ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب

ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب

  • شعر ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب _ ادیب الممالک

    بشهر قم پس از تسطیح راه فرماید

     

    ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب

    که هم ضیأعیونی و هم حیات قلوب

     

    شنیده بودم از بخردان و دانایان

    که ناگزیر ز خوی بداست صورت خوب

     

    وفا بجای نه آنرا که غمزه سرمست

    یمین بجای نه آنرا که پنجه مخضوب

     

    نمونه ای ز شعار تو باشد این گفتار

    حقیقتی ز سلوک تو باشد این اسلوب

     

    تو آن نبودی که روز وشب بدی طالب

    من آن نبودم کت سال و مه بدم مطلوب

     

    نگفتیم که تو چون وامقی و من عذرا

    نگفتمت که تو چون یوسفی و من یعقوب

     

    کسی فروشد یوسف بدرهم معدود

    کسی فریبد عاشق بوعده ی عرقوب

     

    بس است جور جفا ای ستمگر طناز

    بس است ناز و فریب ای پریرخ محبوب

     

    مساز خشم و مکن تندی و مشو سرکش

    مباش سخت و مزن طعنه و مکن آشوب

     

    سرود شادی بسرای و ساز مهر بساز

    نوای مستی برخوان و طبل عیش بکوب

     

    بآستین خود از آستانه گرد فشان

    بتار گیسوی خود صحن بارگاه بروب

     

    که میر اعظم دستور معدلت گستر

    زری رسید سوی قم و ذالک المطلوب

     

    امین سلطان ابن امیر سلطان آنک

    ستاره باردش از دست و مهر و مه زهبوب

     

    نموده فخر بنام بلند او دانش

    چو آل ایوب از نام نجم دین ایوب

     

    هم او بکشور فضل و هنر خداوند است

    هم او به لشکر جود و کرم بود یعسوب

     

    بود کمالش فطری و دانشش ذاتی

    نه این به تعلیمستی نه آن دگر مکسوب

     

    نه طبع او متهور نه قلب او خائف

    نه رأی او متزلزل نه وعد او مکذوب

     

    ز سنگ و چوب همی بشنوی بگوش احسنت

    بخاک زهره مسکوئیان شود مسکوب

     

    بر اطاعت تو خود اطاعت ابوین

    بود حرام که این واجبست و آنمندوب

     

    تو راه تهران زی قم نموده ای مفتوح

    تو چتر احسان در ملک کرده منصوب

     

    که دیده بود که صد میل راه دور و دراز

    کسی ببرد از گاه صبح تا بغروب

     

    که دیده بود که کشتی روان شود بزمین

    که دیده بود ز آهن کند کسی مرکوب

     

    که دیده بود که شمشاد ارغوان روید

    ز ریشه و شجر خمط و گلبن از خروب

     

    که دیده بود بر اثر رود شور و وادی خشک

    زلال حیوان نوشد کسی بزرین کوب

     

    که دیده بود بدین دلکشی قصور و بیوت

    که دیده بود بدین محکمی حصون و دروب

     

    تو آن سرافیلستی که بردی از خاطر

    گریوه ملک الموت راه پر آشوب

     

    نعوذ بالله از آن ره که خار سم شکنش

    بچشم راکب در میشد از سم مرکوب

     

    به دره اش ننمودی گذر مسافر و هم

    که خاطرش نشدی بر هزار فکر مشوب

     

    وگر رقیب و عتید اندران گذشتندی

    ز هول فرق نکردندی از ثواب ذنوب

     

    وگر سلیمان در ساحتش بساط افکند

    خروش مسنی الضر کشید چون ایوب

     

    گوزن در وی لنگ وعقاب در وی مات

    سپهر در وی تار و قمر درو محجوب

     

    ستاره آنجا همچون زکال تیره و تار

    فرشته در وی مانند اهرمن منکوب

     

    ز خارهاش که از خاره همچو خرمابن

    کشید سر تن و جان مسافران مصلوب

     

    فروختندی مردم ز تنگدستی و قحط

    در این بیابان محبوب را بهای حبوب

     

    ز کار تو دگر آن صحن نغز جان پرور

    که برنهادی و گشتی ز کردکار مثوب

     

    چنانچه شمس و قمر بر مناره اش شب و روز

    دو مؤذنند بوقت طلوع و گاه غروب

     

    یکی دعای تو خواند ز بهترین هنجار

    یکی ثنای تو راند به خوشترین اسلوب

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پذیرای فرسایش

    من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم – چیستان ها

    جهان بزرگ است – ابعاد عالم

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب که هم ضیأعیونی و هم حیات قلوب شنیده بودم از بخردان و دانایان که ناگزیر ز خوی بداست صورت خوب» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «چنانچه شمس و قمر بر مناره اش شب و روز دو مؤذنند بوقت طلوع و گاه غروب یکی دعای تو خواند ز بهترین هنجار یکی ثنای تو راند به خوشترین اسلوب» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر بشهر قم پس از تسطیح راه فرماید ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بشهر قم پس از تسطیح راه فرماید ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *