـری گـلدان دگر شوق سفر دارد
منم آن طالع چرکـین ، که ساحـرها بگفتندم
که هر دم بخت بداختر به من میل ظفـر دارد
منم آن شعلـه ی روشن که بر صحرا رها گشته
که دیگـر زندگـی حتی ، برای او ضرر دارد
منـم آن شاعـر سائر به دشت و باغ بی طائر
که حتی دیدن برگـی ، به قلب او اثـر دارد
منم یک بی نوا، ماهـی بی پروا کـه می داند
که دل بر طعـمه ی صیاد بستن بس خطر دارد
ولـی در دام صیـادش به از تنهایـی دریاست
خـدا داند ، خـدا داند ز عشقـی که نظر دارد
خودم از شـوق خودسـوزی روم سوی دلم اما
کجاست عقل خرمندی که من را بر حذر دارد؟
- سیب لبنانی - سپتامبر 15, 2023
- شش ماهه ی تو یک شبه شد پیر عباس - جولای 15, 2023
- فی حقیقه العشق - می 22, 2023