شعر سمت خیال دوست سهراب سپهری

ماه رنگ تفسیر مس بود – سمت خیال دوست

  • ماه رنگ تفسیر مس بود – شعر سمت خیال دوست سهراب سپهری

     

    ماه رنگ تفسیر مس بود

    مثل اندوه تفهیم بالا می آمد

    سرو

    شیهه بارز خاک بود

    کاج نزدیک

    مثل انبوه فهم

    صفحه ساده فصل را سایه میزد

    کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد

    از زمین های تاریک

    بوی تشکیل ادراک می آمد

    دوست

    توری هوش را روی اشیا

    لمس می کرد

    جمله جاری جوی را می شنید .

    با خود انگار می گفت :

    هیچ حرفی به این روشنی نیست

    من کنار زهاب

    فکر می کردم:

    امشب

    راه معراج اشیا چه صاف است

     

    پیشنهاد ویژه برای سهراب سپهری:

    شعر پشت دریاها سهراب سپهری

    شعر اهل کاشانم – صدای پای آب سهراب سپهری

    شعر مسافر سهراب سپهری

    شعر ساده رنگ سهراب سپهری

    شعر نیلوفر سهراب سپهری

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


    مطالب بیشتر در:

    سهراب سپهری

     

    اشعار سهراب سپهری

     

    مجموعه شعر ما هیچ ما نگاه

     

    سهراب سپهری در اینستاگرام

    ماه رنگ تفسیر مس بود

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «ماه رنگ تفسیر مس بود/ مثل اندوه تفهیم بالا می آمد» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین سهراب سپهری که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای سهراب سپهری بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «فکر می کردم:/ امشب/ راه معراج اشیا چه صاف است» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر سمت خیال دوست سهراب سپهری

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر سمت خیال دوست سهراب سپهری بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

     

    مثل اندوه تفهیم بالا می آمد

    شاید برای برخی مخاطبان پرسشی به وجود آمده باشد که معنی تفهیم یعنی چه؟ کلمه ی تفهیم به معنی آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن. خاطرنشان کردن است.

    کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد

    شاید برای برخی مخاطبان پرسشی به وجود آمده باشد که معنی کوفی یعنی چه؟ کلمه ی کوفی به معنی از مردم کوفه است.

    شاید برای برخی مخاطبان پرسشی به وجود آمده باشد که معنی تیغال یعنی چه؟ کلمه ی تیغال به معنی آشیانۀ پرندگان؛ لانۀ مرغ است.

    من کنار زهاب

    شاید برای برخی مخاطبان پرسشی به وجود آمده باشد که معنی زهاب یعنی چه؟ کلمه ی زهاب به معنی زه‌آب؛ درز و شکاف باریک سنگ، چشمه، یا جوی که آب از آن تراوش کند. آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید است.

    راه معراج اشیا چه صاف است

    شاید برای برخی مخاطبان پرسشی به وجود آمده باشد که معنی معراج یعنی چه؟ کلمه ی معراج به معنی [جمع: معارج و معاریج] عروج؛ بالا رفتن. (تصوف) پیوستن روح به عالم غیب و مجردات. (اسم) [جمع: معارج و معاریج] [قدیمی] نردبان؛ پلکان است.

     

    ماه رنگ تفسیر مس بود یعنی چه

    معنی و تفسیر خودتان را از شعر سمت خیال دوست سهراب سپهری که با این جمله ها «ماه رنگ تفسیر مس بود» آغاز می شود بنویسید.

    متن زیر از محمدرضا نوشمند است. بازنشر این مطلب به معنای تایید یا رد کامل آن نیست. بلکه وب سایت شعر و مهر فضایی آزاد برای تبادل نظرات و افکار است.

    آیا برای هر شعری باید تحلیل نوشت؟ این نخستین پرسشی بود که با خواندنِ این شعر به یادم آمد. می گویم به یادم آمد به این دلیل که این پرسش زودتر از این ها به ذهنم رسیده بود. نخستین بار کجا؟(اینجا کُجا به معنیِ «کِی» است!) خیلی پیش ترها با نظری به کتاب هایی که در بررسی غزلیّات حافظ نوشته می شد و هنوز می شود. آیا همهْ همه ی غزلیات حافظ را می فهمند که می خواهند در موردِ همه شان بنویسند؟ دیگر کُجا؟ با نظری به نوشته های خودم در موردِ اشعارِ سهراب در این دو کتابِ آخر از هشت کتاب. آیا باید برای تک تکِ اشعارِ این کتاب ها چیزی می نوشتم؟ کوتاه ترین پاسخْ که پرسشی با استفهامِ انکاری است این است: «چرا که نه؟»

    با نوشته یا بی نوشته، هر کسی از هر چیزی که می خواند یک چیزی می فهمد. حتا نفهمیدن هم خودش یک جور فهمیدن است. در مورد حافظ نویس ها نمی دانم چه بگویم، ولی در مورد خودم و این «سهراب-نوشته هایم» هر چند که کافی نیست، اما کافیست بگویم که چه در ذهنم و چه در روی کاغذ، فعلاً همین است که هست!

    مسلماً غیر از خدا و خودِ سهراب، هیچ کس مثلِ «ک. تینا» نبایست که بتواند که بگوید که منظور سهراب از بعضی از حرف ها و تصاویرِ موجود در «سمتِ خیالِ دوست» چیست.(همین اوّلِ کار خیلی که تو که شد!) اگر او هم نتواند که بگوید، باید بیاید سمتِ ما و پیشِ ما بنشیند. اگر او با رجوع به خاطراتی که با سهراب داشت، چیزهایی گفت و درکش برای ما با توجه به تمامیّتِ خودِ شعر سخت بود، چه باید بکنیم؟ مشخص است که باید سمتِ خودِ شعر برویم تا سمتِ خیالِ دوست را پیدا کنیم. من که همین کار را می کنم چه او حرفی داشته باشد، چه نداشته باشد.

    سمتِ خیالِ دوست چه خبر است؟ آیا سمتِ خیالِ دوست با سمتِ دوست فرق دارد؟ این که پرسیدن ندارد! حتماً فرق دارد. سمتِ دوست که نمی توانی بروی و نمی توانی پیش اش باشی، می روی سراغِ خیالِ دوست و آن را پیشِ خودت می آوری. چه طور؟ -با خیالِ خودت.

    سهراب چیزهایی را می بیند یادِ دوست می افتد. ماه را در آسمان می بیند خیالِ دوست به سرش می زند. اصلاً شاعری یعنی همین. یکی ماه را گوشه ی آسمان می بیند و می گوید: «آسِمون به این گَپی. گوشه ش نوشته، هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته؛» یکی هم می شود حافظ و هلال ماه را می بیند و می گوید: «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو، یادم از کِشته ی خویش آمد و هنگامِ درو.» سهراب نیز با نظر به ماه کم کم «سمتِ خیال دوست» برود. ابتدا، در خیال، انگار گذرش می افتد به راسته ی مسگرها که می گوید:

    ماه رنگ تفسیر مس بود

    با این که ظاهرِ این جمله کمی عجیب است، خیال انگیزی اش است که دست ما را می گیرد تا حس کنیم سمتِ خیالِ دوست چه طور است و چه خبر است. ظاهراً «رنگ» جدا از این که وجه شبهی برای بیان شباهت بین ماه و مس است، در ترکیب با«تفسیر» نقشی مانند دیگر ادات تشبیه را نیز بازی می کند. پس، نقش اصلی اش در جلبِ خیالِ مخاطب است به همان شیوه ای خیال سهراب را با خودش برده است. ماه در بیرون دارد کم کم بالا می آید و یک چیزی هم در درونِ سهراب است که کم کم دارد رو می شود. می گوید:

    مثل اندوه تفهیم بالا می آمد.

    «اندوهِ تفهیم» چیزی است که سهراب پیش از این ها تجربه کرده است و هنوز هم گرفتارش است و حالا دارد آن را فرافکنی و به ماه وصل می کند. سهراب با حالی که داشت می دید که «ماه مثلِ اندوهِ تفهیم بالا می آمد». چرا؟ پاسخ مشخص است: برای تفهیم! تفهیم هم مانندِ تفسیر است. تفهیم کار سختی است. هر کسی که تلاش کرده است برداشتِ خود از شعری مانندِ این را به دیگری بفهماند دچار چنین معضلی شده است. در کتابِ اینشتین به آرایشگرش چه گفت نوشته ی رابرت ل. ولک به ترجمه ی بهرام معلمی، نویسنده در بخشی با عنوانِ «ماهِ مضحک» پرسشی را در مورد ماه مطرح می کند که جالب است. می پرسد: «چرا ماه در هنگام طلوع و غروب در قیاس با وقتی در بالاترین نقطه ی آسمان قرار دارد، خیلی بزرگ تر است؟»(ص 193) در پاسخ به این پرسش، ولک در برابر کسانی که می خواهند با تکیه بر اصول فیزیک، خیلی علمی، به این پرسش پاسخ بدهند، شده است یکی مثلِ سهراب سپهری که در شبی مهتابی، با تکیه بر بالش و خیلی شاعرانه، تلاش می کند بفهمد و به مخاطب بفهماند که چرا ماه در آسمان بالا می آید. ولک می گوید: «…این امر یک توهم است- این که وقتی فکر می کنیم ماه را در مکان های مختلفی بزرگ تر و کوچک تر می بینیم، در واقع چنین چیزی را نمی بینیم.»(194)

    البته، این که سهراب می بیند که ماه دارد بالا می آید توهم نیست، اما تشبیهی که با آن دلیلی برای بالا آمدنِ ماه اقامه می کند وهمی است. ماه به عقلِ او مثل اندوهِ تفهیم بالا می آمد. می گویم به «عقلِ او» به این دلیل که خیال هم برای خودش عقل و منطقی دارد. ماهِ ولک شخصیّتی مضحک دارد. چرا؟ ماهِ او خود را چنین بزرگ می نمایاند تا حضورِ مسلمِ خود را به دیگران نشان بدهد طوری که دیدنی های دیگر در کنارش کوچک و فرع شوند و همه چشم به او بدوزند. خوب، حالا از نکته ای که در پرسش و پاسخِ ولک بود می خواهم بگویم که «ماه مثلِ اندوه تفهیم بالا می آمد» یعنی چه.

    اصولاً تفهیم مانندِ تعلیم کارِ دشوار و اندوه آوری است. اصلاً تعلیم بدون تفهیم امکان پذیر نیست. البته «شادیِ تفهیم» اگر نباشد، «اندوهِ تفهیم» قابلِ فهم نخواهد بود. شادی تفهیم ممکن است همین پایین پایین ها رخ بدهد و لزومی به صعود به آن بالا بالاها نباشد. شاید تفهیم آن قدر دشوار باشد که فقط در آن بالای بالا حاصل شود و یا هرگز به دست و به چشم نیاید. صعودِ ماهِ سهراب فعلاً توأم با اندوهِ تفهیم است.

    اما، ماه بالا می آید تا چه چیزی را بفهماند؟ به نظر می رسد آن چیز در وهله ی نخست وجودِ خودش باشد. وجودِ خودش را که تحمیل کرد، خیالِ دوست را نیز به ذهنِ ناظرش می کشاند. همین اثباتِ خود و یادآوری دیگری اندوه آور است. سهراب بلافاصله جمله ای را می گوید که، با این که خیلی پَرت است، به تفهیم و اندوهِ ناشی از آن ربط دارد. شما «سرو شیهه ی بارز خاک بود» را چه طور می توانید به دیگری تفهیم کنید؟ اصلاً به خودتان تفهیم کرده اید که با شهامت بتوانید ادعا کنید که به دیگری هم بله؟ سهراب واژه ی «بارز» را جوری در دلِ این جمله جا داده است که مخاطب اش ممکن است خجالت بکشد و نپرسد که چه طور می شود ثابت کرد که سرو تا این حد شیهه ی بارز خاک است. برای سهراب تفهیمِ این تصویر و آن اندیشه ای که در سر داشت آسان نبود. «سرو» و پیدایی و رویش اش هیچ سر و صدایی ندارد، ولی وجودش آن چنان بارز است که انگار اسبی در دشت ظاهر شده باشد و با شیهه اش توجه شما را به سمتِ خودش کشیده باشد. مخصوصاً وقتی «خاک» عاری از سبزی باشد، سبزی سرو باید در این پس زمینه ی خاکی مانند شیهه ی اسبی بارز باشد. سهراب با همین دو تصویر آغازین دارد می گوید که چه طور ذهن خیلی راحت او را سمتِ خیال دوست کشانده است. دوست بارزترین چیز در صحنه ی ذهنِ سهراب است. شاید سهراب ابتدا در این فکر بود که با چنین تصویرها و جمله هایی کارش کم کم در بیانِ حسّ و حالی که دارد آسان می شود، ولی پیداست که «اندوهِ تفهیم» همچنان گریبانش را به دست دارد. آدم وقتی دوست کنارش نیست، با تصاویری درهم و برهم سمتِ خیالِ او می رود. چه چیزی عایدش می شود؟ -حرف ها و تصاویر پراکنده ای که مانند خوابِ آشفته ی عاشقی پریشان است. تفهیمِ عشق برای کسی که خودش با عقل و فهمِ عادّی دچارش نشده است به آدم های عادّی دشوار است. برای سهراب با حالی که دارد، چیزهای دیگر هم اشاره شان به تفهیم و فهم است. اصلاً، انگار سهراب به هر چیزی که قابل فهم است اشاره می کند تا بگوید ای مردم من هم قابلِ فهمم! می گوید:

    کاج نزدیک مثل انبوه فهم

    صفحه ی ساده ی فصل را سایه می زد.

    کاج هم دارد خودش را می فهماند.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    پوریا ‌پلیکان
    Latest posts by پوریا ‌پلیکان (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»