بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

  • شعر بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر _ ادیب الممالک 

     

    بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

    کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر

     

    ذات پاک مصطفی باشد منزه از دروغ

    کش رسالت داده بر خلقان خدای دادگر

     

    گر خدا را، راست گو دانی و پیغامش درست

    راست میدان هرچه گوید با تو آن پیغامبر

     

    چون نمی بینی خدا را با دو چشم از صدق دل

    گوش ده پیغام و در گفتار پیغمبر نگر

     

    لهجه صدق رسول هاشمی را با یقین

    از درون تصدیق دارند اهل فرهنگ و فکر

     

    لیک آنان کاسمانها را همی بشکافتند

    تا به پیمودند ابعادش به مقیاس نظر

     

    هم کواکب را بسنجیدند با میزان علم

    خط و محور مرکز و قطب و مدار و مستقر

     

    وزن و ثقل و حجم و قطر و عرض و طول و ارتفاع

    زاویه سطح عمود و مایل و قوس و وتر

     

    ماهها در مشتری جسته مناطق در زحل

    کوهها در زهره دیده بیشها اندر قمر

     

    جمله، در تأویل قول مصطفی در مانده اند

    زانکه از دریا نشاید با شنا کردن عبر

     

    اوصیا دانند اسرار علوم انبیا

    از پسر باید ترا پرسیدن اسرار پدر

     

    جعفر صادق کند تأویل گفتار رسول

    کاهل بیت ادری بما فی البیت باشند ای پسر

     

    راسخ اندر علم داند کشف آیات نبی

    کی توان پرسید راز بوتراب از بن حجر

     

    از خراسانی اگر پرسی طریق کعبه را

    گویدت راهی که اندر گل فرومانی چو خر

     

    از حجازی پرس رسم کعبه تا واقف شوی

    بر مقام و مشعر و خیف و منی رکن و حجر

     

    رازداران کنو ز انبیا اندر ورق

    رانده در تأویل این گفتار فصلی مختصر

     

    کافتاب دانش اندر دوره آخر زمان

    در صف خاور زمین خواهد زدن از غرب سر

     

    قصه عنقای مغرب نیز اگر بشنیده ای

    مرغ دانش دان که باشد قافش اندر زیر پر

     

    راه دانش سوی حق باشد طریقی مستقیم

    هر که در این ره روان نامد ز دین آمد بدر

     

    جز بدانش زندگی مردن بود صحت مرض

    جز بدانش بندگی ضایع شود طاعت هدر

     

    جز بدانش کی توان تفریق نیک از چیز بد

    جز بدانش کی شود تشخیص خیر از کار شر

     

    جز بدانش کی توان بشناخت یزدان ز اهرمن

    جز بدانش کی توان پرداخت در خلد از سقر

     

    کیست دانش میرنویان آفتاب مهر و داد

    ارفع الدوله پرنس صلح جوی نامور

     

    سال ده زین پیش باز آمد ز قسطنطین بری

    همچو جان اندر جسد یا همچو نور اندر بصر

     

    زنده کرد ایران و بر ایرانیان آمد عزیز

    زانکه بود ایران چو تن او چون دل و جان و جگر

     

    ساخت بیش از حصر و احصا کرد برتر از قیاس

    داد بیرون از حساب و ریخت افزون از ثمر

     

    با خردمندان مروت با هنرمندان کرم

    بر یتیمان نان و کسوت بر فقیران سیم و زر

     

    هر که روزی یافت اندر ملک عثمانی مقام

    هر که لختی کرد اندر خاک ایتالی سفر

     

    خواند در رومیة الصغری از او چندین کتاب

    دید در رویة الکبری از او چندین اثر

     

    معجزات آورده در قفقاز و قسطنطین و روم

    نیز خواهد کرد در سقسین و هند و کاشغر

     

    معجزاتش را اگر دانشوران گرد آورند

    صد کتاب افزون شود در فن اخلاق و سیر

     

    هر کتابی صد کراسه هر کراسه صد ورق

    هر ورق صد سطر و در هر سطر صد شطر از هنر

     

    البشاره کامد اینک بار دیگر سوی ملک

    کاب دولت را بجوی آرد همی بار دگر

     

    قرة عین الملک لماراراه انسانه

    حل فیه و استوی القی عصاه و استقر

     

    چون دم روح القدس پاکیزه و پاکیزه خوی

    چون نسیم فروردین فرخنده و فرخنده فر

     

    آنکه دانش را همی نشناسی از بیدانشی

    بین ز دانش رسته در گیتی درختی بارور

     

    شادمانی بیخ و دولت شاخ و بیداریش برگ

    کامرانی برگ و رحمت سایه هشیاریش بر

     

    میوه اش از دزد محفوظ است و برگش از خزان

    شاخهایش ایمن است از اره بیخش از تبر

     

    مغربی زین غصن در مشرق برد برگ و نوا

    خاوری در باختر زین شاخ بر گیرد ثمر

     

    نامه صلحش چو شد در روی عالم منتشر

    چامه مهرش چو شد در سطح گیتی مشتهر

     

    جفت کرده جوجه کبک دری را با عقاب

    صلح داده شیعه آل علی را با عمر

     

    خامه اش آرد پدید از صنع حق لایزال

    فکرتش سازد عیان از فضل حی دادگر

     

    ناقه صالح ز سنگ و طایر عیسی ز گل

    خیمه هارون ز ابر و نار موسی از شجر

     

    در سخن از لعل گوهرزا بود محی الرمیم

    در نگارش با ید و بیضا کند شق القمر

     

    کوه لرزان از عتابش چون ز نعمان نابغه

    ابر گریان از سخایش چون فر ز دق از مطر

     

    بخشش چندانکه گر دریا و کان او را دهی

    نه بکان اندر بماند زر نه در دریا گهر

     

    یا چراغ فکرش اندر تیره شب با پای لنگ

    کور گردد بی عصا در کوه و هامون رهسپر

     

    این خلایق قالب و تصویر انسانند لیک

    اوست روح اندر قوالب اوست معنی در صور

     

    جمله آیات حقند اما بهر جا جمله ایست

    او در آنجا مبتدا شد دیگران او را خبر

     

    زین سبب حق ذات پاکش را ز ایران برگزید

    همچو نادرشاه از افشار و تیمور از تتر

     

    ای خداوند آنچه من دیدم از این مردم ندید

    سبطی از فرعون و اسرائیلی از بخت النصر

     

    حاسدم را آسمان پیش افکند از من و لیک

    هر چه واپس تر شوم هستم بسی زو پیشتر

     

    من چو ماهم او ستاره من چولعلم او خزف

    من پرندم او نمد من ابره ام او آستر

     

    خود تو میدانی نخستین کس منم کاین خلق را

    سوی آزادی شدستم رهنما و راهبر

     

    خود تو میدانی منم کز بانگ من برخاستند

    مردگان چون خفتگان از بانگ مؤذن در سحر

     

    خامه ام چون صور اسرافیل افکند از صریر

    نفخه اندر کوه و وادی صیحه اندر بحر و بر

     

    ناله ام افروخت اندر مجمر حب الوطن

    شعله اندر رطب و یا بس آتش اندر خشک و تر

     

    داشتم در حصن غیرت بهر دفع خصم ملک

    خامه تیغ و تن زره سر مغفر و سینه سپر

     

    چون براه اندر شدم می تاخت اندر موکبم

    فوجی از دانشوران بیش از ربیعه وز مضر

     

    اینزمان افتاده ام محبوس در ساوجبلاغ

    همچو مه در ابر و زر در خاک و لعل اندر حجر

     

    با دهاقینم چو شاه اندر عری پژمرده حال

    در رساتیقم چو ماه اندر محاقش مستتر

     

    دیده گریان سینه بریان تن برهنه چون اسیر

    دست بر سر جان بلب آتش بدل چون محتضر

     

    خوار اندر خاک خود چون خارم اندر بوستان

    پست اندر ملک خود چون خاکم اندر رهگذر

     

    رفت بر باد از کفم مال و حشم گنج و خدم

    ریخت بر خاک از تنم صوف و زعب شعر و وبر

     

    حاصل من از هنر گوئی پس از مرگست چون

    از لقب طیار را حاصل ز کنبت بوالبشر

     

    بوده ام مانند جمعه اول ماه رجب

    گشته ام چون چارشنبه آخر ماه صفر

     

    خود مضارع نیستم تا این رقیبان چون ادات

    بر سرم تازند بهر رفع و نصب و جزم و جر

     

    چند تن رفتیم در یک بوستان کشتیم تخم

    جمله با هم یار در سود و زیان و نفع و ضر

     

    حاصل من خار دلدوز است وز ایشان یاسمین

    بهره من زهر جانسوز است وز آنان نیشکر

     

    جمله بهر مصلحت کردیم در بحری شنا

    من شدم چون در بزیر آنان چو خس اندر زبر

     

    شکوه اخوان خوان وطن را در نهان

    با تو گفتم چون ندارم جز تو غمخواری دگر

     

    تا بدانی چون عدو آید بخرگاه اندرون

    همچو من یاری ندارد جای جز بیرون در

     

    قدر فضلم را تو دانی کاین مثل بس شایع است

    قدر زر زرگر شناسد گوهری قدر گهر

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    زعفران و ترنج و خون

    در زندان

    رؤس دولت، شیوخ ملت، ببازی ایران، خراب گردید

    کو عمر؟ که داد عیش بستانم از او – ۲۸۸

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر ذات پاک مصطفی باشد منزه از دروغ کش رسالت داده بر خلقان خدای دادگر» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «تا بدانی چون عدو آید بخرگاه اندرون همچو من یاری ندارد جای جز بیرون در قدر فضلم را تو دانی کاین مثل بس شایع است قدر زر زرگر شناسد گوهری قدر گهر» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *