باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته

باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته

  • شعر باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته _ ادیب الممالک 

     

    باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته

    زلف سنبل را همی در پیچ و تاب انداخته

     

    در رکاب فرودین بر رغم اسفندار مذ

    خون سرما را همی اندر رکاب انداخته

     

    سایه سرو جوان بر طرف باغ و جویبار

    نیکویها کرده است اما اندر آب انداخته

     

    تا شقایق باده اندر ساغر گلرنگ ریخت

    نرگس مخمور را مست و خراب انداخته

     

    باده چون خون سیاوش ده که کاوس بهار

    آتش اندر خیمه افراسیاب انداخته

     

    سرخ گل ماند عروسی را که هنگام زفاف

    جامه گلگون کرده دست اندر خضاب انداخته

     

    لاله ترکی مست را ماند قدح پر می بدست

    کرده رخ گلگون بسر شور از شراب انداخته

     

    نرگس اندر شاخ زمردگون و صحن سیمگون

    سونش زر در دل تبر مذاب انداخته

     

    و آن شقایق بر زبرجد درجی از یاقوت داشت

    در دل آن دانها از مشک ناب انداخته

     

    گر به بید اندر چمن چون زاهدی پشمینه پوش

    طیلسان خز بروی از بهر خواب انداخته

     

    قاقم دی را که برفستی هوا از هم درید

    نک بدوش خویش سنجاب از سحاب انداخته

     

    باد مشاطه است بستان را که در طرف چمن

    از عذار سوری و نسرین حجاب انداخته

     

    نامیه چون مادران مهربان بر دوش و بر

    شاهدان باغ را رنگین ثیاب انداخته

     

    بر سر این شاهدان ابر بهاری بامداد

    از نثار قطره لؤلؤی خوشاب انداخته

     

    خیمه سرخی که شاخ ارغوان در باغ زد

    زلف سنبل را در او همچون طناب انداخته

     

    سبزه فرش از سبز دیبا بر لب شط گسترید

    ابر مشکین کله بر نیلی قباب انداخته

     

    فرش بوقلمون همی گسترد طاوس بهار

    وز سحاب اندر هوا پر غراب انداخته

     

    گردی از مستی برات نوگلان بر یخ نوشت

    فرودینشان جامه در دریای آب انداخته

     

    چنگ زن بلبل بگل برنای زن قمری بسرو

    هر یکی شوری بنوروز از رهاب انداخته

     

    تا بعود اندر چکاوک ماوراء النهر ساخت

    خواب در مغز حکیم فاریاب انداخته

     

    سار الحان ثمانی ساخت بطلمیوس وار

    کبک در صحرا نواها از رباب انداخته

     

    همچو ماه فروردین در باغ شد دلدار من

    لشکر سرو و سمن را در رکاب انداخته

     

    چون گل و سنبل که با هم توام آید در چمن

    گیسوان کرده پریش از رخ نقاب انداخته

     

    هاله بر گرد مه آید ای عجب کان مشکموی

    هاله مشکین بگرد آفتاب انداخته

     

    روزه چشم پر ز نازش راز مستی دوخته

    ذکر حق لعل لبش را از عتاب انداخته

     

    زحمت تکلیف رنگش کرده همچون شنبلید

    طاعت یزدان تنش در التهاب انداخته

     

    گفتم ای شیرین زبان بگشای بامی روزه را

    کت همی بینم ریاضت در عذاب انداخته

     

    با گلاب می خمار روزه بیرون کن ز سر

    چند بینم عارضت بر گل گلاب انداخته

     

    گفت اگر امروز من فرمان حق را نگروم

    حق تعالی داوری را در حساب انداخته

     

    گفتم اهلا شادمان زی کاین حساب اندر حساب

    حضرت داور بدست بوتراب انداخته

     

    بوتراب است آنکه رشگ خاک پایش چرخ را

    در غم یا لیتنی کنت تراب انداخته

     

    قهرش اندر خاندان دشمنان آوازها

    از لدوا للموت و ابنوا للخراب انداخته

     

    گوش و چشم و هوش را بی رخصت وی کردگار

    صم عمی بکم چون شرالدواب انداخته

     

    بوالبشر عریان ز هستی کو ردای افتخار

    بر برو دوش قصی بن کلاب انداخته

     

    نقش یمحوالله و یثبت مایشاء را خامه اش

    بر کف من عنده علم الکتاب انداخته

     

    معجز لعل لب و جادوی چشمش آشکار

    فلسفی را همچو خر اندر خلاب انداخته

     

    بلعم و ابلیس را مهجوری درگاه او

    از کرامت وز دعای مستجاب انداخته

     

    در چنین روزیکه نوروز است عدلش در جهان

    آشکارا مسند فصل الخطاب انداخته

     

    او چو خورشید است و ما سیارگان بر گردوی

    طرح این سیارگان را آفتاب انداخته

     

    لاجرم زی مرکز این اجرام را لاینقطع

    گرم تک در اندفاع و انجذاب انداخته

     

    هر یکی را در مداری مستوی بر گرد خویش

    گاه اندر بطو و گاه اندر شتاب انداخته

     

    دست یزدان است و سامان داده کار ملک از آنک

    کار را در دست میر کامیاب انداخته

     

    آن خداوندیکه فلک را بحر کفش

    گاه طوفان سوی بالا چون حباب انداخته

     

    چون بپرد مرغ تیرش نسر طاثر را در آن

    در تطیر از اذا کان الغراب انداخته

     

    درگه وی آفتابستی و دیگر اختران

    همچو حربا رخ بر این والاجناب انداخته

     

    ابر دستش آنچنان بادر بهنگام کرم

    کابر نیسان را همی از فر و آب انداخته

     

    تا سر شیر فلک را بشکند در مغز چرخ

    سنگ خورشید است گوئی در جراب انداخته

     

    نیزه دلدوز و تیر جانشکافش خصم را

    گه نیازک بر فروزد گه شهاب انداخته

     

    عهد پیروزش که هر روزیش نوروزی بود

    چرخ را در یاد ایام شباب انداخته

     

    مفرش امن و امان گسترده در پهنای خاک

    فتنه را در دیدگان داروی خواب انداخته

     

    ای خداوندیکه دست حق رقیبان ترا

    طوق حبل من مسد اندر رقاب انداخته

     

    حمله خشمت در صف پیلان هند اندر زده

    لرزه بیمت در تن شیران غاب انداخته

     

    تا سنانت چشم پیلان از طعان بردوخته

    تا حسامت تاب شیران در ضراب انداخته

     

    پیل همچون پیل شطرنج است ستخوان خشکریش

    شیر همچون شیر دیوار است ناب انداخته

     

    تا کمالت را فلک، او فر، نصیب آورده بهر

    تا جلالت را سپهر اندر نصاب انداخته

     

    توأم بختی و سهمت را معلی و رقیب

    آسمان اندر سهام و در کعاب انداخته

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    درد دارد – حرف هایی که قرار نیست بگویی

    طهماسب خداوند راستین _ چکامه

    گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای – ۳۳۵

    خرید: آب البالو، اسفناج، کچالو – او می آید

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    آب

    خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.)
    ۱- آب راکد.
    ۲- ژاله.
    ۳- برف.
    ۴- تگرگ. یخ.
    ۵- شیشه، بلور.
    ۶- شمشیر (در غلاف).

    باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته زلف سنبل را همی در پیچ و تاب انداخته در رکاب فرودین بر رغم اسفندار مذ خون سرما را همی اندر رکاب انداخته» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «تا کمالت را فلک، او فر، نصیب آورده بهر تا جلالت را سپهر اندر نصاب انداخته توأم بختی و سهمت را معلی و رقیب آسمان اندر سهام و در کعاب انداخته» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *