باز به پا کرد نوبهار سرادق

باز به پا کرد نوبهار سرادق

  • شعر باز به پا کرد نوبهار سرادق ملک الشعرا بهار 

    در منقبت حضرت امام جعفر صادق‌(‌ع‌)

     

    باز به پا کرد نوبهار سرادق

    بلبل آمد خطیب و قمری ناطق

     

    رایتی فرودین به باغ درآویخت

    پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق

     

    طبل زد از نیمروز لشکر نوروز

    وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق

     

    لشکر دی شد به کوهسار شمالی

    بست به هر مرز برف‌، راه مضایق

     

    رعد فروکوفت کوس و ابر ز بالا

    بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق

     

    باغ چو شطرنج گشت و شاه جنوبی

    آمد بر لشکر شمالی فائق

     

    لاله نوخیز رسته بر دو لب جوی

    همچو به شطرنج از دو سوی‌، بیادق

     

    غنچه بخندد به گونهٔ لب عذرا

    ابر بگرید بسان دیده وامق

     

    سنگدلی بین که چهر درهم معشوق

    باز نگردد مگر ز گریهٔ عاشق

     

    دفتری گل کشد ز جزوه کش اوراق

    تا که سوابق کند درست و لواحق

     

    چون که شد اوراق گل تمام مرتب

    عضو گلستان شود به حکم سوابق

     

    هست گلستان اداره و گلش اعضا

    مهر فروزان بود مدیری لایق

     

    نیست خلل اندرین اداره که خورشید

    هست به تشویق جمله اعضا شایق

     

    عضو هنرمند، جاه و مرتبه باید

    خاصه که با وی بود رییس موافق

     

    *

    *‌

     

    نوز نتابیده صبح‌، خواه صبوحی

    زان که صبوحی است لیل غم را فالق

     

    از می فکرت بساز جام خرد پر

    جام خرد پر نگردد از می رائق

     

    با می فکرت صبوح کن که بود فکر

    خمری کان را خمار نبود لاحق

     

    هرکه سحرخیزگشت و فکرکننده

    راحت مخلوق جست و رحمت خالق

     

    وانکه فروخفت تا برآمد خورشید

    بر تن و بر جان خویش نبود مشفق

     

    چون گل خندان پگاه روی فرو شوی

    جانب حق روی کن به نیت صادق

     

    غنچه‌صفت پردهٔ خمود فرو در

    یکسره آزاد شو ز قید علایق

     

    خیز که گل روی‌ خود به‌ ژاله‌ فروشست

    تاکه نماز آورد به رب مشارق

     

    خیزکه مرغ سحر سرود سراید

    همچو من اندر مدیح جعفر صادق

     

    *‌

    *‌

     

    حجه یزدان که دست علم قدیمش

    دین هدی را نطاق بست ز منطق

     

    راهبر مؤمنان به درک مسائل

    پیشرو عارفان به کشف حقایق

     

    جام علومش جهان‌نمای ضمایر

    ناخن فکرش گره‌گشای دقایق

     

    ازپی او رو که اوست هادی امت

    گفتهٔ او خوان که اوست ناصح مشفق

     

    سر قران را ز محکم و متشابه

    جوی ز لطفش که اوست مصحف ناطق

     

    راه به دارالشفای دانش او جوی

    کاوست طبیبی به هر معالجه حاذق

     

    داروی فقهش اگر نکردی چاره

    شرع نبی مرده بودی از مرض دق

     

    محضر درس امام گشت مقوی

    شربت لطف امام گشت معرق

     

    خود نشنیدی مگر که بود به عهدش

    دورهٔ ضعف کتاب و نشر زنادق

     

    وز طرفی خیل صوفیان اباحی

    بسته ز هر سو به هدم شرع مناطق

     

    مُرجئه و ناصبیه نیز ز سویی اا‌

    در ره دین خدا نهاده عوائق

     

    تیرگی جهل کشت یکسره زایل

    چهر مُنیرش چوگشت لامع و شارق

     

    ساخت بنایی متین ز سنت و تفسیر

    کان نه زپای افتد از هجوم طوارق

     

    در ره ارشاد خلق توسن عزمش

    جست فزونی به تک ز سابق و لاحق

     

    شافعی و بوحنیفه‌، مالک و حنبل

    ابجد خوانند و او معلم مفلق

     

    خود نشنیدی که «‌بودوانق‌» ملعون

    خواست که خون ریزدش به‌ خنجر بارق

     

    هیبتش انسان گرفت دیدهٔ منصور

    کش‌ ز سر صدق‌ جست‌ و گشت معانق

     

    آیت‌حق است و هست ذات شریفش

    مظهر ذات و صفات صانع رازق

     

    گر ز سر مهر بنگرد سوی دشمن

    قهر خدایی شود به‌ دشمن طارق

     

    او پی تهذیب خلق آمد از آن‌رو

    بود صبور و حلیم و سهل ومرافق

     

    ور شدی از حق به پادشاهی مأمور

    گبشی ازو شمل دشمنان متفرق

     

    خصم بر قدرت امام چه باشد

    تودهٔ کاهی به پیش ذروهٔ شاهق

     

    *‌

    *‌

     

    دولت مروانیان چو طی شد و آمد

    جیش خراسان به جیش مروان فائق

     

    قاصدی آمد بر امام ز کوفه

    کشت شبانگه به درگهش متعلق

     

    داشت ز بوسلمهٔ ضلال کتابی

    کای توبه شرع نبی بزرگ محقق

     

    مهتر آل رسول جز تو کس امروز

    نیست که گردد به ملک راتق و فاتق

     

    کار به دست منست و جز تو کسی را

    من نشناسم به ملک درخور ولایق

     

    خیز وز یثرب به کوفه آی از آن پیش

    کایند از رمله کودکان مراهق‌

     

    چشم به راهت اعالیند و ادانی

    بندهٔ حکمت مغاربند و مشارق

     

    *

    *‌

     

    صادق آل رسول نامه فرو خواند

    دید سخن با حقیقتست مطابق

     

    لیک ز شاهی چو بود فرض‌ترش کار

    فقر به شاهی گزید و دین به دوانق

     

    نامهٔ بوسلمه را نداد جوابی

    تا که نیفتد به مشکلات و مضایق

     

    *‌

    *‌

     

    ای خلف مرتضی وسبط پیمبر

    جور کشیدی بسی ز خصم منافق

     

    خون به دلت کرد روزگار جفاکیش

    تا تن پاکت به قبر گشت ملاصق

     

    هستی نزد خدای زنده و مرزوق

    ای تو به خلق خدای منعم و رازق

     

    پرتو مهرت مباد دور ز دل‌ها

    سایهٔ لطفت مباد کم ز مفارق

     

    مدح تو گفتن بهار راست نکوتر

    تا شنود مدح مردم متملق

     

    کیش تو جویم مدام و راه تو پویم

    تا ز تن خسته روح گردد زاهق

     

    بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن

    گر صلتی دارد این قصیده رایق

     

    چشم من از مهر برگشای و نگهدار

    گوهر ایمان من ز پنجهٔ سارق

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    آن را که نگون است رایتش – خیانت

    دانلود آهنگ روزبه نعمت الهی خداحافظ عزیزم  + پخش آنلاین

    تا رقم حسن تو زد آسمان – ۱۶۱

    40 – فرنگیس اولین مرکب روان کرد – افسانه‌سرائی ده دختر

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    باز به پا کرد نوبهار سرادق

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «باز به پا کرد نوبهار سرادق بلبل آمد خطیب و قمری ناطق رایتی فرودین به باغ درآویخت پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن گر صلتی دارد این قصیده رایق چشم من از مهر برگشای و نگهدار گوهر ایمان من ز پنجهٔ سارق» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر در منقبت حضرت امام جعفر صادق‌(‌ع‌) ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر در منقبت حضرت امام جعفر صادق‌(‌ع‌) ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *