مؤدبانه پیشم آمدی

مؤدبانه پیشم آمدی -تو رفتی، دنیای من بار دیگر تهی و خلوت

مؤدبانه پیشم آمدی – تو رفتی، دنیای من بار دیگر تهی و خلوت – آنا آخماتووا   مؤدبانه پیشم آمدی با لبخندی بسیار نرم و با نزاکت لبان تو نیمی کاهلانه و نیمی با ظرافت بر دستم چسبیدند، و یک لحظه چشمان رازناک تو با تقّدس تندیسی در چشمانم خیره شد من کوشیدم رنج جانکاه[…]

به خود یاد دادم که عاقل باشم

به خود یاد دادم که عاقل باشم – اگر تو بیایی و به در بزنی

به خود یاد دادم که عاقل باشم – شعر اگر تو بیایی و به در بزنی – آنا آخماتووا   به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم دم غروب انقدر راه بروم که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش[…]

من این گونه ام که هستم

من این گونه ام که هستم

شعر من این گونه ام که هستم – آنا آخماتووا   من این گونه ام که هستم. پس بدان که خوبی ‌ات را می‌ خواهم. کسی نیکتر بجوی. هیچ بختی برای فروختن ندارم همچون شیادان و بنگاهداران. هنگامی که می‌ غنودی به ‌آسودگی کنار دریا چنین هول هایی شبانه بر من می‌ خزیدند، چنین زخمه‌ هایی[…]

اکنون بالش از هر دو روی داغ است

اکنون بالش از هر دو روی داغ است – همه شب هیچ نخوابیدم

اکنون بالش از هر دو روی داغ است – شعر همه شب هیچ نخوابیدم – آنا آخماتووا   اکنون بالش از هر دو روی داغ است. شمع دیگری می‌میرد، کلاغ‌ها فریاد می‌کشند آنجا، بی‌سرانجام. همه شب هیچ نخوابیدم، خیلی دیر است به خواب بیندیشم… چه سفیدی بی‌تابانه‌ای در ژرفای سفید پرده. سلام ای‌ بامداد مترجم:[…]

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم – جدایی

سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم – شعر جدایی – آنا آخماتووا   سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم دیگر چه برای گفتن داریم؟ مال منند اکنون، سرمای آزادی درون و تاج سیمین بر سر. نه خیانتی، نه فریبی دیگر نیازی نیست همه شب گوش به من بسپاری تا برایت دلیل بیاورم که[…]

چرا زهر در آب میریزید

چرا زهر در آب میریزید – زهر در آب

چرا زهر در آب میریزید – شعر زهر در آب – آنا آخماتووا   چرا زهر در آب میریزید و خاک در نان؟ چرا پس‌مانده‌های آزادی را در بیغوله‌ی دزدان ریخته‌اید؟ چون به صدای بلند نفرین نکردم سرنوشت تلخ دوستانم را؟ چون وفادار ماندم به سرزمین اندوهبارم؟ اینگونه هم هست. شاعر نمی‌تواند زنده باشد بی[…]

آن قدر سنگ باران شده ام

آن قدر سنگ باران شده ام – انزوا

آن قدر سنگ باران شده ام – شعر انزوا – آنا آخماتووا   آن‌ قدر سنگ‌ باران شده‌ ام که دیگر از سنگ نمی‌ترسم این سنگ‌ها از چاله‌ی من برجی بلند ساخته‌اند بلند در میان درختان بلند سپاس از شما ای معماران پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگ‌ها نیست این‌جا آفتاب[…]

موضوع بسیار ساده است و روشن

موضوع بسیار ساده است و روشن – اندیشه ی دیداری دیگر با تو

موضوع بسیار ساده است و روشن – اندیشه ی دیداری دیگر با تو – آنا آخماتووا   موضوع بسیار ساده است و روشن هر کسی آن را می‌فهمد تو مرا دوست نداری و هرگز دوست نخواهی داشت من چرا چنین دل‌بسته‌ام به مردی کاملا بیگانه؟ چرا شام‌گاهان چنین از تهِ دل برای‌ات دعا می‌کنم؟ چرا[…]